مشاعره با اشعار فاضل نظری

SAEEDEH.T · 18/11/20

رود راهی شد به دریا، کوه با اندوه گفت
می‌روی اما بدان دریا ز من پایین‌تر است

moh@mad · 18/11/20

! SÂEEƊEӉ ! گفت:
رود راهی شد به دریا، کوه با اندوه گفت
می‌روی اما بدان دریا ز من پایین‌تر است

تو کاری کن ای مرگ اکنون که خلق
نخواهند مهمان ناخوانده را
در آ*غو*ش خود بار دیگر بگیر
من این موج از هر طرف رانده را

SAEEDEH.T · 18/11/20

ای دل! من اگر راز نگهدار تو بودم
اين چشمه‌ی خشكيده نمی‌کرد تراوش...

moh@mad · 22/11/20

! SÂEEƊEӉ ! گفت:
ای دل! من اگر راز نگهدار تو بودم
اين چشمه‌ی خشكيده نمی‌کرد تراوش...

شاید اگر تو نیز به دریا نمی زدی
هرگز به این جزیره کسی پا نمی گذاشت
گر عقل در جدال جنون مرد جنگ بود
ما را در این مبارزه تنها نمی گذاشت

Maryam.alef · 27/11/20

moh@mad گفت:
شاید اگر تو نیز به دریا نمی زدی
هرگز به این جزیره کسی پا نمی گذاشت
گر عقل در جدال جنون مرد جنگ بود
ما را در این مبارزه تنها نمی گذاشت

تقدیر من از بند تو آزاد شدن نیست
دیدی که گشودی در و من پرنگشودم

moh@mad · 29/11/20

Maryam.alef گفت:
تقدیر من از بند تو آزاد شدن نیست
دیدی که گشودی در و من پرنگشودم

مرا بازیچـه‌ خود ساخت چـون موسا که دریا را
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسا را
نسیم سرخوش وقتی بوی گل می‌داد حس کردم
که این دیوانـه پرپر می‌کند یک روز گل‌ها را

ronak.a · 29/11/20

moh@mad گفت:
مرا بازیچـه‌ خود ساخت چـون موسا که دریا را
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسا را
نسیم سرخوش وقتی بوی گل می‌داد حس کردم
که این دیوانـه پرپر می‌کند یک روز گل‌ها را

از جواهر خانه ی خالی نگهبانی بس است!

ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین،

آبرو داری کن ای زاهد،مسلمانی بس است!!

خلق دل سنگ اند و من آئینه با خود می برم،

بشکنیدم دوستان، دشنام پنهانی بس است

moh@mad · 29/11/20

ronak.a گفت:
از جواهر خانه ی خالی نگهبانی بس است!

ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین،

آبرو داری کن ای زاهد،مسلمانی بس است!!

خلق دل سنگ اند و من آئینه با خود می برم،

بشکنیدم دوستان، دشنام پنهانی بس است

تفاوت‌ های ما بیش از شباهت هاست باور کن
تو تلخی نوشیدنی کهنه ای من تلخی زهرم
مرا ای ماهی عاشق رها کن فکر کن من هم
یکی از سنگ های کوچک افتاده در نهرم

ronak.a · 29/11/20

moh@mad گفت:
تفاوت‌ های ما بیش از شباهت هاست باور کن
تو تلخی نوشیدنی کهنه ای من تلخی زهرم
مرا ای ماهی عاشق رها کن فکر کن من هم
یکی از سنگ های کوچک افتاده در نهرم

من این موج از هر طرف رانده را

شب عاشقی رفت و گم کرده ام
در شیشه ی عطر وامانده را ...

moh@mad · 29/11/20

ronak.a گفت:
من این موج از هر طرف رانده را

شب عاشقی رفت و گم کرده ام
در شیشه ی عطر وامانده را ...

ای نسیم بی قرار روزهای عاشقی
هر کجا زلفی پریشان شد،گمان کردم تویی
سایه ی زلف کسی چون ابر بر دوزخ گذشت
آتشی دیگر گلستان شد،گمان کردم تویی

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

مدیر بازنشسته رمان۹۸

کاربر ممتاز

مدیر بازنشسته رمان۹۸

کاربر ممتاز

دوستدار انجمن رمان ۹۸

کاربر ممتاز

کاربر فعال انجمن

کاربر ممتاز

کاربر فعال انجمن

کاربر ممتاز

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین