بـــــــرگزیده رمان پسر جنگ (جلد اول مجموعه آلیوم) | ARTEMIS2003 کاربر انجمن رمان ٩٨

ARTEMIS2003 · 7/9/21

فصل چهارم:گرداوری | پارت پنجم: رینا

فینین بیشتر خم شد تا دستش به زن برسه.
بند انگشت های زن خم شد مچ دستش رفت عقب و سه تا از انگشت هاش رو خم کرد. انگار داشت با انگشت میانی و اشارش عدد دو رو نشون...

ARTEMIS2003 · 17/9/21

فصل چهارم:گرداوری | پارت ششم: رینا

ده دقیقه بعد در حالی که هنوز متوجه نشده بودم که چه اتفاقی افتاده بود، تو کوچه های تاریک و پیچ در پیچ با دیوار های بلند که سیمان بی کیفیتِ بین آجر هاش بخاطره بارون شل شده بود، در حال دویدن بودیم....

ARTEMIS2003 · 17/9/21

فصل چهارم:گرداوری | پارت هفتم: رینا

بعد چند ثانیه فشاری روی مچ دستم، از فکر و خیال خارجم کرد.اون زن بود‌‌.
انگشت های خشنش از مُچ به سمت کف دستم لیز خورده بود و دستم رو گرفته بود‌‌.به آرامی فشار میداد.نه بخاطره اینکه میخواست منو با خودش بِکشه. یا اینکه میخواست سریع تر...

ARTEMIS2003 · 18/9/21

فصل چهارم:گرداوری | پارت هشتم: رینا

کمی ون تکون خورد و باعث شد به راننده فکر کنم.
سعی کردم بدون جلب توجه چهرش رو ببینم. شیشه روبروی ون مقدار کمی از چهرش رو منعکس کرده بود که به دلایلی تونستم کامل تشخیصش بدم.
صورتی میان‌سال داشت. چهل پنج یا چهل شش سال بنظر میرسید...

ARTEMIS2003 · 18/9/21

فصل چهارم:گرداوری | پارت نهم: رینا

ستوان ریکاردو خونیاف فرمانده نیرو های زمینی غرب شهر کسل کننده دنور، کنار سگ نژاد مالینوای بلژیکیِ باوفایش ایستاده بود و تیکه ای گوشت خشک برایش انداخت.
سگ با ولع گوشت را تیکه پاره کرد و بلعید.
اعصاب ریکاردو...

ARTEMIS2003 · 18/9/21

فصل چهارم:گرداوری | پارت نهم: رینا

ستوان نگاهش رو گرفت به عقب ون و دید سگه خودش است. خم شده بود و با دندان های تیزش به عقب ون پارس میکرد.
با غرش میرفت نزدیک ون و بعد میرفت عقب و دوباره نزدیک میشد. رفتاری کاملا آشنا برای خطری که بهش دسترسی نداشت.
ریکاردو نگاه پر از...

ARTEMIS2003 · 26/9/21

فصل چهارم:گرداوری | پارت دهم: رینا

گفتم: اگه میخواستن بررسی دقیق تر انجام بدن چیکار میکردین؟
متوجه لرزش صدایم شدم. من دختر بی دردسری بودم.
از سیگار و انواع مواد یا دزدیدن ماشین پدر و مادرم برای رفتن به بیرون شهر و دیدن مزخرف ترین فیلم های عاشقانه...

ARTEMIS2003 · 26/9/21

فصل چهارم:گرداوری | پارت یازدهم: رینا

ادامه داد: اگه قرار بود بلایی سرت بیاریم وقتی چند کیلومتر از جمعیت و پلیس دور شده بودیم بهترین زمان بود. تنها هدفمون محافظت از امثال توست رینا. باور کن. همیشه همین بوده.
سرش رو اورد عقب و به صندلیش تکیه داد: بعلاوه...چه بلای...

ARTEMIS2003 · 26/9/21

فصل چهارم:گرداوری | پارت دوازدهم: رینا

یک بار برای اردوی مدرسه وقتی که جولیا سَر مارمولکی بزرگ رو داخل ساندویچم انداخته بود، با معلم ها و مدیر به اینجا اومدیم.
جای قشنگ و حماسی ای بود. حداقل برای من که نقاشی میکشم، هنرِ موزه کاملا قابل درک بود.
ولی چیزی که قابل...

ARTEMIS2003 · 26/9/21

فصل پنجم:آغاز | پارت اول: کاراگاه استیفن مک‌لارن

اوه مرد...چه افتضاحی.
این رو جیکوب گفت. نوآموز 22 ساله‌ی FBI که زیر نظر کاراگاه استیفن مک‌لارن آموزش میدید و الان نیم ساعت بود کنار هم ایستاده بودند.
پسر بامزه ای بود. هرچقدرم جنایتی که باهاش روبه رو میشدن وحشتناک باشه...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

همراه رمان ۹۸

همراه رمان ۹۸

همراه رمان ۹۸

همراه رمان ۹۸

همراه رمان ۹۸

همراه رمان ۹۸

همراه رمان ۹۸

همراه رمان ۹۸

همراه رمان ۹۸

همراه رمان ۹۸

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین