خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

نظرتون راجب به قلمم؟روند رمان رو دوست دارین؟به اندازه طنز هست یا نه؟

  • ۱خوب

    رای: 2 28.6%
  • ۱متوسط

    رای: 2 28.6%
  • ۱پایین

    رای: 0 0.0%
  • ۲بلیی

    رای: 2 28.6%
  • ۲نع کنده

    رای: 2 28.6%
  • ۲نع خیلی تند پیش میری

    رای: 1 14.3%
  • ۳اره

    رای: 2 28.6%
  • ۳نخیر

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    7

برگزیده۱۴

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
22/8/20
ارسال ها
122
امتیاز واکنش
2,422
امتیاز
163
محل سکونت
ɧamɷɷŋ cɩtʏ
زمان حضور
5 روز 9 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
Part-29

البته با برداشتن مقداری خوراکی‌.
همینطور که بین درختا قدم میزدیم نگاهم به یه سوئیت بزرگ و البته کمی متروکه افتاد‌. همینجوری حدس نزدم که متروکه؛ از پرده‌های کمی پاره و در و پنجرهای زنگ زدش این رو فهمیدم.
-نسترن، اونجارو ببین.
نسترن هومی کرد و مثل یک کاراگاه آرام نزدیک شد
قلبم شروع کرد به تبل زدن؛ همه‌ی رمانا و فیلمهای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نهایت سرگذشتی نادر | برگزیده۱۴ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، سیده کوثر موسوی، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 5 نفر دیگر

برگزیده۱۴

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
22/8/20
ارسال ها
122
امتیاز واکنش
2,422
امتیاز
163
محل سکونت
ɧamɷɷŋ cɩtʏ
زمان حضور
5 روز 9 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
Part-30

ادای گریه کردن در آوردم.
-هیچی یه سوئیت اون پشت بود بعد‌...
مرجان تالاپی وسط حرفم پرید:
-توش پسر بود؟
-نه بابا پسر کجا بود؟ توش...
مبینا هینی کشید و اومد نزدیکم و دستش رو گذاشت رو دهنم.
-هیچی نگو. نگو که توش یه خوناشام بود. اوه خدایا آرزوم برآورده شد. چه شکلی بود؟ جذاب؟ مثل سریلای آمریکایی؟ همونقدر خوشگل بودن و قد بلند؟...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نهایت سرگذشتی نادر | برگزیده۱۴ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، سیده کوثر موسوی، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 5 نفر دیگر

برگزیده۱۴

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
22/8/20
ارسال ها
122
امتیاز واکنش
2,422
امتیاز
163
محل سکونت
ɧamɷɷŋ cɩtʏ
زمان حضور
5 روز 9 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
به خودم قول داده بودم با قدرت اندکی بیشتر برگردم..امیدوارم که واقعا اینطور باشه:aiwan_light_heart:
عزیزان خوشحال میشم نظراتتون رو درمورد پارت‌های جدید بدونم:aiwan_light_heart: :flowerb:



Part-31

رو کردم به نسترن:
-دیدی که چی گفت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نهایت سرگذشتی نادر | برگزیده۱۴ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: SelmA، سیده کوثر موسوی، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 6 نفر دیگر

برگزیده۱۴

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
22/8/20
ارسال ها
122
امتیاز واکنش
2,422
امتیاز
163
محل سکونت
ɧamɷɷŋ cɩtʏ
زمان حضور
5 روز 9 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
Part-32

-نکنه روح دیدی؟ روح اون سوئیت؟ یا یکی از اجنه‌ای که اونجا رو تسخیر کرده.
نه به طرفش برگشتم و نه حرفی زدم. ولی از سکوت بچه‌ها معلوم بود که دارن حرفای مبینا رو میسنجن و حسابی ترسیدن.
صدای لرزون مرجان اومد:
-وای وای. بچه‌ها لطفا و لطفا نه دیگه به سمت اون جای عجیب و غریب برین و نه دیگه راجب به این موضوع حرف بزنین، مخصوصا تو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نهایت سرگذشتی نادر | برگزیده۱۴ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، سیده کوثر موسوی، زهرا.م و 4 نفر دیگر

برگزیده۱۴

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
22/8/20
ارسال ها
122
امتیاز واکنش
2,422
امتیاز
163
محل سکونت
ɧamɷɷŋ cɩtʏ
زمان حضور
5 روز 9 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
Part-33

اون چشمها. اون جمله‌ها. اون سوئیت. اون درختا و دختر بینشون.
به همه و همه فکر کردم. احتمال میدادم طرف مقابلم یک دختره. دختری که همراه غرورش از من کمک میخواست.
یعنی مرده بود؟ شاید هم نفرین شده بود!
به خودم تشر زدم: اوه محض رضای خدا بس کن سارا. نفرین شده؟ مگه قصه‌ی پریونه؟ شاید هم باشه؛ به هرحال نباید از هر احتمالی گذشت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نهایت سرگذشتی نادر | برگزیده۱۴ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، سیده کوثر موسوی، Saghár✿ و 3 نفر دیگر

برگزیده۱۴

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
22/8/20
ارسال ها
122
امتیاز واکنش
2,422
امتیاز
163
محل سکونت
ɧamɷɷŋ cɩtʏ
زمان حضور
5 روز 9 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
Part-34

سام سرش رو بالا آورد و با گنگی و دهانی باز به من خیره شد.
حدود ده قدمیش بودم که شخصی بازوم رو از پشت گرفت.
سکندری خوردم، اما تونستم
خودم رو نگه دارم.
برگشتم و نسترن اخمو رو دیدم.
-چیه؟
بهم براق شد و با لحن حرصی گفت:
-خنگه. داری میری تو بـ*ـغل پسر غریبه ها!
البته نسترن تا حالا سام رو به این واضحی ندیده بود. یعنی دیده بود ولی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نهایت سرگذشتی نادر | برگزیده۱۴ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، سیده کوثر موسوی، Saghár✿ و 4 نفر دیگر

برگزیده۱۴

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
22/8/20
ارسال ها
122
امتیاز واکنش
2,422
امتیاز
163
محل سکونت
ɧamɷɷŋ cɩtʏ
زمان حضور
5 روز 9 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
Part-35

به سمت نسترن برگشتم و با جدیت تمام ماجرا رو براش تعریف کردم، از جمله اتفاق دیشب و خوابای عجیبم.
هر لحظه تعجبش بیشتر می‌شد و می‌شد از چشماش این رو احساس کرد.
بعد از اتمام حرف‌هام به نسترن منتظر، خیره موندم.
نسترن بعد از ثانیه‌هایی طاقت‌فرسا و در فکر بودن، نگاهش رو به من دوخت و طنزگونه گفت:
-گفتی داداشت چندسالشه؟
باورم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نهایت سرگذشتی نادر | برگزیده۱۴ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، زهرا.م، سیده کوثر موسوی و 2 نفر دیگر

برگزیده۱۴

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
22/8/20
ارسال ها
122
امتیاز واکنش
2,422
امتیاز
163
محل سکونت
ɧamɷɷŋ cɩtʏ
زمان حضور
5 روز 9 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
Part-36

-نسترن؟
نسترن با جدیت توی چشمام زل زد و گفت:
-داداشت عاشق مبینایه؟
تک خنده‌ای کردم و گفتم:
-نه بابا. اون هر روز عاشق میشه و فارق، من خیلی خیالات کردم راجب این دوتا.
چشمای آشفتش آروم شد و بعد سرش رو با تایید تکون داد.
-عجب!
نگاه دقیقی بهش کردم. این همه توجه میتونست عادی باشه؟ یعنی ممکنه از اون ریشه‌هایی که میگن تو وجود...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نهایت سرگذشتی نادر | برگزیده۱۴ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، زهرا.م، سیده کوثر موسوی و 2 نفر دیگر

برگزیده۱۴

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
22/8/20
ارسال ها
122
امتیاز واکنش
2,422
امتیاز
163
محل سکونت
ɧamɷɷŋ cɩtʏ
زمان حضور
5 روز 9 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
Part-37

نسترن کنار دیوار آجری روی دوتا زانوهاش خم شد و چشماش بین دیوار و جوی آب درحال حرکت بود.
من و مرجان و مبینا مات نگاه می‌کردیم به جوی هنوز.
بعد از چند دقیقه مرجان و مبینا ناامید از دیدن رودخونه‌ی جادویی و دیدن روحی هرچند ترسناک، از ما جدا و دورتر شدند.
بعد از رفتن اونا، نسترن کف دستش رو روی دیوار گذاشت و سرش رو به همون جایی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نهایت سرگذشتی نادر | برگزیده۱۴ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Ati.Ali، زهرا.م و 3 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا