خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

ARTEMIS2003

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/8/20
ارسال ها
101
امتیاز واکنش
2,792
امتیاز
213
سن
20
زمان حضور
5 روز 18 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام خدا
نام رمان: پسر جنگ
نویسنده: پرهام زلیفن (ARTEMIS2003) کاربر انجمن رمان 98

ناظر: Z.A.H.Ř.Ą༻
ژانر: فانتزی، معمایی
سطح: برگزیده
خلاصه:
اِریک میلر، پسری با
لغزش‌هایی از جنون یک قربانی بود. مهم نیست قربانی چه کسی یا چه چیزی؛ شاید قربانی اون فرقه‌ی مخوف خورشید پرست یا شایدم اون فرمول باستانی!
راستش، اصلاً مهم نیست! مهم اینه اون درد کشید؛ زجر کشید و در عین
معصومیت روحش رو فاسد کردند.
اون فقط یک پسر بچه معصوم بود ولی هیولا شد! دنیای اون جز تاریکی محض چیزی نبوده و هل داده شده به جلو، تنها در مسیر زندگیش قدم برمی‌داشت.
و اِریک تنها توانست لبخند بزند؛ لبخندهایی که هیچ فردی قدرت درک آن‌ها رو نداشته و ندارد. لبخندهایی از جنس دیوانگی...


بـــــــرگزیده رمان پسر جنگ (جلد اول مجموعه آلیوم) | ARTEMIS2003 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: SelmA، FaTeMeH QaSeMi، Parmida_viola و 62 نفر دیگر

ARTEMIS2003

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/8/20
ارسال ها
101
امتیاز واکنش
2,792
امتیاز
213
سن
20
زمان حضور
5 روز 18 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان نویسی * دانلود کتاب
__cgjc.jpg

مقدمه:
تاریک بود!
نه این که جایی را نبینم، نه! اتفاقاً همه چیز را خوب می‌دیدم... همه تفاوت‌ها، همه اشکال‌ها، همه ظلمت‌ها!
ولی تاریکی اطرافم نبود، درونم بود. تاریکی که عامل تمام مشکل‌های من با بقیه انسان‌ها بود... تاریکی که وقتی بروز می‌داد اتفاق‌های وحشتناکی می‌اُفتاد.
در تمام طول زندگیم تاریکی‌ام را با لبخند بروز دادم؛ خط لبخند روی صورتم حک شده بود! تا اینکه یک روز، دیگر خسته شدم.
وقتش است تاریکی‌ام دنیا را فرا گیرد!


بـــــــرگزیده رمان پسر جنگ (جلد اول مجموعه آلیوم) | ARTEMIS2003 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: SelmA، FaTeMeH QaSeMi، Parmida_viola و 58 نفر دیگر

ARTEMIS2003

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/8/20
ارسال ها
101
امتیاز واکنش
2,792
امتیاز
213
سن
20
زمان حضور
5 روز 18 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان 98 * دانلود رمان ایرانی و خارجی
فصل اول.
پارت اول: اِریک میلر
بنظر من سه دسته آدم زمان تشیع جنازه داریم.
یک: اون‌هایی که بخاطرِ غم از دست دادن عزیزشون گریه می‌کنند.
دو: اون‌هایی که ناراحتند؛ ولی در اون حد نیست که اشکشون در بیاد.
سه: اون‌هایی که اصلا گریه نمی‌کنند و ناراحت نیستند؛ ولی بخاطره رعایت ادب هم که شده سکوت می‌کنند.
خب، بزارین یه چیزی بهتون بگم! من خالق دسته چهارم شدم؛ اون‌هایی که موقع تشیع جنازه می‌خندند!
شاید کلمه "اون‌هایی" زیاد به واقعیت نزدیک نباشه؛ بهتره بگم فقط خودم...
***
بارون به صورت‌هامون شلاق می‌زد و ابرهای خاکستری آسمون آبی رو تصاحب کرده بودند.
نمی‌دونم چرا چه تو فیلم چه تو واقعیت همیشه موقع خاکسپاری‌ها باید بارون بیاد. فقط یه موزیک متن غمگین کم داره!
منظورم اینه که واقعا بیخیال! مردم تو این موقعیت به اندازه کافی ناراحت هستند؛ به اندازه کافی عذاب می‌کشند! بعد کائنات هم با بارونی که ما رو موشِ آب کشیده می‌کنه و ابرهایی که باعث می‌شند دل‌هامون بیشتر بگیره ازِمون استقبال می‌کنند.
ولی یک خوبی‌هایی هم داره؛ مثلا لازم نیست زور بزنم تا اشک‌هام در بیاد، بارون خودش صورتم رو خیس می‌کنه! فقط باید با انگشت‌های پوشیده شده با دستکش‌های مخملی سیاه که پدرم به زور تو دستم کرد جلوی دهنم رو بگیرم تا لبخندم معلوم نشه و البته سعی کنم شونه‌هام رو ثابت نگه دارم تا از خنده نلرزه!
بشدت نگران بودم. می‌ترسیدم کسی من رو تو این حال ببینه. یه سو تفاهم بزرگ می‌شد...
مثل نهصد تا سوتفاهم قبلی!
نمیتونم بگم برام عادی شده بود؛ چون خب هیچکس به کتک خوردن یا دعوا شدن عادت نمی‌کنه؛ ولی بعد یک مدت دیگه آدم کمتر از دفعه اول یا دوم یا پنجاهم اذیت می‌شه.
صدای هق هق پدرم کنار گوشم رو مخ بود. پدرم موقع گریه کردن صدا‌های عجیبی از خودش در میاورد؛ یک چیزی بین هق هق و خُر خُر دماغ گرفته و بر خورد آب دهان به کناره لپ‌هاش که بدترین سمفونی ممکن رو می‌ساخت!
همه این اتفاق‌ها عصبی‌ام کرده بود. وقتی عصبی می‌شم می‌خندم. حتی اگه واقعاً چیز خنده داری اون‌جا نباشه.
چشمم می‌اُفته به ویکتور؛ داشت مستقیم به من نگاه می‌کرد. رگ روی شقیقه‌اش چنان زده بود بیرون که هر لحظه منتظر بودم بترکه. سوزش نگاهش موهای گردنم رو سیخ می‌کرد، همینم باعث شد خندم شدیدتر بشه جوری که صداش از بین انگشت‌هام در بیاد!
چند تا از فامیل‌هامون که تا حالا تو زندگیم ندیده بودمشون وسطه زجه زدن‌ها بهم نگاه کردن.
سریع صورتم رو برگردوندم. حوصله یک ماجرای دیگه رو نداشتم‌؛ هوا سرد بود، بارون می‌اومد و صدای شیون مردم سرم رو به درد آورده بود. فقط یک جنجال دیگه کم داشتیم تا لیست اتفاق‌های مزخرف امروز کامل بشه!
بین تموم دایی‌هام از ویکتور بیشتر بدم می‌اومد. آدم خبیثی بود! با اون سر کچل و چشم‌های قهوه‌ایش به نظر می‌اومد تو تمام زندگیم قصد داره من رو بخوره!
همیشه خدا هم داره پوست دهنش رو می‌جوه و همین باعث می‌شه دندون‌های زردش مثل یک خورشید کِدِر بدرخشه.
یبارکه برای تولدش با پدر و مادرم رفته بودیم خونشون برای کادو بهش مسواک برقی دادم؛ نمی‌دونم چرا اون قدر ناراحت شدن.
چترهای سیاه زغالی باعث می‌شدند آب نریزه روی سرمون؛ ولی بزرگیشون اینقدر نبود که آب از روی چتر سر نخوره روی شونه و کتف‌های کت شلوار شیک و مجلسیمون.
پوشیدن کت شلوار تو مراسم ختم به نظرم چیز عجیبی می‌اومد. نه اینکه همه بپوشن‌ها نه! ولی عده زیادی می‌پوشند. منظورم اینه که چه فرقی داره؟ جسد از تو قبر در نمیاد که به لباس‌هامون نظارت کنه!
به نظرم یه آدم با شلوارک ورزشی و رکابی که واقعا ناراحت باشه بهتر از یه آدم با کت شلوار هزار دلاریه که فقط برا مال و اموال مرده دندون تیز کرده باشه!
بالاخره بعد سه ساعت مراسم مردم کم کم رفتند. نفس عمیقم رو با فشار بین گونه‌های باد کرده بیرون دادم.
آستین پدرم رو کشیدم. بهم نگاه کرد و با چشمای قرمز و پف کرده بهم لبخند زد:
-الان میریم اِریک. بزار با دایی‌هات خداحافظی کنیم.
از همین می‌ترسیدم.
می‌دونین، می‌گن دل به دل راه داره. از همون روز اولی که درک و شعور پیدا کردم و از اوضاع اطرافم باخبر شدم که می‌شد تقریبا شیش سالگیم، متوجه نفرت عمیق دایی‌هام نسبت به خودم شدم.


بـــــــرگزیده رمان پسر جنگ (جلد اول مجموعه آلیوم) | ARTEMIS2003 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: -FãTéMęH-، SelmA، FaTeMeH QaSeMi و 58 نفر دیگر

ARTEMIS2003

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/8/20
ارسال ها
101
امتیاز واکنش
2,792
امتیاز
213
سن
20
زمان حضور
5 روز 18 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان 98 * دانلود رمان جدید ایرانی
پارت دوم
نمی‌دونستم چرا ازم متنفرند؛ نمی‌دونستم چرا هر وقت من رو نگاه می‌کنند با انزجار سرشون رو بر می‌گردونند و واقعا نمی‌دونم چرا هنوز که هنوزه بعد دوازده سال نفرتشون ذره‌ای کم نشده!
البته منم همچین ازشون خوشم نمی‌اومد. خب آخه آدم قربون صدقه کسی که ازش متنفره نمی‌ره؛ ولی همیشه امید داشتم که وقتی سیزده
سالم بشه همه چی درست بشه...
همینطور که بهشون نزدیک می‌شدیم ضربان قلبم تندتر و تندتر می‌شد، خنده‌ام هم شدیدتر!
توی ذهنم مثل یک اژدها می‌دیدمشون. جرج که بهش میگفتم جرجی کوچولو
آلبرت که بهش پسوند انیشتین اضافه می‌کردم! جاناتان که همیشه کمی و فقط کمی کمتر از بقیه ازم متنفر بود و در آخر هم ویکتور اسموک، قلب اژدها!
پدر روبروی ویکتور ایستاد. جاناتان و جرجی کوچولو هم کنارش بودند. به دور و بر که نگاه کردم دیدم آلبرت داره خاله مری رو دلداری می‌ده و باهاش صحبت می‌کنه.
وقتی صورتم رو برگردوندم با ویکتور چشم تو چشم شدم.
قلبم اینقدر تند می‌زد که فکر کنم ضربانش از زیر کاپشن کلُفتم هم معلوم بود.
پدرم با ویکتور دست داد.
-ما رو تو غمت شریک بدون ویکتور. وَنِسا یک فرشته بود. بهترین خواهر و بهترین
همسری بود که یک آدم می‌تونست داشته باشه.
ویکتور از من چشم بر نمیدارد:
-ازت ممنونم آنتونی. ولی مطمعنی پسرت هم تو غممون شریکه؟ بنظر خیلی خوشحال می‌اومد.
لعنتی. حالا بیا و درستش کن!
جاناتان دستش را روی شانه‌اش گذاشت:
-ویکتور الان نه.
ولی ویکتور با تکان شدید شانه‌اش، دست جاناتان را پس زد.
-نه من واقعا در تعجبم که کی وسط مراسم ختم مادرش شروع می‌کنه به خندیدن؟!
با چشم‌های قرمز و خونینش نگاهم کرد.
-فکر کردی ندیدمت!؟
فریاد زد:
-ونسا، مادرت! به اون فجیعی مرده و تو داری می‌خندی؟! فکر می‌کنی خنده داره؟!
توجه بقیه به ما جلب شد.
از توجه خوشم نمی‌اومد. همیشه به کسایی که بهم توجه می‌کردن پرخاش می‌کردم. ولی فکر نکنم بشه به سی و یک نفر پرخاش کرد. اونم وقتی داری توبیخ می‌شی!
با صدایی که بی اراده می‌لرزید گفتم:
-من نمی‌خندیدم.
احساس کردم گوشه دهنم به سمت بالا می‌پره!
به شدت داشتم تلاش می‌کردم و با اینکه هوا سرد بود لباس‌های زیر کاپشنم از عرق به تنم چسبیده بود.


بـــــــرگزیده رمان پسر جنگ (جلد اول مجموعه آلیوم) | ARTEMIS2003 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: -FãTéMęH-، SelmA، FaTeMeH QaSeMi و 53 نفر دیگر

ARTEMIS2003

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/8/20
ارسال ها
101
امتیاز واکنش
2,792
امتیاز
213
سن
20
زمان حضور
5 روز 18 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان نویسی * دانلود رمان
پارت سوم
پدرم با خشم ولی آروم گفت:
-بس کن ویکتور؛ حد خودت رو بدون. داری آبرو ریزی می‌کنی!
ویکتور با یه لحن واقعاً زننده گفت:
-ها؟ بس کنم؟ چی رو بس...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان پسر جنگ (جلد اول مجموعه آلیوم) | ARTEMIS2003 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: -FãTéMęH-، SelmA، FaTeMeH QaSeMi و 52 نفر دیگر

ARTEMIS2003

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/8/20
ارسال ها
101
امتیاز واکنش
2,792
امتیاز
213
سن
20
زمان حضور
5 روز 18 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان پسر جنگ (جلد اول مجموعه آلیوم) | ARTEMIS2003 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: SelmA، FaTeMeH QaSeMi، Mahla_Bagheri و 50 نفر دیگر

ARTEMIS2003

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/8/20
ارسال ها
101
امتیاز واکنش
2,792
امتیاز
213
سن
20
زمان حضور
5 روز 18 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان پسر جنگ (جلد اول مجموعه آلیوم) | ARTEMIS2003 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: SelmA، FaTeMeH QaSeMi، Mahla_Bagheri و 52 نفر دیگر

ARTEMIS2003

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/8/20
ارسال ها
101
امتیاز واکنش
2,792
امتیاز
213
سن
20
زمان حضور
5 روز 18 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان98| انجمن رمان98
به سمت راستم روی رختخواب اشاره کردم. پدر اون جارو نگاه کرد. وقتی مادر رو دید با خشم صورتش رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان پسر جنگ (جلد اول مجموعه آلیوم) | ARTEMIS2003 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ZaHRa، SelmA، FaTeMeH QaSeMi و 54 نفر دیگر

ARTEMIS2003

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/8/20
ارسال ها
101
امتیاز واکنش
2,792
امتیاز
213
سن
20
زمان حضور
5 روز 18 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان پسر جنگ (جلد اول مجموعه آلیوم) | ARTEMIS2003 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ZaHRa، SelmA، FaTeMeH QaSeMi و 52 نفر دیگر

ARTEMIS2003

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/8/20
ارسال ها
101
امتیاز واکنش
2,792
امتیاز
213
سن
20
زمان حضور
5 روز 18 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان 98 * دانلود رمان
پارت دوم فصل دوم
از در سیاه رنگ براق خونه خارج شدم و پا روی آسفالت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان پسر جنگ (جلد اول مجموعه آلیوم) | ARTEMIS2003 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: ZaHRa، SelmA، FaTeMeH QaSeMi و 51 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا