خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

_MAHAN_

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/7/20
ارسال ها
113
امتیاز واکنش
1,489
امتیاز
163
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
در را پشت سرش بست و قفل کرد. وقتی که آن فاجعه را که آپارتمانش بود، دید خشکش زد. همه چیز یا واژگون شده بود یا خرد و خاکشیر شده بود؛ از مبلمان و قفسه‌های کتابخانه گرفته تا تلویزیون که روی صفحه‌اش افتاده بود. پنجره‌ها باز بودند و آپارتمان سرد بود.
سردردش حالا تبدیل به میگرن شده بود. چشمانش را در مقابل نور در خیابانی که از پرده‌ی سوراخ سوراخش گذشت، پوشاند. او تنها به داخل حمامش تلوتلو خورد. در کابینت داروها را بخاطر قوی‌ترین دارویی که دکتر مالارد تجویز برای اوکرده بود، باز کرد و در کابینت را محکم بست.
چشمانش کاملا نقره‌ای بود و در تاریکی حمام می‌چرخیدند و می‌درخشیدند.
در حالی که مشت‌هایش را در آینه می‌کوبید، فریاد زد:
- مشکلم چیه؟
در حالی که خونش روی دیوار می‌پاشید، گوش‌هایش پر از صدای ویز ویز شد. روی زمین افتاد. درحالی که داشت کاملا بیهوش می‌شد، تلفنش دوباره شروع به زنگ زدن کرد.
فصل دوم
بیابان سونوران*، اَریزونا*
مرکز فرماندهی خدای سفید*
دامیان بیلون به تلفن خیره شد. وقتی کسی جرعت می‌کرد در روی خدای سفید بایستد، یک روز سرد در جهنم بود، مدافع بشریت* و مربی شرارت* یا به قول دوستان نزدیکش، اربـاب جهان*.
گوشی‌اش زنگ خورد و او درحالی که منتظر آن زن بود تا با عذرخواهی فراوان تماس بگیرد.
-دامیان من یکی از... یکی از مهندسات هستم. اسمم جیک اچه*. مهندس شماره‌ی 0092841.
دامیان برای یک جستجوی سریع پی‌دی‌اِی* خود را باز کرد. او نام همه‌ را در آخرین نسل نگهبانانش را نمی‌شناخت، به خصوص آن‌هایی که در این زمینه کار می‌کردند.
جیک اچ. سال سازمان: 2000. تنها ماموران مخفی او که در پایگاه اطلاعاتی او، دارای اطلاعات اندکی بودند. جیک ریسک دستگیری‌اش را کرده بود تا به او زنگ بزند.
دامیان پرسید:
- کجایی؟
- مرکز فرماندهی بخش نوا*.
- همونجا بمون.
دامیان گوشی را گذاشت و به افسر اجرایی و همکارش که معمولا با او بحث دوستانه داشت، نگاه کرد.
- هَن*، من برای مدتی به بخش شمالـی ویرجینیا* می‌رم. برای شام روی من حساب نکنید.
هَن سر تکان داد و دامیان وارد عمارت بزرگ 20000 فوت مربعی* در وسط بیابان سونوران که به آن خانه می‌گفت، شد.
هَن صدا زد:
- به لانی* سلام برسون!
*بیابان سونوران: Sonoran Desert
*اَریزونا: Arizona
*مرکز فرماندهی خدای سفید: The White God’s Headquarters
*مدافع بشریت: the Defender of Mankind
*مربی شرارت: the Tamer of Evil
*اربـاب جهان: the BS Master of the Universe
*جیک اِچ: Jake H
*پی‌دی‌ای: PDA ،Personal digital assistant
*مرکز فرماندهی بخش نوا: NOVA Sector HQ
*هَن: Han
*بخش شمالـی ویرجینیا: the Northern Virginia Sector
*20000 فوت مربعی: 1858 متر مربع
*لانی: Laney


⨂ پیشگوی دامیان (جلد اول مجموعه جنگ خدایان | ماهان کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Ronahi، cute_girl، Arnosh و 4 نفر دیگر

_MAHAN_

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/7/20
ارسال ها
113
امتیاز واکنش
1,489
امتیاز
163
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان نویسی | دانلود رمان جدید

دامیان دست تکان داد تا نشان دهد که شنیده بود و سپس پله‌ها را دوتایی تا اتاقش طی کرد. قبل از بستن چشمانش و تصور کردن درون بخش نوا، همه چیز را سیاه کرد و شمشیری به کمرش بست. در یک چشم به هم زدن، به آن‌جا سفر کرد. یکی از پاهایش ناگهان خیس شدند. همان‌طور که دو تا از نگهبانانش از جا پریدند، او به پایین نگاه کرد.
درحالی که پای راستش را از بخش کم عمق کف استخر بیرون می‌کشید، گفت:
-‌ کی این استخر کوفتی رو اینجا گذاشته؟!
دو نگهبان به یکدیگر نگاه کردند، هیچکدام مطمئن نبودند که چه واکنشی نشان دهند.
یک صدای سرگرم گفت:
-‌ هوا یه تابستون بی‌رحم بود.
برادر هَن، لانی، یکی از قدیمی ترین نگهبانان دامیان و رئیس مرکز برای بخش نوا، با یک لبخند به چهارچوب خانه‌ی اصلی تکیه زد.
دامیان به سمت او رفت. درحالی که ضربه‌ای به بازویش زد، به گرمی گفت:
- لانی، خیلی خوبه که می‌بینمت. یکی از آدمات باهام تماس گرفت.
-‌ آره. او واسه دو ساعت عین دیوونه‌ها راه می‌رفت. تازه کاره، مودب باش.
درحالی که به داخل خانه‌ی دو طبقه در حومه‌ی واشنگتن*، دی‌سی*، می‌رفت، غر زد:
- اینجا وحشتناک سرده!
او مردی را که با او تماس گرفته بود، درحال قدم زدن دید؛ همان‌طور که لانی اشاره کرده بود. جیک چرخید و به او خیره شد، تعظیم کوتاه کرد و صاف ایستاد و دهانش آویزان شد. دامیان روی دسته‌ی یک کاناپه‌ی چرمی نشست، به آن واکنش، عادت کرده بود. یک لنگه از بوت‌هایش را در آورد تا آبش را خالی کند.
او به مبارزه طلبید:
-‌ می‌خوای به حرف بیای یا زل بزنی؟!
جیک به لانی، سپس به دامیان نگاه کرد.
جیک گفت:
-‌ من یه نفر رو پیدا کردم.
لانی به او سیخونک زد.
- یه نچرال*؟
- نمی‌دونم اون چیه. توی این شرکت جا افتادم، می‌دونیم که به عنوان پوششی برای عملیات‌های چیرنو* کارسازه. من به کسی برخوردم که از کالج می‌شناختمش.
جیک نیمه گمشده افکارش را به زبان می‌آورد، جیک شروع به قدم زدن کرد و گفت:
- اون یه چیزی هست. نمی‌دونم چی.
لانی پرسید:
- می‌تونی این اظهارات رو بیشتر توضیح بدی؟


*واشنگتن: Washington
*دی‌سی: DC
*نچرال: Natural


⨂ پیشگوی دامیان (جلد اول مجموعه جنگ خدایان | ماهان کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Ronahi، cute_girl، Arnosh و 4 نفر دیگر

_MAHAN_

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/7/20
ارسال ها
113
امتیاز واکنش
1,489
امتیاز
163
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان نویسی | دانلود رمان جدید

- علائمش شروع شد و دکترها نمی‌تونند بگن مشکل چیه. دوماه بیش بیست و چهار سالش شد و این مشکلات شروع شدند، مثل اینکه اون یه خون‌آشامه. اون نمی‌تونه توی نور آفتاب بره.
جیک عمیقا در فکر فرو رفت:
- شماها فکر می‌کنید که من دیوونم...
دامیان گفت:
- قبلا هم فکر کردم. تو نمی‌خوای بگی چرا من اینجام؟ حالا کجا کار می‌کنی؟ پرونده‌ات مختومه بود.
جیک گفت:
- من توی یه شرکت پیشرو تازه کارم، می‌دونیم که یکی از قابل اعتماد ترین‌ وکلای چیرنو عادت به پول شویی داره. من اخیرا به این پایگاه اطلاعاتی که مالک شرکت ازش استفاده می‌کنه، دسترسی پیدا کردم. من دنبال حساب‌های بانکی می‌گشتم ولی به جاش این پرونده عجیب و غریب رو درمورد اون پیدا کردم. تلفن و کامپیوترش کنترل می‌شه. اونا سوابق حیاتیش رو ثبت می‌کنند - مثل دمای بدنش و چیزای لعنتی‌ای مثل این - و از نسخه‌های پزشکیش کپی می‌گیرند. یه ایمیل پیدا کردم که مالک شرکت اون رو به یه آدرس ایمیل که می‌دونیم چیرنو استفاده می‌کنه، فرستاده. این می‌گـه که اون‌ها می‌خوان این تبدیل به زور انجام بدند.
لانی درحالی به او اخم می‌کرد، گفت:
-‌ اون دختره نچراله. باهاش مثل دیگران رفتار کن. یه نگهبان براش تعیین می‌کنیم و می‌آریمش اینجا.
جیک مخالفت کرد:
-‌ نه ایمیل گفت که اون به زودی برای عملی که چیرنو می‌خواد بهش تحمیل کنه، آماده می‌شه. یه عمل پزشکی که چیرنو می‌خواد خونش رو تخلیه کنه و با مال خودش جایگزین کنه.
دامیان دستانش را بالا گرفت. او قبل از اینکه جیک به آن عملیات اشاره کند، شروع به فکر درمورد معیارهای استخدام که اشتباه بودند، کرده بود. به تدریج حیرت درونش جاری شد. او عمل را تشخیص داد، اما پیش از برادرش، داریان* که هزاران سال پیش مرده بود، نشنیده بود که آن عمل مورد استفاده قرار می‌گیرد.
دامیان فشار آورد:
-‌ این پرونده چیز دیگه‌ای هم گفت؟
-‌ واقعا هیچی. فقط گفت که چیرنو می‌خواد به زودی عمل رو انجام بده، چون اون ریسک نمی‌کنه. حتی اگه اون دختر تبدیل رو شروع نکرده باشه. من بهش شماره‌ی شما رو دادم، ولی شک دارم که تماس گرفته باشه.
فقط یک قطره خونِ پیشگو تخلیه می‌شد تا آن دختر را مجبور کند تا بنده‌ی اربابش شود. این کار باعث می‌شد دسترسی بی‌قید و شرطی به تصاویر آن دختر داشته باشد. جنگ‌های طولانی‌ای در زمان پدر دامیان که ادعا کرده بود یک پیشگو کشف کرده است، رخ داده بود؛ هیچ اهمیتی نداشت که پیشگو چقدر لیاقت پیشگو بودن را دارد. او نگاه خیره‌ی لانی را دید.
لانی هم فکر او را کرد.
-‌ این عملا غیر ممکنه.

*چیرنو: Czerno
*داریان: Darian


⨂ پیشگوی دامیان (جلد اول مجموعه جنگ خدایان | ماهان کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Arnosh، Narín✿، mahaflaki و 2 نفر دیگر

_MAHAN_

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/7/20
ارسال ها
113
امتیاز واکنش
1,489
امتیاز
163
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان نویسی | دانلود رمان جدید

دامیان به آرامی گفت:
- ده‌ها هزار سال وجود نداشته. دیگه چی جیک؟
چهره‌اش رنجور شد، گفت:
- همین بود. من فقط این احساس رو دارم...
دامیان پرسید:
- لانی تو یه مامور مسافر* در ایستگاه نداری؟
بیشتر ایستگاه‌ها یکی از نگهبانان - یا نچرال‌ها - را داشتند که از طریق استفاده جادو برای گریختن از فضا و زمان قادر به سفر در فواصل دور، درست مثل کاری را که او انجام داد، بودند و از جایی دیگر سر در می‌آوردند. لانی به سمت جیک چانه بالا انداخت، جیک سر تکان داد.
- مراقبش باش. اگه اتفاق بدی افتاد، بیارش اینجا، مستقیما بیا مرکز فرماندهی من خارج از توسان*. با این یکی ریسک نکن. فهمیدی؟
جیک دوباره سر تکان داد.
دامیان گفت:
- لانی به داستین* بگو که چه اتفاقی داره میفته. وقتی بدون اینکه در جریان بذاریدش باهام تماس می‌گیرید، خیلی عصبانی می‌شه. انجامش بده.
چشمانش را بست و آن‌ها را باز کرد. در سوئیتش در توسان ظاهر شد.
جلوی آتش کمی که می‌سوخت، ایستاد. همان‌طور که چشمان طلایی‌اش می‌چرخیدند، سریعا در فکر فرو رفت.
یک بار بردارش به او گفته بود که او کسی است که به پیشگو می‌پیوندد، آینده را پیوند می‌زند. تلفنش زنگ خورد و او را از افکارش بیرون کشید. یک پیام آمده بود.
داداش قرار بود اومدی برام تعریف کنی.
درحالی که در انتظار پیام داستی* بود، خر خر کرد. فرمانده‌های منطقه‌ایِ او تنها دو نفر در جهان بودند که او را به چالش می‌کشیدند: آن استاد آدم‌کش بی‌رحم، مسئول نیمکره‌ی غربی و آن استاد مذاکره‌کننده قهار، مسئول نیمکره‌ی شرقی. به همان اندازه که شب و روز متفاوت بودند. آن‌ها را برادران پذیرفته شده‌اش بودند - تنها مردان در جهان که در زندگی‌اش به آن‌ها اعتماد داشت. وقتی درمورد کارش بدخلقی می‌کرد، یکی از آن دو، داستی احتمال تماس گرفتنش با او بیشتر بود. به عنوان شاه‌شان، چیزی به آن‌ها مدیون نبود. به عنوان برادرهای پذیرفته‌شده‌اش در جنگ با شیطان، هردوی آن‌ها برایش برابر بودند.
او یک جواب تایپ کرد. یه زمان دیگه، رئیس.
او به قصد دفترش، اتاقش را ترک کرد. آن کنفرانس سه ماهه که چهار بار در هر قرن با حضور بلند مرتبه‌ترین فرماندهان ایستگاه برگزار می‌شد، به زودی برگزار می‌شد و او قبل از این که کنفرانس شروع شود، مسائل زیادی برای حل و فصل داشت. او وارد دفترش شد و در حالی که حضور دنیای زیرین را حس می‌کرد، خشکش زد.
او هشدار داد:
- همتون باید یاد بگیرید قبل از اینکه پاتون رو توی خونم بزارید، اجازه بگیرید.

*توسان: Tucson
*داستین: Dustin
*کلیر: Claire
*داستی: Dusty


⨂ پیشگوی دامیان (جلد اول مجموعه جنگ خدایان | ماهان کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Narín✿، mahaflaki، SAEEDEH.T و یک کاربر دیگر

_MAHAN_

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/7/20
ارسال ها
113
امتیاز واکنش
1,489
امتیاز
163
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان نویسی | دانلود رمان جدید

آن مرد میانسال با چشمان سبز روشن در اتاق مطالعه‌اش به نظر بی‌آزار می‌رسید. اندامش کوچک، موهایش نقره‌ای و لبخندش پدرانه بود. دامیان بهتر از آن بود به ظاهر فریبنده این دسته از موجودات اعتماد کند. آن‌ها یکی از کهن‌ترین موجودات جهان بودند، همان‌هایی که در اولین جنگ، موجودات جاودانه را از دنیای خود بیرون راندند و جهانِ فانی خود را ساختند.
در جنگ دوم، تقریبا جهان فانی نابود شد و جنگ با جدایی به پایان رسید؛ جدایی دنیای الهی (ابدی) از دنیای فیزیکی (فانی). آن‌ها خدایان سفید و سیاه را به کره‌ی زمین آوردند و مقدر کردند که تا ابد به دنبال دریدن گلوی هم باشند. آن گاه مراقبان خودشان را به نقش تماشاچیان خیرخواه در آن بازی بسکتبال خونین که جنگ دامیان بود، تنزل مقام دادند.
مراقب سرش را به نشانه تعظیم خم کرد.
- من رو ببخشید، ایکیار*.
دامیان او را به مبارزه طلبید.
- تو اومدی زندگی من رو به گند بکشی، مگه نه؟
دست به سـینه زد تا بازوهایش را در معرض نمایش بگذارد و روی لبه‌ی میزش نشست.
مراقب لبخند زد و با خوشحالی واقعی درون نگاه خیره‌ی گشاده‌اش گفت:
- من همیشه از این دوران خدای سفید لـ*ـذت بـرده‌ام. جرقه‌ای رو که جدتون نزد، شما زدید.
دامیان با صراحت گفت:
- باعث افتخاره که سرگرمت کنم.
- این به معنی بی‌احترامی نبود، ایکیار.
چشمانش در اتاق مطالعه‌ی دامیان چرخی زدند، گویا اولین دیدارشان در این لحظه‌ی مهم بود. دامیان به این موجوداتی که همه چیز را می‌دیدند، همه چیز را می‌دانستند و هنوز در لفافه صحبت می‌کردند، اعتماد نداشت - حتی اگه می‌خواستند حرف بزنند.
او سکوت مراقب را شکست.
- اومدی فقط نگاه کنی؟
- نه، ایکیار. من برای مدتی در قلمروی شما می‌مونم.
آن کلمات اولین نشانه‌های یک چیز بسیار بسیار اشتباه بودند. ناراحتی دامیان بیشتر شد.
مراقب گفت:
- یه آشوبی در... آم، بازی بستکبال وجود داره، همون‌طور که خودت صداش می‌زنی. یکی از تیم‌ها دارند خــ ـیانـت می‌کنند.
- چیرنو. چقدر بده؟
-‌ انقدر بد هست که نتیجه‌ی نهایی رو تغییر بده.
دامیان درحالی که منتظر صحبت‌های بیشتر بود، به حرف‌های او فکر کرد.
*ایکیار: ikir دارای معنایی مانند عزیزم.


⨂ پیشگوی دامیان (جلد اول مجموعه جنگ خدایان | ماهان کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Narín✿، mahaflaki، SAEEDEH.T و یک کاربر دیگر

_MAHAN_

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/7/20
ارسال ها
113
امتیاز واکنش
1,489
امتیاز
163
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان نویسی | دانلود رمان جدید

مراقب به نرمی گفت:
- یه سر مراقب هستند که بخاطر پیوستن به تیم چیرنو جمع رو ترک کردند. اونا بهش آموزش می‌دن.
دامیان نفس کشید.
- لعنتی. آخرین باری که همه جنگیدند، شما تقریبا دنیا رو به نابودی کشوندید.
مراقب تصدیق کرد:
- جنگ ما دوباره به شما سرایت کرده. با سوگند عدم مداخله در محدود و گرفتار شیسم* شدم. من هم فقط می‌تونم... مربی باشم، هرچند که من مکان و زمان رو انتخاب خواهم کرد.
دامیان حدس زد:
- بنابراین نباید از دیدن تو در قلمروی خودم تعجب کنم و نباید ازت هیچ انتظار لعنتی‌ای داشته باشم.
- بله ایکیار.
- چقدر در قلمروی من تعلیم می‌دی؟
- ممکنه مدتی متناسب با استانداردهای زمینی باشه. این تعلیم دادن‌های چیرنو، هر روز این آینده رو تغییر می‌ده.
دامیان انتظار نداشت که روزش این قدر پرحادثه باشد. اگر مراقبان یک بار دیگر جنگ خود را به زمین می‌بردند، معنی‌اش این بود که موجودات اصیل به وسیله شیسم زندانی شدند و در حالی تشکیل دوباره‌ی تقسیمات خود بودند. او جوان‌تر از آنی بود که درمورد آن موجودات یا درمورد مراقبان چیز زیادی بداند. ژول*، فرمانده‌ی نیم کره‌ی شرقی و قدیمی‌ترین آن سه فرمانده تا کنون، از همان دنیای مشابهی به عنوان مراقب آمده بود، اما از صحبت درموردش امتناع می‌کرد.
- ایکیار، همه اون چیزی که دارم می‌گم اینه، به جز اینکه بهتون یادآوری کنم که خدای سیاه و سفید نمی‌تونند مستقیما هم‌دیگر رو بکشند. با انجام اینکار موجودات اصیل بخشیده می‌شن و بعد همه چیز واقعا بد خواهد شد.
دامیان دندان‌هایش را روی هم سایید. اغلب احساس درماندگی نمی‌کرد، نه تا زمانی که در میان انسان‌ها قدرت یک خدا را داشت. اما مراقبان در سطح متفاوتی بازی می‌کردند. علارغم قدرت خدایی‌اش، به وسیله شیسم محدود به دنیای فیزیکی شده بود. مراقبان هر غلطی می‌خواستند می‌‌کردند، هر غلطی.
این یکی را که با یک هشدار آمده بود، تنها چیزی بود که می‌توانست انتظارش را داشته باشد.
مراقب سرش را دوباره خم کرد و گفت:
- بااجازه‌ی شما، ایکیار.
دامیان چرخید.
- سعی کن خیلی گند بالا نیاری.
مراقب سر تکان داد و زیر سوسو نور چراغ ناپدید شد.
اول احتمال وجود یک پیشگو، بعد هم یک مراقب. حس می‌کرد جنگ تازه‌ای شروع شده است تا جلب توجه کند. دامیان به سمت پنجره رفت و به غروب خورشید چشم دوخت. شانس آن جا بود که اوضاع داشت بدتر می‌شد.
*شیسم: Schism
*ژول: jule


⨂ پیشگوی دامیان (جلد اول مجموعه جنگ خدایان | ماهان کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Narín✿، mahaflaki، SAEEDEH.T و یک کاربر دیگر

_MAHAN_

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/7/20
ارسال ها
113
امتیاز واکنش
1,489
امتیاز
163
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان نویسی | دانلود رمان جدید

***
صبح روز بعد، با بدن خشک و سرد شده، در کف حمام بیدار شد. آپارتمانش سرد بود و درحالی که نبض سرش محکم‌تر می‌زد، نور خورشید از میان کرکره‌ها به داخل می‌تابید.
صدای جیک از درگاه حمام آمد:
- اوه خدای من! سوفیا!
- داشتم سعی می‌کردم تماس بگیرم...
همان‌طور که دستان خون‌آلود او و قرص‌های پخش شده در همه جای کف حمام را نگاه می‌کرد، صدایش خاموش شد.
- تو سعی کردی خودکشی کنی!
او خودش را بالا کشید و زیر لـ*ـب گفت:
- نه جیک.
برای لحظه‌‌ای طولانی روی زانوهایش نشست. جیک دستش را به سمت او دراز کرد و سوفیا عقب رفت.
- بهم دست نزن!
بازویش را چنگ زد و گفت:
- باید ببرمت بیمارستان.
آن تصاویر شروع شدند. جیک با شمشیر یک مرد دیوانه‌طور، به دو نیم تقسیم شد.
- نه جیک. تنهام بذار.
سوفیا او را به کناری هل داد، وقتی که به سمت دیوار حمام تمایل پیدا کرد، محکم با نشیمن‌گاهش روی زمین فرود آمد.
درحالی که صورتش را از نور پنهان می‌کرد، زانوهایش را جلوی سـینه‌اش جمع و دستانش را دور آن‌ها حلقه کرد. از سرما و درد می‌لرزید. جیک برای او یک پتو آورد و روی او انداخت.
- جیک، یه چیزی درمورد من واقعا اشتباهه.
جیک جواب داد:
- نه، واقعا؟ با دکتر بیلون تماس گرفتی؟
- او نمی‌خواست با من حرف بزنه.
جیک با ناامیدی پرسید:
- حتی وقتی مشکلت رو بهش گفتی؟
- نتونستم از سد منشیش رد شم.
او دوباره بدن شکسته کودی را در ذهنش دید و آن را کنار زد. همه تصاویری که داشت، حتی وقتی که جیک او را لمس کرد، مربوط به مرگ بودند.
- این خیلی عجیبه. اون باید بهت زنگ زده باشه.
تلفنش زنگ زد و او شماره دکتر مالارد را که روی صفحه‌ی گوشی‌اش چشمک می‌زد، دید.


⨂ پیشگوی دامیان (جلد اول مجموعه جنگ خدایان | ماهان کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Narín✿، mahaflaki، SAEEDEH.T و یک کاربر دیگر

_MAHAN_

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/7/20
ارسال ها
113
امتیاز واکنش
1,489
امتیاز
163
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
زیر لـب گفت:
- سلام لیندا.
- سوفیا، دکتر مالارد هستم. ما هفت و ربع منتظرت بودیم.
سوفیا نگاهی به ساعتش کرد، ساعت نه بود.
- متاسفم دکتر، من خواب موندم.
او پرسید:
- خیلی مهمه که امروز صبح دکتر چیرنو تو رو ببینه. می‌تونی بیای اینجا؟
- نه نه. چشمام خیلی حساسن.
- چرا ما سنت قدیمی معاینه در خونه رو انجام ندیم و نیایم پیشت؟
سوفیا مکث کرد، از پافشاری‌اش شگفت زده شد.
- خب...
سوفیا می‌توانست کوسن رنده شده‌ی کاناپه و شیشه‌های شکسته در پذیراییِ بیرون از حمام ببیند و می‌توانست بخاطر آوردن که وضعیت آپارتمانش در چه حال است.
- دکتر من فردا میام. صبح خوبی نداشتم.
- عزیزم. این خیلی مهمه. دکتر چیرنو اعتقاد داره که به زودی علائم جدید در تو نمود پیدا می‌کنه. اون‌هایی که نشانه‌ی این بیماری هستند، در حال رشد و افزایشند.
- نشونه‌ها؟ مثلا چی؟
- توهمات* بد گمانی* حس محکوم کردن*.
- دکتر، من...
نتوانست خودش را مجبور کند تا درمورد تصاویر به او بگویند.
- بزار گوشی رو بدم دکتر چیرنو.
صدایی از دست به دست شدن تلفن ایجاد شد و سپس صدای صاف و عمیق مردی به گوش رسید.
- سوفیا. دکتر چیرنو هستم. خیلی ضروریه که در اولین فرصت من رو ملاقات کنی.
سوفیا پرسید:
- دکتر مشکلم چیه؟
- می‌تونم جزئیات رو مفصل توضیح بدم، ولی الان این مهمه که ببینمت.
یک چیزی درمورد صدای صاف و فاقد آن گرمای انسانی بود، مانند آن کامپیوتر سخنگو که همکار نابینایش از آن استفاده می‌کرد، او را ناراحت می‌کرد.
سوفیا زیر لـ*ـب گفت:
- دکتر به محض اینکه بتونم میام. می‌تونید نشونه‌های دیگه‌ای که ممکنه داشته باشم رو بهم بگید؟
*توهم: Hallucinations
*بدگمانی: Paranoia
*حس محکوم کردن: Sense of doom


⨂ پیشگوی دامیان (جلد اول مجموعه جنگ خدایان | ماهان کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Narín✿، mahaflaki، SAEEDEH.T و یک کاربر دیگر

_MAHAN_

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/7/20
ارسال ها
113
امتیاز واکنش
1,489
امتیاز
163
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان نویسی | دانلود رمان جدید

- همه‌ی اون نشونه‌هایی رو که دکتر مالارد گفت، تجربه کردی؟
- بله.
- و بیشتر؟
- بله.
او دستور داد:
- درموردشون بهم بگو.
نه. غرایزش ناآرام بودند و تمام فیبرهای درون بدنش به او هشدار می‌دادند که جواب ندهد.
درحالی که گمان می‌کرد این تنها چیزی است که دکتر چیرنو را آرام می‌کند، گفت:
- به زودی میام و شما رو می‌بینم.
- خیلی خوبه. من اینجام. چقدر با اینجا فاصله داری؟
- تقریبا یه ساعت.
- به زودی می‌بینمت. و سوفیا، من بخاطر این انتظار کشیدن قدردانی نمی‌کنم.
پیام هشداری درون صدایش وجود داشت که سوفیا را ناآرام‌تر کرد. سوفیا گوشی را قطع کرد. آخرین امیدش در مورد اینکه بفهمد مشکلش چه بود، کسی بود که سوفیا به طور ذاتی می‌دانست که نمی‌خواهد ملاقاتش کند.
جیک درحالی که دوباره در درگاه حمام ظاهر می‌شد، با امیدواری پرسید:
-‌ کی بود؟ دکتر بیلون؟
سوفیا در حالی که پتو را روی سر خود می‌کشید تا خود را از نور خورشید دورتر کند، جواب داد:
- نه. دکتر مالارد بود. اون با یه متخصص به اینجا پرواز داشته. فکر نکنم ازش خوشم بیاد.
- فکر کنم دکتر مالارد تنها دکتری بود که تو هنوز اخراجش نکرده بودی. (فکر کنم تنها دکتر مالارد حریف تو می‌شود تا بری دکتر.)
- او نه. یه متخصص. به نظر می‌اومد که از روسیه می‌آد. اسمش دکتر سیسِرو یا زیرنو یا همچین چیز بود.
جیک با صدای آرامی پرسید:
- چیرنو؟
- آره. اسمش رو شنیدی؟
جیک خیلی ساکت بود، سوفیا فکر کرد که او رفته است، تا اینکه دوباره به حرف آمد.
- سوفیا، باهام تا یه جایی می‌آی؟
- در طول روز نه.
اگه بخاطر آن نورخوشید دردآور نبود، او به نکته‌ی پنهان در صدای جیک فکر می‌کرد. از وقتی که شب گذشته، بعد غش کردن افتاده بود، بدنش بیشتر درد می‌کرد، از دست‌های کوفته شده‌اش تا کبودی روی گونه‌اش. یک درد عمیق‌تر، انگار که آنفولانزا گرفته باشد و همه ماهیچه‌های بدنش در آتش باشند که به وسیله خوابیدن روی زمین سرد بدتر هم شده بود. دردی را که می‌کشید، درک نمی‌کرد. قطره اشکی روی گونه‌اش چکید.


⨂ پیشگوی دامیان (جلد اول مجموعه جنگ خدایان | ماهان کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Narín✿، mahaflaki، SAEEDEH.T و یک کاربر دیگر

_MAHAN_

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/7/20
ارسال ها
113
امتیاز واکنش
1,489
امتیاز
163
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان نویسی | دانلود رمان جدید

او هیچ وقت بدخلق، بی‌ثبات و ضعیف نبود! در دبیرستان و کالج، او فوتبال کو-اید* و بستکبال بازی می‌کرد. از زمان ترک کالج، در باشگاه محلی با همان انـ*ـدام مانده بود؛ مکانی که او وزن کم می‌کرد و خودش را مجبور می‌کرد تا دوبار در هفته از وسایل بدنسازی استفاده کند. روی فرم نبود، ولی ضعیف هم نبود!
- چه اتفاقی لعنتی‌ای واسه آپارتمانت افتاده؟
- نمی‌دونم.
- بازم می‌خوای قاطی کنی؟
- نه.
- تو همیشه به طرز لعنتی‌ای کله شقی. من دارم سعی می‌کنم کمکت کنم!
او بیش از حدی آسیب دیده بود که بتواند تکان بخورد. اگر او کاملا آرام بود، می‌توانست با درد مقابله کند.
- چیزی برای نوشیدن می‌خوای؟
سرش آن قدر درد می‌کرد که نتواند جواب دهد. جیک چند دقیقه بعد برگشت و درحالی که فنجان را کنار او می‌گذاشت، پتویش را پس زد. سوفیا پانچ میوه را نوشید و درحالی که آن گلوی خشک شده‌اش را تر می‌کرد، سپاس گزار بود. طولی نکشید که احساس آرامش و خواب‌آلودگی کرد. وقتی که دوباره تلفنش زنگ خورد، دستش را به سمتش دراز کرد و فهمید که نمی‌توانست تکان بخورد.
صدای جیک زمزمه کرد:
- متاسفم سوفی. ولی من دارم می‌برمت یه جای امن. باید بهم اعتماد کنی.
***
جیک دوباره به رخوت (و بدن بی‌حرکت) سوفیا نگاه کرد و عصبی دستی به دهانش کشید. گوشی را برداشت و کنار سوفیا چمباتمه زد. آن را درون دستشویی فرنگی بالای سرشان پرتاب کرد و دست دراز کرد تا سیفون را بزند. او مطمئن نبود که چیرنو چه قدر خوب سوفیا را تعقیب می‌کرد، ولی مردان خدای سیاه، آن قدر شهامت داشتند که آپارتمانش را نابود کنند. طولی نمی‌کشید که آن‌ها بخاطر او می‌آمدند.
سوفیا را بلند کرد و به اتاق خوابش برد؛ روی تختش بخشی را پیدا کرد که از خرد شدن و پوشیده شدن از آت و آشغال‌های کمدش، در امان مانده بود. در حالی که می‌ترسید لباس‌های سوفیا تحت شنود باشد، به سرعت لباس‌های سوفیا را در آورد و آن‌ها را با یکی از تی‌شرت‌های بلند خودش عوض کرد. در حالی که اتاقش را متر می‌کرد، شماره لانی را گرفت.
صدای خشن لانی از طریق بلوتوث، به گوش رسید:
- بله.
- من یه بسته دارم می‌آرم.
- کسی که دی* دنبالشه؟
- بله.
لانی او را راهنمایی کرد.
- شنیدی که چی گفت. اون رو به توسان ببر. قصد داره که بیاد؟
جیک به بدن بی حرکت سوفیا نگاه و احساس گـ ـناه کرد. به طور معمول، نگهبانان برای آسان کردن نقل و انتقالات نچرال‌ها در سازمان‌شان در نظر گرفته می‌شدند. اگرچه جیک آن قدری وقت نداشت که کسی را به کله شقی سوفیا متقاعد کند تا کاری را انجام دهد و چیرنو هم صبر نمی‌کرد تا سوفیا تصمیم بگیرد تا با جیک برود یا نه.
پاسخ داد:
- کم و بیش.

*فوتبال کو-اید: یک نوع بازی فوتبال هست که زن و مرد با هم بازی می‌کنند، به صورتی که در تیم، حداقل یک خانم وجود دارد.
*دی: D منظور دامیان هست.


⨂ پیشگوی دامیان (جلد اول مجموعه جنگ خدایان | ماهان کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Narín✿، mahaflaki، SAEEDEH.T و یک کاربر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا