مشاعره با حرف ش

moh@mad · 7/3/23

POURIA گفت:
شب فراق که داند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق در بند است

شبم ز شهر برون برد و راه خانه نمود
چو وقت آمدنم دیر شد بهانه نمود

به خشم رفت و درین گردش زمانم بست
چه رنجها که به من گردش زمانه نمود

moh@mad · 7/3/23

(SINA) گفت:
شب من نشان مویت سحرم نشان رویت
قمر از فلک در افتد چو نقاب بر گشایی

شب است و آنچه دلم کرده آرزو اینجاست
ز عمر نشمرم آن ساعتی که او اینجاست

ز چشم‌ شوخ رقیب ای صنم چه پوشی روی‌
بپوش قلب خود از وی که آبرو اینجاست

(SINA) · 8/3/23

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل
کجا ئانند حال ما سبکباران ساحلها

POURIA · 10/3/23

(SINA) گفت:
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل
کجا ئانند حال ما سبکباران ساحلها

شاد شد جانم که چشمت وعده احسان نهاد
ساده دل مردی که دل بر وعده مستان نهاد

moh@mad · 10/3/23

POURIA گفت:
شاد شد جانم که چشمت وعده احسان نهاد
ساده دل مردی که دل بر وعده مستان نهاد

شبی که دررسد از عشق پیک بیداری
بگیرد از سر عشاق خواب بیزاری

POURIA · 10/3/23

moh@mad گفت:
شبی که دررسد از عشق پیک بیداری
بگیرد از سر عشاق خواب بیزاری

شاه گشادست رو دیده شه بین که راست
باده گلگون شه بر گل و نسرین که راست

moh@mad · 10/3/23

POURIA گفت:
شاه گشادست رو دیده شه بین که راست
باده گلگون شه بر گل و نسرین که راست

شمع جهان دوش نبد نور تو در حلقه ما
راست بگو شمع رخت دوش کجا بود کجا

POURIA · 10/3/23

moh@mad گفت:
شمع جهان دوش نبد نور تو در حلقه ما
راست بگو شمع رخت دوش کجا بود کجا

شاه ما از جمله شاهان پیش بود و بیش بود
زانک شاهنشاه ما هم شاه و هم درویش بود

POURIA · 10/3/23

moh@mad گفت:
شبم ز شهر برون برد و راه خانه نمود
چو وقت آمدنم دیر شد بهانه نمود

به خشم رفت و درین گردش زمانم بست
چه رنجها که به من گردش زمانه نمود

شاخ گلی باغ ز تو سبز و شاد
هست حریف تو در این رقص باد

moh@mad · 10/3/23

POURIA گفت:
شاخ گلی باغ ز تو سبز و شاد
هست حریف تو در این رقص باد

شب که ملول میشوم بر دل ریش تا سحر
صورت یار می کشم دفع ملال میکنم

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی