خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

fatemeh.AB79

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
19/9/20
ارسال ها
187
امتیاز واکنش
568
امتیاز
178
سن
23
زمان حضور
3 روز 4 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
چشم‌های مشکی میلاد از تعجب گرد شدند. رو به خواهرش با لحنی که تعجب و جدی‌ات ساختگی مشهود بود؛ گفت:
- ببینم، تو از غار بیرون اومدی؟
محنا با شنیدن این حرف، نامش را با جیغ صدا کرد.
- میـلاد!
تک خنده‌ای سر داد و گفت:
- نوش جونت، بخور جون بگیری.
کاسه را در سینی قرار داد. هنوز کمی سوزش معده داشت. دیگر تحمل...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان از میان بیشه‌زارها | fatemeh.AB79 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ^~SARA~^، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و 8 نفر دیگر

fatemeh.AB79

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
19/9/20
ارسال ها
187
امتیاز واکنش
568
امتیاز
178
سن
23
زمان حضور
3 روز 4 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
بلاتکلیف روی صندلی چوبی نشستم و کتاب قطور را باز کردم، خواستم آن را بخوانم و دیگر از هلنا سوالی نکنم که تا کتاب را باز کردم با اشکال‌هایی رو به رو شدم که حتی معنی آن را بلد نبودم، کتاب را بستم و منتظرش ماندم. به کتاب خیره ماندم؛ خیلی دوست داشتم، بدانم داستانم در گذشته چه بوده؟ و اکنون چه بلایی سرِ...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان از میان بیشه‌زارها | fatemeh.AB79 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ^~SARA~^، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و 8 نفر دیگر

fatemeh.AB79

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
19/9/20
ارسال ها
187
امتیاز واکنش
568
امتیاز
178
سن
23
زمان حضور
3 روز 4 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
قسمت پایین یک سالن چهل متری بود شاید هم بیشتر بود که یک دست مبل آبی و یک تلویزیون که به دیوار کرمی آویزان بود. آن طرف‌سالن یک راه روی سه چهار متری بود، قدم به سمت آن راه رو برداشتم از دور چشمم به یک سالن خیلی بزرگ شاید، هفتاد یا هشتاد متری بود؛ خورد. در آن جا یک دست مبل به رنگ قرمز و سفید، یک میز بزرگ...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان از میان بیشه‌زارها | fatemeh.AB79 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ^~SARA~^، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و 8 نفر دیگر

fatemeh.AB79

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
19/9/20
ارسال ها
187
امتیاز واکنش
568
امتیاز
178
سن
23
زمان حضور
3 روز 4 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
صدای دخترها همچنان نزدیک ونزدیک‌تر می‌شد. دوست داشتم در بینشان هلنایی را بیابم .
یکی از دختر هایی که فقط موهایی بلوندش که تا کمرش می‌رسید، جلوی در بود و آن را دیدم، به انگلیسی گفت:
- تو که گفتی در اتاق قفله، اما الان بازه.
هلنا دو سریع قدم برداشت و در چارچوب در ظاهر شد؛ رنگش رو به سفیدی می‌زد وچشم‌هایش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان از میان بیشه‌زارها | fatemeh.AB79 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ^~SARA~^، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و 8 نفر دیگر

fatemeh.AB79

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
19/9/20
ارسال ها
187
امتیاز واکنش
568
امتیاز
178
سن
23
زمان حضور
3 روز 4 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
دلم می‌خواست خودم را ظاهر کنم و تک‌تک مکالماتشان را برای هلنا ترجمه کنم و بگویم که با دوست‌هایی دوست شدی که پشت سرت حرف می‌زنند.
اما اگر موقیعت خودم را لو می‌دادم، حتما برای آن‌ها اسباب بازی می‌شدم و به خاطر همین کاری نکردم و به رفتار به ظاهر دوستانه‌ی آن‌ها نگاه کردم.
به قول فاضل، حتی برادر آدم هم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان از میان بیشه‌زارها | fatemeh.AB79 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ^~SARA~^، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و 8 نفر دیگر

fatemeh.AB79

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
19/9/20
ارسال ها
187
امتیاز واکنش
568
امتیاز
178
سن
23
زمان حضور
3 روز 4 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
او اکنون کنار در ایستاده بود و با شنیدن صدای من در اتاق را بست و به سمتم قدمی برداشت.
- دخترخاله‌هام؟ امکان نداره.
شانه‌ای بالا انداختم و قدمی به سمتش برداشتم، تمام حرف‌هایی که پشت‌سرش زده بودم را برایش گفتم و از شنیدن این‌ها شوکه شده بود و به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان از میان بیشه‌زارها | fatemeh.AB79 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ^~SARA~^، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و 7 نفر دیگر

fatemeh.AB79

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
19/9/20
ارسال ها
187
امتیاز واکنش
568
امتیاز
178
سن
23
زمان حضور
3 روز 4 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
همان طور که به سمت میز می‌رفت، به لحنی خیلی آرام گفت:
- من اول یه شخصیت خلق میکنم، بعد دنیاش رو می‌‌سازم.
کتاب را بر روی میز گذاشت و من بر رویِ تـ*ـخت نشستم.
- جالبه!
همان‌طور که نگاهش به من بود، بر روی صندلی نشست و من ادامه دادم:
- داستانت در‌مورد چیه؟
خنده‌ای کرد و گفت:
- یه موجود با قدرت‌های بی‌نهایت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان از میان بیشه‌زارها | fatemeh.AB79 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ^~SARA~^، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و 5 نفر دیگر

fatemeh.AB79

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
19/9/20
ارسال ها
187
امتیاز واکنش
568
امتیاز
178
سن
23
زمان حضور
3 روز 4 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
دوستان عزیز پارت بالا یکم بهش اضافه شده.

گرگ مشکی چند لحظه بعد به آرامی به انسانی تبدیل شد. چشم‌هایش از درد بست و پای خونینش را محکم گرفته بود.
- نگران ویستورم.
پیرمرد چشم‌هایش را ریز کرد و گفت:
- منظورت چیه؟
صدای زوزه‌‌ی دردناک ویستور،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان از میان بیشه‌زارها | fatemeh.AB79 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ^~SARA~^، Karkiz و 6 نفر دیگر

fatemeh.AB79

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
19/9/20
ارسال ها
187
امتیاز واکنش
568
امتیاز
178
سن
23
زمان حضور
3 روز 4 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت بالا بهش اضافه شده.
***
در وسط داستانش پریدم و گفتم:
- چی؟ یعنی همینجوری بچه‌ی میکشت؟
با ناراحتی سرش رو به معنای نه تکان داد و گفت:
- نه اون به خاطر این که بهش حمله شده بود.
خنده‌ای کردم و گفتم:
- جالبه برام...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان از میان بیشه‌زارها | fatemeh.AB79 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ^~SARA~^، Kameliaparsa و 6 نفر دیگر

fatemeh.AB79

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
19/9/20
ارسال ها
187
امتیاز واکنش
568
امتیاز
178
سن
23
زمان حضور
3 روز 4 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
کودکش که فاضل نام داشت، خفه‌ شدن را نمی‌دانست و تنها دردی که بر اثر شکستن شیشه بر روی سرش را حس می‌کرد و باید گریه می‌کرد تا آرام شود و دوباره وردی خواند اما جواب نداد. با تعجب به سمت کودکش رفت و بالای سرش ایستاد. چشم‌های آبیش به چشم‌های آبی او چشم دوخت.کمی بعد کودک آرام شد و خنده‌ای سر داد که این باعث...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان از میان بیشه‌زارها | fatemeh.AB79 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ^~SARA~^، Kameliaparsa و 6 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا