خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

از کدوم شخصیت خوشتون میاد؟

  • آلفرد

    رای: 4 40.0%
  • الکس

    رای: 5 50.0%
  • آقای فیجمن

    رای: 0 0.0%
  • جیم

    رای: 2 20.0%
  • تریشا

    رای: 0 0.0%
  • بن

    رای: 0 0.0%
  • جوناتان

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    10
وضعیت
موضوع بسته شده است.

MĀŘÝM

مدیر آزمایشی تالار دین و مذهب
ناظر کتاب
مدیر آزمایشی
  
عضویت
23/8/20
ارسال ها
764
امتیاز واکنش
7,569
امتیاز
263
محل سکونت
خونه ام :/
زمان حضور
44 روز 3 ساعت 57 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان 98 | دانلود رمان
به نام خدایی که عقل را به انسان‌ها اعطاء کرد تا با آن قلم بیافرینند...
نام رمان: گرداب فونیکس (جلد اول مجموعه آلفرد)
نام نویسنده: مریم صادقی
ناظر: Narín✿
ژانر: عاشقانه، علمی-تخیلی، جنایی-مافیایی
سطح: برگزیده
خلاصه:
آلفرد ماندل، مانند هزاران نوجوان دیگر در پروشگاه زندگی کرده و می‌کند، مانند هزاران نوجوان زندگی‌اش را می‌گذراند و مانند آن‌ها نفس می‌کشد!
اما این روند عادیِ زندگی او کم کم دچار اختلالاتی می‌شود و او حیران، متوجه می‌شود چیزهایی که می‌بیند و می‌شنود، تنها برای او قابل درک است.
خطر همیشه وجود داشته و دارد و حال، آلفرد نوجوان همراه دوستش الکس، باید به دنبال راهی برای در امان ماندن از دست این خطرات باشد. خطراتی که حتی می‌توانند جان او و دیگران را تهدید کنند.

نظری، ایده‌ای، نقدی داشتید در خدمتیم :گل:


بـــــــرگزیده رمان گرداب فونیکس (جلد اول مجموعه آلفرد) | maryamstarfire کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Haniye mokhtari، Narín✿، Amerətāt و 27 نفر دیگر

MĀŘÝM

مدیر آزمایشی تالار دین و مذهب
ناظر کتاب
مدیر آزمایشی
  
عضویت
23/8/20
ارسال ها
764
امتیاز واکنش
7,569
امتیاز
263
محل سکونت
خونه ام :/
زمان حضور
44 روز 3 ساعت 57 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان 98 * دانلود رمان ایرانی
مقدمه:
من یاد گرفته‌ام وقتی بغض می‌کنم، وقتی اشک می‌ریزم، وقتی از درد زخم‌هایم به خودم می‌پیچم؛ مرهمی باشم بر جراحتم!
من یاد
گرفته‌ام که اگر زمین بخورم، خودم برخیزم؛ یاد گرفته‌ام که همه رهگذرند؛ همه!
من آموخته‌ام قبل از دانستن داستان زندگی انسان‌ها آن‌ها را قضاوت نکنم!
من آموخته‌ام که خودم باشم؛ دوست داشته باشم کسانی را که دوستم دارند و لبه بریده‌ی
لیوان باشم برای کسانی که آزارم می‌دهند!
پس مراقب باش؛ عجیب وحشی شده‌ام!




بـــــــرگزیده رمان گرداب فونیکس (جلد اول مجموعه آلفرد) | maryamstarfire کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Haniye mokhtari، Narín✿، Amerətāt و 28 نفر دیگر

MĀŘÝM

مدیر آزمایشی تالار دین و مذهب
ناظر کتاب
مدیر آزمایشی
  
عضویت
23/8/20
ارسال ها
764
امتیاز واکنش
7,569
امتیاز
263
محل سکونت
خونه ام :/
زمان حضور
44 روز 3 ساعت 57 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان نویسی | دانلود رمان
پارت اول:
دوباره نگاهش کردم؛ هنوز چشمانش را به من دوخته بود!
اخمی کرده و به کفش‌هایم زل زدم. از بس آن‌ها را پوشیده بودم رنگ و رویشان رفته بود!
نگاهم به یکی از بندهای کفشم افتاد که سرکش‌تر از بقیه بندها، سر از جایگاهش خارج کرده بود. خم شده و سعی کردم آن را ببندم؛ اما عجیب بند لجبازی بود.
سرم را بلند کرده و آهی عمیق کشیدم؛ اشکال از بند نبود؛ از من بود ! با این که تمرین زیادی کردم، اما هنوز یاد نگرفته‌ام. ناسلامتی پانزده سال دارم!
زیر چشمی نگاهم رو به سمتش انداختم تا ببینم هنوز نگاهم می‌کند یا نه؟
با دیدن چشمان عقاب مانندش که حالت خنده به خود گرفته بودند، سریع نگاهم را می‌دزدم.
احتمالا کلنجار رفتنم را با بند کفش دیده بود! احتمالا؟ حتما دیده بود. کسی که چهارچشمی از اول نشستنم من را می‌پایید!
آهسته غر زدم:
-خجالت نمی‌کشه زن گنده. سن مادرم رو داره...
مادر!
پیرمردی دست‌فروش، گوشه‌ای از پیاده‌رو ایستاده بود و عینک می‌فروخت. رو به هر رهگذری که از کنارش می‌گذشت با شور و حرارت می‌گفت:
-آقا؛ خانم! عینک بخرید. عینک اورجیناله. از دستش می‌دید!
رهگذران هم بلااستثنا پس از اینکه نیم نگاهی به او می‌انداختند، ابرویی بالا انداخته و رد می‌شدند. پیرمرد هربار آهی می‌کشید و به دیوار پشت سرش تکیه می داد؛ اما وقتی از دور کسی را می‌دید که به آن سمت می‌آید، دوباره شور و حرارتش را باز می‌یافت.
مادری با پسربچه‌ای تخس از کنارش رد شد. پسربچه تا چشمش به عینکی افتاد که طرح مردعنکبوتی رویش حک شده بود، داد و فریاد به راه انداخت.
-من از این عینک‌ها می‌خوام. مامان! می‌خوام.
مادرش هم با اخم دستش را گرفته و به دنبال خود کشید. پسربچه خود را روی زمین انداخته و داد‌و‌فریاد را شروع کرد.
اخم ظریفی بر چهره‌ام نشست و دستم را سمت گوشم بردم؛ بچه لوس!


بـــــــرگزیده رمان گرداب فونیکس (جلد اول مجموعه آلفرد) | maryamstarfire کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تشویق
  • جذاب
Reactions: Haniye mokhtari، Narín✿، Saghár✿ و 25 نفر دیگر

MĀŘÝM

مدیر آزمایشی تالار دین و مذهب
ناظر کتاب
مدیر آزمایشی
  
عضویت
23/8/20
ارسال ها
764
امتیاز واکنش
7,569
امتیاز
263
محل سکونت
خونه ام :/
زمان حضور
44 روز 3 ساعت 57 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان 98 | دانلود رمان ایرانی
پارت دو
مادرش کلافه نزدیکش شد و دم گوشش، سخنانی را نجوا کرد. پسربچه گویی که کلمات خوبی از مادرش شنیده باشد، بلند شد و ساکت کنار مادرش راه رفت. وقتی از کنارم رد می‌شدند، بچه با نگاهی عمیق به من چشم دوخت!
سرم را سمت پیرمرد چرخاندم. تکیه‌اش را به دیوار داده بود.
کاش می‌توانستم جلو بروم و بگویم:
-پدربزرگ؛ همه عینک‌هات رو یکجا می‌خرم. اینم پولش!
اما پول کجا بود؟ دستم را سمت جیب سوئیشرتم برده و دواسکناسی راکه صبح عمو باب داده بود، بیرون کشیدم. نگاهی به اسکناس‌ها و سپس به پیرمرد انداختم.
مردد شدم. من این دو دلار را به زحمت از عمو گرفته‌ بودم؛ چند روزی بود که دلم پشمک خواسته بود! عمو باب هم بعد از زحمات من و الکس راضی شده بود تا سر کیسه را شل کرده و دو دلار را نثارم کند. اما...
به پیرمرد که حال نشسته بود زل زدم.
ظهر شده بود و رهگذری، دیده نمی‌شد. محوطه پارک خالیِ خالی بود. فقط من بودم و پیرمرد دست فروش و آن زن!
تصمیمم را گرفتم. از روی نیمکت بلند شده و به سمتش رفتم.
متوجه حضورم شد. سرش را بلند کرده و دستش را سایه چشمانش کرد تا هم نور خورشید اذیتش نکند و هم بتواند چهره‌ام را ببیند.
صدایش دیگر شور و حرارت اولیه را نداشت؛
-چیزی می‌خواستی پسرم؟
سرم را کمی متمایل کرده و به عینک‌های موجود در دستش نگاهی انداختم. با لبخند بلند شد؛
-عینک می‌خوای؟
سرم را به نشانه‌ی تأیید تکان دادم.
-چه مدل عینکی می‌پسندی؟
با چشمانی ریز‌شده، نگاهم را بین عینک‌های جورواجور چرخاندم.
مردد شدم؛ من که تا آن زمان عینک به چشم نزده بودم تا بدانم کدام یک خوب و کدام بد است!
خودش متوجه شد. دقیق نگاهم کرد و بعد گفت:
ــ برای قیافه خوشگل و بلوندی مثل تو این... آها... این عینک خیلی مناسبه!


بـــــــرگزیده رمان گرداب فونیکس (جلد اول مجموعه آلفرد) | maryamstarfire کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تشویق
  • جذاب
Reactions: Narín✿، Saghár✿، LIDA_M و 26 نفر دیگر

MĀŘÝM

مدیر آزمایشی تالار دین و مذهب
ناظر کتاب
مدیر آزمایشی
  
عضویت
23/8/20
ارسال ها
764
امتیاز واکنش
7,569
امتیاز
263
محل سکونت
خونه ام :/
زمان حضور
44 روز 3 ساعت 57 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان 98 | دانلود رمان جدید
پارت سه:
از بین انبوه عینک‌ها عینکی را که فریمش طلایی مایل به قهوه‌ای بود، درآورد.
از دستش گرفته و تشکر کردم.
لبخندی زد.
-چند می‌شه؟
-بذار به حساب هدیه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان گرداب فونیکس (جلد اول مجموعه آلفرد) | maryamstarfire کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تشویق
  • جذاب
Reactions: Narín✿، Saghár✿، LIDA_M و 25 نفر دیگر

MĀŘÝM

مدیر آزمایشی تالار دین و مذهب
ناظر کتاب
مدیر آزمایشی
  
عضویت
23/8/20
ارسال ها
764
امتیاز واکنش
7,569
امتیاز
263
محل سکونت
خونه ام :/
زمان حضور
44 روز 3 ساعت 57 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان 98 | دانلود رمان خارجی و ایرانی
پارت چهار:
سمتش چرخیدم.
-چی؟
به عینک اشاره کرد. لبخند مسخره‌ای زدم.
-عینک!
ابرویی بالا انداخت.
-خریدیش؟
اخم کردم:
-نه، دزدیدمش!
احساس کردم راننده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان گرداب فونیکس (جلد اول مجموعه آلفرد) | maryamstarfire کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • تشویق
Reactions: Narín✿، Saghár✿، LIDA_M و 25 نفر دیگر

MĀŘÝM

مدیر آزمایشی تالار دین و مذهب
ناظر کتاب
مدیر آزمایشی
  
عضویت
23/8/20
ارسال ها
764
امتیاز واکنش
7,569
امتیاز
263
محل سکونت
خونه ام :/
زمان حضور
44 روز 3 ساعت 57 دقیقه
نویسنده این موضوع
بهترین انجمن رمان نویسی | دانلود رمان
پارت پنج:
و با دستم اندازه گربه را نشان دادم.
چشمش به عینک افتاد و جلوتر آمد.
-این عینک رو از کجا پیدا کردی؟
در حالیکه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان گرداب فونیکس (جلد اول مجموعه آلفرد) | maryamstarfire کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • خنده
Reactions: Narín✿، Saghár✿، LIDA_M و 23 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا