خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaRjAn

مدیر برتر رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,611
امتیاز واکنش
31,954
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
221 روز 8 ساعت 56 دقیقه
دوشم آن سنگ دل پریشان داشت
یار دل برده دست بر جان داشت
دیده در می‌فشاند در دامن
گوییا آستین مرجان داشت
اندرونم ز شوق می‌سوزد
ور ننالیدمی چه درمان داشت
می‌نپنداشتم که روز شود
تا بدیدم سحر که پایان داشت
در باغ بهشت بگشودند
باد گویی کلید رضوان داشت
غنچه دیدم که از نسیم صبا
همچو من دست در گریبان داشت
که نه تنها منم ربوده عشق
هر گلی بلبلی غزل خوان داشت
رازم از پرده برملا افتاد
چند شاید به صبر پنهان داشت
سعدیا ترک جان بباید گفت
که به یک دل دو دوست نتوان داشت


غزلیات سعدی

 

MaRjAn

مدیر برتر رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,611
امتیاز واکنش
31,954
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
221 روز 8 ساعت 56 دقیقه
چو ابر زلف تو پیرامن قمر می‌گشت
ز ابر دیده کنارم به اشک تر می‌گشت
ز شور عشق تو در کام جان خسته من
جواب تلخ تو شیرینتر از شکر می‌گشت
خوی عذار تو بر خاک تیره می‌افتاد
وجود مرده از آن آب جانور می‌گشت
اگر مرا به زر و سیم دسترس بودی
ز سیم سـ*ـینه تو کار من چو زر می‌گشت
دل از دریچه فکرت به نفس ناطقه داد
نشان حالت زارم که زارتر می‌گشت
ز شوق روی تو اندر سر قلم سودا
فتاد و چون من سودازده به سر می‌گشت
ز خاطرم غزلی سوزناک روی نمود
که در دماغ فراغ من این قدر می‌گشت


غزلیات سعدی

 

MaRjAn

مدیر برتر رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,611
امتیاز واکنش
31,954
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
221 روز 8 ساعت 56 دقیقه
خیال روی توام دوش در نظر می‌گشت
وجود خسته‌ام از عشق بی‌خبر می‌گشت
همای شخص من از آشیان شادی دور
چو مرغ حلق بریده به خاک بر می‌گشت
دل ضعیفم از آن کرد آه خون آلود
که در میانه خونابه جگر می‌گشت
چنان غریو برآورده بودم از غم عشق
که بر موافقتم زهره نوحه گر می‌گشت
ز آب دیده من فرش خاک تر می‌شد
ز بانگ ناله من گوش چرخ کر می‌گشت
قیاس کن که دلم را چه تیر عشق رسید
که پیش ناوک هجر تو جان سپر می‌گشت
صبور باش و بدین روز دل بنه سعدی
که روز اولم این روز در نظر می‌گشت


غزلیات سعدی

 

MaRjAn

مدیر برتر رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,611
امتیاز واکنش
31,954
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
221 روز 8 ساعت 56 دقیقه
دلی که دید که پیرامن خطر می‌گشت
چو شمع زار و چو پروانه در به در می‌گشت
هزار گونه غم از چپ و راست دامنگیر
هنوز در تک و پوی غمی دگر می‌گشت
سرش مدام ز شور نوشیدنی عشق خراب
چو سرخوش دایم از آن گرد شور و شر می‌گشت
چو بی‌دلان همه در کار عشق می‌آویخت
چو ابلهان همه از راه عقل برمی‌گشت
ز بخت، بی‌ره و آیین و پا و سر می‌زیست
ز عشق، بی‌دل و آرام و خواب و خور می‌گشت
هزار بارش از این پند بیشتر دادم
که گرد بیهده کم گرد و بیشتر می‌گشت
به هر طریق که باشد نصیحتش مکنید
که او به قول نصیحت کنان بتر می‌گشت


غزلیات سعدی

 

MaRjAn

مدیر برتر رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,611
امتیاز واکنش
31,954
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
221 روز 8 ساعت 56 دقیقه
آن را که میسر نشود صبر و قناعت
باید که ببندد کمر خدمت و طاعت
چون دوست گرفتی چه غم از دشمن خونخوار؟
گو بوق ملامت بزن و کوس شناعت
گر خود همه بیداد کند هیچ مگویید
تعذیب دلارام به از ذل شفاعت
از هر چه تو گویی به قناعت بشکیبم
امکان شکیب از تو محالست و قناعت
گر نسخه روی تو به بازار برآرند
نقاش ببندد در دکان صناعت
جان بر کف دست آمده تا روی تو بیند
خود شرم نمی‌آیدش از ننگ بضاعت
دریاب دمی صحبت یاری که دگربار
چون رفت نیاید به کمند آن دم و ساعت
انصاف نباشد که من خسته رنجور
پروانه او باشم و او شمع جماعت
لیکن چه توان کرد که قوت نتوان کرد
با گردش ایام به بازوی شجاعت
دل در هوست خون شد و جان در طلبت سوخت
با این همه سعدی خجل از ننگ بضاعت


غزلیات سعدی

 

MaRjAn

مدیر برتر رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,611
امتیاز واکنش
31,954
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
221 روز 8 ساعت 56 دقیقه
ای دیدنت آسایش و خندیدنت آفت
گوی از همه خوبان بربودی به لطافت
ای صورت دیبای خطایی به نکویی
وی قطره باران بهاری به نظافت
هر ملک وجودی که به شوخی بگرفتی
سلطان خیالت بنشاندی به خلافت
ای سرو خرامان گذری از در رحمت
وی ماه درفشان نظری از سر رأفت
گویند برو تا برود صحبتت از دل
ترسم هوسم بیش کند بعد مسافت
ای عقل نگفتم که تو در عشق نگنجی
در دولت خاقان نتوان کرد خلافت
با قد تو زیبا نبود سرو به نسبت
با روی تو نیکو نبود مه به اضافت
آن را که دلارام دهد وعده کشتن
باید که ز مرگش نبود هیچ مخافت
صد سفره دشمن بنهد طالب مقصود
باشد که یکی دوست بیاید به ضیافت
شمشیر ظرافت بود از دست عزیزان
درویش نباید که برنجد به ظرافت
سعدی چو گرفتار شدی تن به قضا ده
دریا در و مرجان بود و هول و مخافت


غزلیات سعدی

 

MaRjAn

مدیر برتر رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,611
امتیاز واکنش
31,954
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
221 روز 8 ساعت 56 دقیقه
کیست آن لعبت خندان که پری وار برفت
که قرار از دل دیوانه به یک بار برفت
باد بوی گل رویش به گلستان آورد
آب گلزار بشد رونق عطار برفت
صورت یوسف نادیده صفت می‌کردیم
چون بدیدیم زبان سخن از کار برفت
بعد از این عیب و ملامت نکنم مستان را
که مرا در حق این طایفه انکار برفت
در سرم بود که هرگز ندهم دل به خیال
به سرت کز سر من آن همه پندار برفت
آخر این مور میان بسته افتان خیزان
چه خطا داشت که سرکوفته چون مار برفت
به خرابات چه حاجت که یکی سرخوش شود
که به دیدار تو عقل از سر هشیار برفت
به نماز آمده محراب دو ابروی تو دید
دلش از دست ببردند و به زنار برفت
پیش تو مردن از آن به که پس از من گویند
نه به صدق آمده بود این که به آزار برفت
تو نه مرد گل بستان امیدی سعدی
که به پهلو نتوانی به سر خار برفت


غزلیات سعدی

 

MaRjAn

مدیر برتر رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,611
امتیاز واکنش
31,954
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
221 روز 8 ساعت 56 دقیقه
عشق در دل ماند و یار از دست رفت
دوستان دستی که کار از دست رفت
ای عجب گر من رسم در کام دل
کی رسم چون روزگار از دست رفت
بخت و رای و زور و زر بودم دریغ
کاندر این غم هر چهار از دست رفت
عشق و سودا و هـ*ـوس در سر بماند
صبر و آرام و قرار از دست رفت
گر من از پای اندرآیم گو درآی
بهتر از من صد هزار از دست رفت
بیم جان کاین بار خونم می‌خورد
ور نه این دل چند بار از دست رفت
مرکب سودا جهانیدن چه سود
چون زمام اختیار از دست رفت
سعدیا با یار عشق آسان بود
عشق باز اکنون که یار از دست رفت


غزلیات سعدی

 

MaRjAn

مدیر برتر رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,611
امتیاز واکنش
31,954
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
221 روز 8 ساعت 56 دقیقه
دلم از دست غمت دامن صحرا بگرفت
غمت از سر ننهم گر دلت از ما بگرفت
خال مشکین تو از بنده چرا در خط شد
مگر از دود دلم روی تو سودا بگرفت
دوش چون مشعله شوق تو بگرفت وجود
سایه‌ای در دلم انداخت که صد جا بگرفت
به دم سرد سحرگاهی من بازنشست
هر چراغی که زمین از دل صهبا بگرفت
الغیاث از من دل سوخته ای سنگین دل
در تو نگرفت که خون در دل خارا بگرفت
دل شوریده ما عالم اندیشه ماست
عالم از شوق تو در تاب که غوغا بگرفت
بربود انده تو صبرم و نیکو بربود
بگرفت انده تو جانم و زیبا بگرفت
دل سعدی همه ز ایام بلا پرهیزد
سر زلف تو ندانم به چه یارا بگرفت


غزلیات سعدی

 

MaRjAn

مدیر برتر رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,611
امتیاز واکنش
31,954
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
221 روز 8 ساعت 56 دقیقه
چشمت چو تیغ غمزه خونخوار برگرفت
با عقل و هوش خلق به پیکار برگرفت
عاشق ز سوز درد تو فریاد درنهاد
مؤمن ز دست عشق تو زنار برگرفت
عشقت بنای عقل به کلی خراب کرد
جورت در امید به یک بار برگرفت
شوری ز وصف روی تو در خانگه فتاد
صوفی طریق خانه خمار برگرفت
با هر که مشورت کنم از جور آن صنم
گوید ببایدت دل از این کار برگرفت
دل برتوانم از سر و جان برگرفت و چشم
نتوانم از مشاهده یار برگرفت
سعدی به خفیه خون جگر خورد بارها
این بار پرده از سر اسرار برگرفت


غزلیات سعدی

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا