- عضویت
- 25/3/20
- ارسال ها
- 54
- امتیاز واکنش
- 1,584
- امتیاز
- 203
- محل سکونت
- خونه کُلَنگی تَهِ دِهِمون:)
- زمان حضور
- 6 روز 16 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگاهی به یکدیگر کردند آدرین که حالا خودش هم از دیدن درختان سر به فلک کشیده و سیاهی شبی که سفیدی برف ها در آن نمایان بود، ترس در دلش جا خوش کرده بود رو به هیلدا گفت:
- از پسش برمیایم!
هیلدا که آدرین را خوب میشناخت لبخندی مصنوعی زد و زیر لـ*ـب گفت:
- حتی خودت هم میترسی!
آدرین که نشنیده بود هیلدا چه گفته بود با تردید اولین قدم را به داخل...
- از پسش برمیایم!
هیلدا که آدرین را خوب میشناخت لبخندی مصنوعی زد و زیر لـ*ـب گفت:
- حتی خودت هم میترسی!
آدرین که نشنیده بود هیلدا چه گفته بود با تردید اولین قدم را به داخل...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
در حال تایپ رمان استیلا | Arad.Zr کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش: