خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

* رهــــــا *

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/10/18
ارسال ها
996
امتیاز واکنش
9,607
امتیاز
233
محل سکونت
مرز جنون
زمان حضور
10 روز 22 ساعت 18 دقیقه
انجمن رمان نویسی | دانلود رمان جدید

من گرفتار شبم در پی ماه آمده‌ام
سیب را دستِ تو دیدم به گنـ*ـاه آمده‌ام

سیب دندان زده از دست تو افتاد زمین
باغبانم که فقط محض نگاه آمده‌ام

چال اگر در دل آن صورت کنعانی هست
بی برادر همه شب در پی چاه آمده‌ام

شب و گیسوی تو تا باز به هم پیوستند
من به شبگردی این شهر سیاه آمده‌ام

این همه تند مرو شعر مرا خسته مکن
من که در هر غزلم سوی تو راه آمده‌ام


اشعار فریدون مشیری

 

* رهــــــا *

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/10/18
ارسال ها
996
امتیاز واکنش
9,607
امتیاز
233
محل سکونت
مرز جنون
زمان حضور
10 روز 22 ساعت 18 دقیقه
انجمن رمان نویسی | دانلود رمان جدید

از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید

آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود”


از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود

بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب
گشت و گشت
قرنها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغ
آدمیت برنگشت

قرن ما
روزگار مرگ انسانیت است
سـ*ـینه دنیا ز خوبی ها تهی است
صحبت از آزادگی پاکی مروت ابلهی است
صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست
قرن موسی چمبه هاست

روزگار مرگ انسانیت است
من که از پژمردن یک شاخه گل
از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد در زنجیر حتی قاتلی بر دار
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایام زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست

مرگ او را از کجا باور کنم
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای جنگل را بیابان میکنند
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند

هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
آنچه این نامردان با جان انسان میکنند
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست

فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق

“گفتگو از مرگ انسانیت است”


اشعار فریدون مشیری

 

* رهــــــا *

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/10/18
ارسال ها
996
امتیاز واکنش
9,607
امتیاز
233
محل سکونت
مرز جنون
زمان حضور
10 روز 22 ساعت 18 دقیقه
انجمن رمان نویسی | دانلود رمان جدید

کاش می دیدم چیست
آنچه از عمق تو تا عمق وجودم جاریست

آه وقتی که تو لبخند نگاهت را
می تابانی
بال مژگان بلندت را
می خوابانی
آه وقتی که تو چشمانت
آن جام لبالب از جان دارو را
سوی این تشنه ی جان سوخته می گردانی

موج موسیقی عشق
از دلم می گذرد
روح گلرنگ نوشیدنی
در تنم می گردد
دست ویران گر شوق

پر پرم میکند ای غنچه رنگین پر پر….

من، در آن لحظه كه چشم تو به من مي نگرد

برگ خشكيده ايمان را
در پنجه باد،

رقص شيطاني خواهش را، در آتش سبز!
نور پنهاني بخشش را، در چشمه مهر!

اهتزاز ابديت را مي بينم!!
بيش از اين، سوي نگاهت، نتوانم نگريست
اهتزاز ابديت را يارای تماشايم نيست!
كاش می گفتی چيست
آن چه از چشم تو تا عمق وجودم جاريست؟!


اشعار فریدون مشیری

 

* رهــــــا *

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/10/18
ارسال ها
996
امتیاز واکنش
9,607
امتیاز
233
محل سکونت
مرز جنون
زمان حضور
10 روز 22 ساعت 18 دقیقه
انجمن رمان نویسی | دانلود رمان جدید

کسي باور نخواهد کرد
اما من به چشم خويش مي بينم
که مردي پيش
چشم خلق بي فرياد مي ميرد
نه بيمار است
نه بردار است
نه درقلبش فروتابيده شمشيري
نه تا پر در ميان سينه اش تيري
کسي را نيست بر اين مرگ بي فرياد تدبيري
لـ*ـبش خندان و دستش گرم
نگاهش شاد
تو پنداري که دارد خاطري از هر چه غم آزاد
اما من به چشم
خويش مي بينم
به آن تندي که آتش مي دواند شعله در نيزار
به آن تلخي که مي سوزد تن ايينه در زنگار
دارد از درون خويش مي پوسد
بسان قلعه اي فرسوده کز طاق و رواقش خشت مي بارد
فرو مي ريزد از هم
در سکوت مرگ بي فرياد
چنين مرگي که دارد ياد ؟
کسي ايا نشان
از آن تواند داد ؟
نمي دانم
که اين پيچيده با سرسام اين آوار
چه مي بيند درين جانهاي تنگ و تار
چه ميبيند درين دلهاي ناهموار
چه ميبيند درين شبهاي وحشت بار
نمي دانم
ببينيدش
لـ*ـبش خندان و دستش گرم
نگاهش شاد
نمي بيند کسي اما ملالش را
چو شمع تندسوز اشک تا گردن زوالش را
فرو پژمردن باغ دلاويز خيالش را
صداي خشک سر بر خاک سودن هاي بالش را
کسي باور نخواهد کرد


اشعار فریدون مشیری

 

* رهــــــا *

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/10/18
ارسال ها
996
امتیاز واکنش
9,607
امتیاز
233
محل سکونت
مرز جنون
زمان حضور
10 روز 22 ساعت 18 دقیقه
انجمن رمان نویسی | دانلود رمان جدید

يکي را دوست دارم
ولي افسوس او هرگز نميداند
نگاهش ميکنم شايد
بخواند از نگاه من
که او را دوست مي دارم
ولي افسوس او هرگز نميداند
به برگ گل نوشتم من
تو را دوست مي دارم
ولي افسوس او گل را
به زلف کودکي آويخت تا او را بخنداند
به مهتاب گفتم اي مهتاب
سر راهت به کوي او
سلام من رسان و گو
تو را من دوست مي دارم
ولي افسوس چون مهتاب به روي بسـ*ـترش لغزيد
يکي ابر سيه آمد که روي ماه تابان را بپوشانيد
صبا را ديدم و گفتم صبا دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم تو را من دوست مي دارم
ولي افسوس و صد افسوس
زابر تيره برقي جست
که قاصد را ميان ره بسوزانيد
کنون وامانده از هر جا
دگر با خود کنم نجوا
يکي را دوست مي دارم
ولي افسوس او هرگز نميداند


اشعار فریدون مشیری

 

* رهــــــا *

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/10/18
ارسال ها
996
امتیاز واکنش
9,607
امتیاز
233
محل سکونت
مرز جنون
زمان حضور
10 روز 22 ساعت 18 دقیقه
انجمن رمان نویسی | دانلود رمان جدید

تاج از فرق فلک برداشتن

جاودان آن تاج بر سر داشتن

در بهشت آرزو، ره یافتن

هر نفس شهدی به ساغر داشتن

روز در انواع نعمت ها و ناز

شب بتی چون ماه در بر داشتن

صبح از بام جهان چون آفتاب

روی گیتی را منور داشتن

شامگه چون ماهِ رویا آفرین

ناز بر افلاک اختر داشتن

چون صبا در مزرع سبز فلک

بال در بال کبوتر داشتن

حشمت و جاه سلیمان یافتن

شوکت و فر سکندر داشتن

تا ابد در اوج قدرت زیستن

ملک هستی را مسخر داشتن

بر تو ارزانی که ما را خوش تر است

لـ*ـذت یک لحظه مادر داشتن !


اشعار فریدون مشیری

 

* رهــــــا *

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/10/18
ارسال ها
996
امتیاز واکنش
9,607
امتیاز
233
محل سکونت
مرز جنون
زمان حضور
10 روز 22 ساعت 18 دقیقه
انجمن رمان نویسی | دانلود رمان جدید

دیدمت ، آهسته پرسیدمت
خواندمت ، بر ره گل افشاندمت

آمدی بر بام جان پر زدی
همچو نور بر دیده بنشاندمت

بردمت تا کهکشانهای عشق
پر کشان تا بی نشانهای عشق

گفتمت افتاده در پای عشق
زندگی رویای زیبای عشق

می روی چون بوی گل از برم
رفتنت کی می شود باورم

بوده ای چون تاج گل بر سرم
تا ابد یاد تو را می برم

بردمت تا کهکشانهای عشق
پر کشان تا بی نشانهای عشق

گفتمت افتاده در پای عشق
زندگی رویای زیبای عشق


اشعار فریدون مشیری

 

* رهــــــا *

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/10/18
ارسال ها
996
امتیاز واکنش
9,607
امتیاز
233
محل سکونت
مرز جنون
زمان حضور
10 روز 22 ساعت 18 دقیقه
انجمن رمان نویسی | دانلود رمان جدید

من سکوت خویش را گم کرده‌ام
لاجرم در این هیاهو گم شدم

من که خود افسانه می‌پرداختم
عاقبت افسانه مردم شدم

ای سکوت ای مادر فریادها
ساز جانم ازتو پر آوازه بود

تا در آ*غو*ش تو راهی داشتم
چون نوشیدنی کهنه شعرم تازه بود

در پناهت برگ وبار من شکفت
تو مرا بردی به شهر یادها

من ندیدم خوش تر از جادوی تو
ای سکوت ای مادر فریادها

گم شدم در این هیاهو گم شدم
توکجایی تا بگیری داد من؟

گر سکوت خویش را می‌داشتم
زندگی پر بود از فریاد من


اشعار فریدون مشیری

 

* رهــــــا *

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/10/18
ارسال ها
996
امتیاز واکنش
9,607
امتیاز
233
محل سکونت
مرز جنون
زمان حضور
10 روز 22 ساعت 18 دقیقه
انجمن رمان نویسی | دانلود رمان جدید

آن کس که درد عشق بداند
اشکی بر این سخن بفشاند:

این سان که ذره‌های دل بی‌قرار من
سر در کمند عشق تو‌

جان در هوای توست
شاید محال نیست که بعد از هزار سال،

روزی غبار ما را آشفته پوی باد؛
در دوردست دشتی از دیده‌ها نهان
بر برگ ارغوانی
پیچیده با خزان
یا پای جویباری
چون اشک ما روان

پهلوی یکدیگر بنشاند!
ما را به یکدیگر برساند!


اشعار فریدون مشیری

 

* رهــــــا *

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/10/18
ارسال ها
996
امتیاز واکنش
9,607
امتیاز
233
محل سکونت
مرز جنون
زمان حضور
10 روز 22 ساعت 18 دقیقه
انجمن رمان نویسی | دانلود رمان جدید

معنای زنده بودن من، با تو بودن است.
نزدیک، دور
سیر، گرسنه
رها، اسیر
دلتنگ، شاد
آن لحظه ای که بی‌ تو سر آید مرا مباد!

مفهوم مرگ من
در راه سرفرازی تو، در کنار تو
مفهوم زندگی‌ است.

معنای عشق نیز
در سرنوشت من
با تو، همیشه با تو، برای تو، زیستن.


اشعار فریدون مشیری

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا