- عضویت
- 29/7/20
- ارسال ها
- 113
- امتیاز واکنش
- 1,500
- امتیاز
- 163
- زمان حضور
- 7 روز 19 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان نویسی | دانلود رمان جدید
لانی گفت:
- بهم نگو. نمیخوام بدونم. ببرش اونجا. هَن میدونه که داری میری اونجا.
جیک گفت:
- ممنون رئیس. اون... آه... یکم خوابالوئه. میتونی بهش بگی که اون در شرایط خوبی نیست که دی رو ببینه؟
لانی با خندهای نخودی گفت:
- آره، حتما. از اونجا برو بچه.
جیک همانطور که سوفیا را بلند میکرد، با یک غرش گفت:
- رفتیم.
لانی تلفن را گذاشت. جیک نفس عمیقی کشید، چشمانش را بست و ناپدید شد.
***
مرکز فرماندهی خدای سفید
دامیان درحالی که نیم نگاهی به جعبههای پیامکهای فوری که ناگهان در یکی از صفحههای کامپیوتر ظاهر میشدند و نمایش سه بعدی ارزش جنگهای صد سال گذشته بین نگهبانانش و خونآشامهای خدای سیاهی بر روی یک صفحه دیگر کامپیوتر، میانداخت، پشت کامپیوتر درون دفترش نشست.
هن درحالی که سرش را داخل دفتر میبرد، گفت:
- دی، میتونی واسه جشن بیای پایین؟ خیلی جالبه. اونا برای بچههای سرطانی نمایش داستان یه بچه عجیب رو خیلی بد بازی میکنند.
دامیان بدون اینکه برگردد پاسخ داد:
- نه. با داستی و ژول صحبت کنن. برام یکم کیک بذار.
- حتما.
- دختره هنوز خوابه؟
هن پاسخ داد:
- برای یه لحظه بیدار میشه. جیک انقدر بهش داده که باید یه روز دیگه یا بیشتر بخوابه.
- بسیار خوب.
دامیان دوباره توجهاش به سمت نمایشگرها جلب شد و هن به آرامی در را بست. داستی، میتونی صدام رو بشنوی؟
داستی تایپ کرد بله.
- چه مشکل کوفتی واسه میکروفنم پیش اومده؟
ژول، فرمانده منطقهای نیم کرهی شمالی، با خنده پاسخ داد. نمیدونم. مشکل آی تیه.
ژول درحالی که جدی میشد، عکس العمل نشان داد:
- حداقل مشکلِ آی تیه.
در آن سکوت، دامیان میدانست که همه آنها دارند به نمایشگر سه بعدی نگاه میکنند. نگاه خیرهاش روی منطقهی اروپاییِ ژول رفت. آنجا داشت به آرامی توسط خونآشامهای خونخوار چیرنو، تکه تکه و نابود میشد.
لانی گفت:
- بهم نگو. نمیخوام بدونم. ببرش اونجا. هَن میدونه که داری میری اونجا.
جیک گفت:
- ممنون رئیس. اون... آه... یکم خوابالوئه. میتونی بهش بگی که اون در شرایط خوبی نیست که دی رو ببینه؟
لانی با خندهای نخودی گفت:
- آره، حتما. از اونجا برو بچه.
جیک همانطور که سوفیا را بلند میکرد، با یک غرش گفت:
- رفتیم.
لانی تلفن را گذاشت. جیک نفس عمیقی کشید، چشمانش را بست و ناپدید شد.
***
مرکز فرماندهی خدای سفید
دامیان درحالی که نیم نگاهی به جعبههای پیامکهای فوری که ناگهان در یکی از صفحههای کامپیوتر ظاهر میشدند و نمایش سه بعدی ارزش جنگهای صد سال گذشته بین نگهبانانش و خونآشامهای خدای سیاهی بر روی یک صفحه دیگر کامپیوتر، میانداخت، پشت کامپیوتر درون دفترش نشست.
هن درحالی که سرش را داخل دفتر میبرد، گفت:
- دی، میتونی واسه جشن بیای پایین؟ خیلی جالبه. اونا برای بچههای سرطانی نمایش داستان یه بچه عجیب رو خیلی بد بازی میکنند.
دامیان بدون اینکه برگردد پاسخ داد:
- نه. با داستی و ژول صحبت کنن. برام یکم کیک بذار.
- حتما.
- دختره هنوز خوابه؟
هن پاسخ داد:
- برای یه لحظه بیدار میشه. جیک انقدر بهش داده که باید یه روز دیگه یا بیشتر بخوابه.
- بسیار خوب.
دامیان دوباره توجهاش به سمت نمایشگرها جلب شد و هن به آرامی در را بست. داستی، میتونی صدام رو بشنوی؟
داستی تایپ کرد بله.
- چه مشکل کوفتی واسه میکروفنم پیش اومده؟
ژول، فرمانده منطقهای نیم کرهی شمالی، با خنده پاسخ داد. نمیدونم. مشکل آی تیه.
ژول درحالی که جدی میشد، عکس العمل نشان داد:
- حداقل مشکلِ آی تیه.
در آن سکوت، دامیان میدانست که همه آنها دارند به نمایشگر سه بعدی نگاه میکنند. نگاه خیرهاش روی منطقهی اروپاییِ ژول رفت. آنجا داشت به آرامی توسط خونآشامهای خونخوار چیرنو، تکه تکه و نابود میشد.
⨂ پیشگوی دامیان (جلد اول مجموعه جنگ خدایان | ماهان کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com