- عضویت
- 19/9/20
- ارسال ها
- 187
- امتیاز واکنش
- 568
- امتیاز
- 178
- سن
- 24
- زمان حضور
- 3 روز 4 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
چشمهای مشکی میلاد از تعجب گرد شدند. رو به خواهرش با لحنی که تعجب و جدیات ساختگی مشهود بود؛ گفت:
- ببینم، تو از غار بیرون اومدی؟
محنا با شنیدن این حرف، نامش را با جیغ صدا کرد.
- میـلاد!
تک خندهای سر داد و گفت:
- نوش جونت، بخور جون بگیری.
کاسه را در سینی قرار داد. هنوز کمی سوزش معده داشت. دیگر تحمل...
- ببینم، تو از غار بیرون اومدی؟
محنا با شنیدن این حرف، نامش را با جیغ صدا کرد.
- میـلاد!
تک خندهای سر داد و گفت:
- نوش جونت، بخور جون بگیری.
کاسه را در سینی قرار داد. هنوز کمی سوزش معده داشت. دیگر تحمل...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
در حال تایپ رمان از میان بیشهزارها | fatemeh.AB79 کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش: