در حال تایپ رمان پرنسس تبعیدی | fatemeh37 کاربر انجمن رمان ۹۸

fatemeh37 · 26/9/20

پارت۱۹
جعبه؟اخه جعبه، هییی
در و با کلید باز کردمو وارد شدم.
که مامان اومد و گفت:عه پسرم چی شده چرا انقد زود اومدی؟
ماهلین اومد داخل که مامانم داد زد:
_یا علی، عروسی کردی و الان به من میگی زلیل مردهه!
_اخه مادر من،چه ربطی داره؟...

fatemeh37 · 7/10/20

پارت۲۰
_معلومه که دارم، مثل اینکه منم تو ریماتون بزرگ شدما!
_اِ، اصلا حواسم نبود...بچه هاتون چی؟
_خب...اره دارن،هر چند سعی که من فکر میکردم اونا عادی باشن چون پدرشون عادیه، ولی قدرت داشتن، منم بهشون نگفتم بلکه نفهمن که کی هستن و...

fatemeh37 · 8/10/20

پارت۲۱
رادوین که تا اونموقع نقش دوغ محلی رو داشت گفت:
_مامان...بگو دیگه!
بعد زیر لـ*ـب با خودش گفت:
_هر چند خودم نصفشو پشت در شنیدم.
یه ادم چقد میتونه فضول باشه، ایا؟
خاله گفت:
_میگم فقط وسط حرفم نپرید.
دوتایی باشه ای گفتن که خاله...

fatemeh37 · 15/10/20

پارت۲۲
_نمیشه که با اینا بگردی،اینجا ایرانه ها ریماتون که نیست!
_هوم.. از اون لحاظ اره.
_خب بیا.
پشت سره رزا رفتم که رفت داخل اتاق خودش ویکی از کشوهاش و باز کرد و چنتا لباس در اورد و گرفتشون سمتم ۲تا تونیک ۲تا تیشرت با ۳تا...

fatemeh37 · 15/10/20

پارت۲۳
رزا باز روی مبل نشست و پوزخندی زد و گفت:
_هه،دیدی، دیدی نریخت، دماغ سوخته خریداریم.
منم با پوزخند گفتم:
_اونکه بخاطر قدرت و هوش و ذکاوت من بود که نریخت وگرنه با اون حرفایی که تو زدی سقفم تعجب کرد.
با صدایه موزیکی که اومد...

fatemeh37 · 27/10/20

پارت۲۴
رادوین از جاش بلند شد و گفت:
_اونموقع فکنم سکته قلبی میکرد.
رزا زبونی براش در اورد و گفت:
-کور شود هر انکه نتوان دید، هرچی باشه از تو که بیشتر کار میکنم تو چی همش میخوری و میخوابی.
رادوین با دست به خودش اشاره کرد و گفت...

fatemeh37 · 5/11/20

پارت۲۵
با نوری که مستقیم به چشمام میخورد چشمام و باز کردم.
اه، لعنتی باید پردرو میکشیدم، چشمام کور شد یا بهتره بگم کور، چشمام شد!
هه، چی گفتم.
یا تنبلی فراوان از جام بلند شدم و بعد از مرتب‌کردن سر وضم از اتاق بیرون اومدم و رفتم...

fatemeh37 · 21/11/20

پارت۲۶
یهو لحنش جدی شد و گفت:
_یه چیزه خیلی مهمی هست که میخوایم بهت بگیم،بیا!
دوباره گفت:
_نه،نه،نه اول اماده شو لباس بیرونیتو بپوش.
با تعجب گفتم:
_چرا؟ مگه کجا میخوایم بریم.
رزا کلافه گفت:
_ای بابا، انقد...

fatemeh37 · 21/11/20

پارت۲۷
دختری که اول بهم سلام داد اشاره کرد و گفت:
_این گلساس.
به دختری که کنارش بود اشاره کرد و گفت:...

fatemeh37 · 8/12/20

پارت۲۸
مبل نشسته بودم و ناخونام و میجوییدم هنوز هم منتظر اون دوتا بودم تا...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین