در حال تایپ - رمان رویین دل | fatim808 کاربر انجمن رمان 98 | صفحه 5 | رمان ۹۸

فاطمه بیابانی · 2020-07-14

انمجن رمان نویسی سایت دانلود رمان "پارت سی و نهم" یکم دیگه با دخترا گپ زدم که سولماز اومد و گفت که خاتون کارم داره، از بچه ها عذر خواهی کردم و پشت سر سولماز راه افتادم... سولماز به گوشه ی سالن اشاره کردو گفت -خانم اونجاست... -باشه ممنون میتونی بری... سولماز که رفت منم با قدم های بلند خودم رو به خاتون رسوندم... -بله خاتون بامن کاری داشتین؟! -سوپرایزم چطور بود؟ -سوپرایزتون؟ منظورتون چیه؟! -یعنی میخوای بگی ارمیارو نشناختی؟ یکم خودم روبه گیجی زدمو گفتم -باید بشناسم؟ من ایشون رو اولین باره میدم... -که اینطور. پس من برات میگم... ارمیا پسر عموی توعه که الان پنج سال دستیار منه... یکم خودم رو متعجب نشون دادم و گفتم -پسر عموی من؟ ولی چطور اینجاست؟! نگین که از اونم دارین واسه انتقامتون استفاده میکنین؟ -درست حدس زدی، ولی ارمیا با پای خودش اومد تو باند... اون دوست صمیمه تیامین و اریو هست... من نمیخواستم ازش استفاده کنم ولی نتونستم جلوی خودمو بگیرم و اونم خودش بی میل نبود... ولی بازم از همه قرار ها باخبر نیست... چون بالاخره اونم برادر زاده علی حاتمیه، ممنکنه یهو فکر لو دادن منو بکنه... پس باید یه راه فراری برا خودم بزارم یانه؟! هوم؟ -خاتون تو شیطونم درس میدی... من، نمیدونم چی بگم... میشه برم پیش بچه ها؟ -اره برو به پسر اموتم سلام برسون... و زد زیر خنده... باقدم های حرسی راه رفترو برگشتم و زیر لـ*ـب غرغر میکردم زنیکه بیشعور اومده میگه از سوپرایزم خوشت اومد؟ بخوره تو سرت سوپرایزت... همینجور داشتم با خودم غر میزدم که یهو لامپ ها خاموش شد و ستی دستم رو کشید... برگشتم ببینم کیه که دهنم باز موند، یه نیشگون از پهلوم گرفتم ببینم درست میبینم یا نه که دیدم بعله خود خودشه... ولی چیشده امرود این مهربون شده... دهنم رو بستم و با اخم گفتم -این چه کاریه؟! به چه حقی به من دست میزنی؟ بعدم سریع خودم رو از حصار دست هاش ازاد کردم وتا خواست چیزی بگه از پیست رقص اومدم بیرون... هه فکر کردین الان وایمیستم باهاش میرقصم؟ نخیرم من گفتم ازش خوشم میاد چون منو یاد تیرداد میندازه... قرار نیست که باهاش برقصم اخه نامحرمه... لحظه اخر دیدم که ملافه دست مرد توموهاش وای این حرکتش منو یاد تیرداد انداخت... اخ تیرداد، دلم لک زده برات... رفتم رو مبل نشستم و منتظر شدم تا اعلام کنن وقت شامه... تمون لحظه خاتون رو دیدم که میکروفن رو دستش گرفته بود و شروع کرد به حرف زدن