خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

نظرتون راجب به قلمم؟روند رمان رو دوست دارین؟به اندازه طنز هست یا نه؟

  • ۱خوب

    رای: 2 28.6%
  • ۱متوسط

    رای: 2 28.6%
  • ۱پایین

    رای: 0 0.0%
  • ۲بلیی

    رای: 2 28.6%
  • ۲نع کنده

    رای: 2 28.6%
  • ۲نع خیلی تند پیش میری

    رای: 1 14.3%
  • ۳اره

    رای: 2 28.6%
  • ۳نخیر

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    7

برگزیده۱۴

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
22/8/20
ارسال ها
122
امتیاز واکنش
2,422
امتیاز
163
محل سکونت
ɧamɷɷŋ cɩtʏ
زمان حضور
5 روز 9 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
Part-19

چشمی گفتم و با رعایت فاصله از مامان خشمگینم از آشپزخونه پریدم بیرون و به سمت اتاقم هجوم بردم. آخرین لحظه که برگشتم سام رو دیدم که جلوی تلویزیون چرت می‌زد و مامان به سمتش می‌رفت.
خنده‌ی یواشی کردم و درو بستم. انگشتام رو بالا آوردم و شمردم.
یک...
دو...
سه...
-این تلویزیون واسه کی روشنه، ها؟!
با داد جمله‌ی مامان مخصوصا کلمه‌ی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نهایت سرگذشتی نادر | برگزیده۱۴ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: SelmA، سیده کوثر موسوی، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 22 نفر دیگر

برگزیده۱۴

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
22/8/20
ارسال ها
122
امتیاز واکنش
2,422
امتیاز
163
محل سکونت
ɧamɷɷŋ cɩtʏ
زمان حضور
5 روز 9 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
Part-20

در سکوت به مدرسه رسیدیم و ماشین رو سام نگه داشت؛ به سمتش برگشتم و با اشک های تمساح و دلی که از ذوق قیلی ویلی می‌رفت بهش زل زدم تا دیالوگ های مورد نظرم رو بگم و زودتر پیاده‌شم.
با یه ابروی بالا رفته به من مثلا احساساتی نگاه می‌کرد. پوفی کشید و با لبخند گفت:
-سارا سفارش نکنما مراقب خودت باش. به این و اون هم با اون نسترن و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نهایت سرگذشتی نادر | برگزیده۱۴ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: SelmA، سیده کوثر موسوی، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 23 نفر دیگر

برگزیده۱۴

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
22/8/20
ارسال ها
122
امتیاز واکنش
2,422
امتیاز
163
محل سکونت
ɧamɷɷŋ cɩtʏ
زمان حضور
5 روز 9 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
Part-21

آخه خانوم عسگری مهارت خاصی در نشون دادن جذبه و عصبانیتشون داشتند؛ البته خداروشکر خطر از بیخ گوش بچه‌هامون گذشت و ایشون نفهمیدن. اما جلسه‌ی بعدش با یک امتحان زیبا و یهویی حسابی از خجالتمون در اومدن. خلاصه حساب کار دستمون اومده بود، مخصوصا جلوی ایشون!
نگاهی خواب آلود به کل کلاس انداختم. مبینا و نسترن داشتن تند تند از کارهایی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نهایت سرگذشتی نادر | برگزیده۱۴ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: SelmA، سیده کوثر موسوی، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 22 نفر دیگر

برگزیده۱۴

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
22/8/20
ارسال ها
122
امتیاز واکنش
2,422
امتیاز
163
محل سکونت
ɧamɷɷŋ cɩtʏ
زمان حضور
5 روز 9 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
Part-22

نسترن لای کتاب را باز کرد و با صدایی که فقط من و مبینا بشنویم شروع کرد به خوندن کتاب
-بیشعوری حماقت نیست و بیشتر بیشعورها نه تنها احمق نیستند، که نسبت به مردم عادی از هوش و استعداد بالاتری برخوردارند. آنها...
نذاشتم ادامه بده و با زدنم زیر خنده حرفش رو قطع کردم.
کمی بعد بلند شدم و روبه بچه درس خونای کلاسمون که روبه روی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نهایت سرگذشتی نادر | برگزیده۱۴ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: SelmA، سیده کوثر موسوی، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 21 نفر دیگر

برگزیده۱۴

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
22/8/20
ارسال ها
122
امتیاز واکنش
2,422
امتیاز
163
محل سکونت
ɧamɷɷŋ cɩtʏ
زمان حضور
5 روز 9 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
Part-23

زیپ کیفم رو باز کردم و کیک شکلاتی همراه شیرکاکائویی برداشتم و شروع کردم به خوردن و در همون حال به بیرون نگاه میکردم. هنوز از شهر خارج نشده بودیم.
بعد از خوردن کیک و شیرکاکائوم که جای صبحانم رو گرفته بود، اونا رو توی پلاستیک جلوی پام انداختم.
خمیازه‌ای کشیدم و سرم رو کنار شیشه گذاشتم و چشمام رو بستم.
***
بین یه عالمه درخت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نهایت سرگذشتی نادر | برگزیده۱۴ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: SelmA، سیده کوثر موسوی، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 20 نفر دیگر

برگزیده۱۴

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
22/8/20
ارسال ها
122
امتیاز واکنش
2,422
امتیاز
163
محل سکونت
ɧamɷɷŋ cɩtʏ
زمان حضور
5 روز 9 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
Part-24

سرم رو خم کردم و نگاهی به کتاب دستش انداختم. ای بابا باز این رگ روانشناسی‌اش بالا زد.
ماشالله یکی دوتا هم نیست یه عالمن کتاباش!
سر برگردوندم و قدمی جلو برداشتم.
تازه به یاد خوابی که دیده بودم افتادم؛ زیاد راجبش فکر نکردم و برای خودم معما طرح نکردم چون ممکن بود از اثرات فیلم تخیلی دیروزی باشه که دیدم.
بیخیال شانه‌ای بالا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نهایت سرگذشتی نادر | برگزیده۱۴ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: SelmA، سیده کوثر موسوی، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 20 نفر دیگر

برگزیده۱۴

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
22/8/20
ارسال ها
122
امتیاز واکنش
2,422
امتیاز
163
محل سکونت
ɧamɷɷŋ cɩtʏ
زمان حضور
5 روز 9 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
Part-25

بنابراین بر گمونم تصمیم عاقلانه‌ای گرفت که پول‌ها رو از ما پذیرفت.
ولی خب خیلی بد شد که نذاشتن با خودمون گوشی بیاریم. خیرسرمون دبیرستانی بودیم.
مرجان همون طور که داشت چیزی می‌خورد چیزی گفت و گوشی رو به سمتم گرفت.
ممنونی گفتم و رفتم آخر سالن ایسادم و شماره‌ی سام رو گرفتم.
صدای جدی و صد البته غرور آمیز داداش گلم سام، بلند...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نهایت سرگذشتی نادر | برگزیده۱۴ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • پوکر
Reactions: SelmA، سیده کوثر موسوی، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 15 نفر دیگر

برگزیده۱۴

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
22/8/20
ارسال ها
122
امتیاز واکنش
2,422
امتیاز
163
محل سکونت
ɧamɷɷŋ cɩtʏ
زمان حضور
5 روز 9 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
Part-26

البته اینا رو توی دلم گفتم اما حسابی با واکنش نشون ندادن مبینا ناامید شده بودم؛ شانس هم نداشتیم عروسمون از دوستای خودم باشه.
لـ*ـبام آویزون شد و بدون نگاه کردن به بچه‌ها به سمت اعتماد الدوله رفتم و با کسب اجازه به طرف اتوبوس آبی رنگ و صندلی مورد نظر خودم رفتم.
آروم از کنار سبدم وسایلی رو که از سوپری محلمون گرفته بودم رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نهایت سرگذشتی نادر | برگزیده۱۴ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، سیده کوثر موسوی، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 5 نفر دیگر

برگزیده۱۴

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
22/8/20
ارسال ها
122
امتیاز واکنش
2,422
امتیاز
163
محل سکونت
ɧamɷɷŋ cɩtʏ
زمان حضور
5 روز 9 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
Part-27

بدون هیچ حرفی روی صندلی نشستم و مثل یک دختر خوب و با نزاکت به بیرون زل زدم.
صدای خنده‌ی آرومی از کنارم بلند شد.
مبینا بود که می‌خندید؛ با دیدن نگاه خیره‌ و مظلومم گفت:
-نمیدونستم انقدر ابهت دارم
خیلی آهسته زمزمه کردم:
-والا منم نمی‌دونستم که انقدر از تو حساب می‌برم.
بعد از حضور و غیاب دوباره توسط عسگری، اتوبوس راه افتاد‌...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نهایت سرگذشتی نادر | برگزیده۱۴ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، سیده کوثر موسوی، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 5 نفر دیگر

برگزیده۱۴

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
22/8/20
ارسال ها
122
امتیاز واکنش
2,422
امتیاز
163
محل سکونت
ɧamɷɷŋ cɩtʏ
زمان حضور
5 روز 9 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
Part-28

دستش رو عقب برد و ببخشیدی زمزمه کرد و باز سرش رو تا گردن برد توی کتاب.
نفس حرصی کشیدم و سرم رو محکم به صندلی کبوندم و چشمام رو بستم تا حداقل کمی بخوابم.
***
صدای نفس کشیدنم توی فضای تاریک می‌پیچید و هیچی جز سیاهی نمیدیدم.
مردمک چشمام تند تند از این ور به اون ور میرفت و من سرگردان در اون ظلمات میدویدم و نفس نفس میزدم.
چیزی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نهایت سرگذشتی نادر | برگزیده۱۴ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، سیده کوثر موسوی، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 5 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا