خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

yeganeh yami

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/3/20
ارسال ها
1,025
امتیاز واکنش
17,402
امتیاز
323
سن
20
محل سکونت
زیر گنبد کبود
زمان حضور
92 روز 19 ساعت 14 دقیقه
نویسنده این موضوع
عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم

اکنون که پیدا کرده ام ، بنشین تماشایت کنم

الماس اشک شوق را تاجی به گیسویت نهم

گل های باغ شعر را زیب سراپایت کنم

بنشین که با من هر نظر،با چشم دل ،با چشم سر

هر لحظه خود را سرخوش تر ، از روی زیبایت کنم

بنشینم و بنشانمت آنسان که خواهم خوانمت

وین جان بر لـ*ـب مانده را مهمان لبهایت کنم


اشعار فریدون مشیری

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: Saghár✿، Asal_Zinati، Mana و یک کاربر دیگر

yeganeh yami

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/3/20
ارسال ها
1,025
امتیاز واکنش
17,402
امتیاز
323
سن
20
محل سکونت
زیر گنبد کبود
زمان حضور
92 روز 19 ساعت 14 دقیقه
نویسنده این موضوع
“من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقیست می مانم
من از اینجا چه می خواهم،نمی دانم
امید روشنائی گر چه در این تیره گیهانیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی
گل بر می افشانم
من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید
سرود فتح می خوانم
و می دانم
تو روزی باز خواهی گشت”


اشعار فریدون مشیری

 
  • تشکر
  • ناراحت
Reactions: Saghár✿، Asal_Zinati، Mana و یک کاربر دیگر

yeganeh yami

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/3/20
ارسال ها
1,025
امتیاز واکنش
17,402
امتیاز
323
سن
20
محل سکونت
زیر گنبد کبود
زمان حضور
92 روز 19 ساعت 14 دقیقه
نویسنده این موضوع
آخر اي دوست نخواهي پرسيد
که دل از دوري رويت چه کشيد
سوخت در آتش و خاکستر شد
وعده هاي تو به دادش نرسيد
داغ ماتم شد و بر سينه نشست
اشک حسرت شد و بر خاک چکيد
آن همه عهد فراموشت شد
چشم من روشن روي تو سپيد
جان به لـ*ـب آمده در ظلمت غم
کي به دادم رسي اي صبح اميد
آخر اين عشق مرا خواهد کشت
عاقبت داغ مرا خواهي ديد
دل پر درد فريدون مشکن
که خدا بر تو نخواهد بخشيد


اشعار فریدون مشیری

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: Saghár✿، Asal_Zinati، Mana و یک کاربر دیگر

yeganeh yami

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/3/20
ارسال ها
1,025
امتیاز واکنش
17,402
امتیاز
323
سن
20
محل سکونت
زیر گنبد کبود
زمان حضور
92 روز 19 ساعت 14 دقیقه
نویسنده این موضوع
درد بی درمان شنیدی؟

حال من یعنی همین!

بی تو بودن، درد دارد!

می زند من را زمین

می زند بی تو مرا،

این خاطراتت روز و شب

درد پیگیر من است،

صعب العلاج یعنی همین!


اشعار فریدون مشیری

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، Asal_Zinati و Mana

BINA.A

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/6/20
ارسال ها
26
امتیاز واکنش
109
امتیاز
98
زمان حضور
9 ساعت 59 دقیقه
من نمی‌دانم
که چرا انسان این دانا، این پیغمبر!
در تکاپوھایش، چیزی از معجزه آن سوتر،
ره نبرده ست به اعجازِ "محبت" ؟!
چه دلیلی دارد؟
چه دلیلی دارد که ھنوز
"مھربانی" را نشناخته است؟!
و نمی‌داند در یک "لبــخند" چه شگفتی‌ھایی پنھان است!
من بر آنم که در این دنیا
"خوب بودن" به خدا سھل‌ترین کارست... .


اشعار فریدون مشیری

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: Saghár✿، Asal_Zinati و Mana

ZHR--MHY

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/20
ارسال ها
18
امتیاز واکنش
49
امتیاز
88
سن
23
زمان حضور
1 روز 23 ساعت 59 دقیقه
می‌خواهم و می‌خواستمت، تا نفسم بود
می‌سوختم از حسرت و عشق تو بسم بود

عشق تو بسم بود، که این شعله بیدار
روشنگر شب‌های بلند قفسم بود

آن بت گریزنده دمی‌ آمد و بگذشت
غم بود، که پیوسته نفس در نفسم بود

دست من و آ*غو*ش تو، هیهات، که یک عمر
تنها نفسی‌ با تو نشستن هوسم بود

بالله، که بجز یاد تو، گر هیچ کسم هست
حاشا، که بجز عشق تو، گر هیچ کسم بود

سیمای مسیحایی‌ اندوه تو، ای عشق
در غربت این مهلکه فریاد رسم بود

لـ*ـب بسته و پر سوخته، از کوی تو رفتم
رفتم، به خدا گر هوسم بود، بسم بود


اشعار فریدون مشیری

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Asal_Zinati

ZHR--MHY

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/20
ارسال ها
18
امتیاز واکنش
49
امتیاز
88
سن
23
زمان حضور
1 روز 23 ساعت 59 دقیقه
بگذار سر به سـ*ـینه من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را


شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده سر در کمند را

بگذار سر به سـ*ـینه من تا بگویمت
اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

تو آسمان آبی آرام و روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو

یک شب ستاره‌های تو را دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه نوشیدنی


اشعار فریدون مشیری

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Asal_Zinati

* رهــــــا *

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/10/18
ارسال ها
996
امتیاز واکنش
9,605
امتیاز
233
محل سکونت
مرز جنون
زمان حضور
10 روز 22 ساعت 18 دقیقه
انجمن رمان نویسی | دانلود رمان جدید

بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق
دیوانه كه بودم

در نهان‌خانه‌ی جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید

یادم آمد كه شبی باهم از آن كوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتیم
ساعتی بر لـ*ـب آن جوی نشستیم.

تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه، محو تماشای نگاهت.

آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام

خوشه‌ی ماه فروریخته در آب
شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید، تو به من گفتی:
ـ از این عشق حذر كن!

لحظه‌ای چند بر این آب نظر كن

آب، آیینه‌ی عشقِ گذران است،
تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است،
باش فردا، كه دلت با دگران است!

تا فراموش كنی، چندی از این شهر سفر كن!
با تو گفتم:‌ حذر از عشق!؟ –ندانم
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،
نتوانم!

روز اول، كه دل من به
تمنای تو پر زد،
چون كبوتر، لـ*ـب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم. . .
باز گفتم كه : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم!

اشكی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب، ناله‌ی تلخی زد و بگریخت. .

اشک در چشم تو لرزید،
ماه بر عشق تو خندید!

یادم آید كه: دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه كشیدم.
نگسستم، نرمیدم.

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌های دگر هم،
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه کُنی دیگر از آن كوچه گذر هم . . .

بی تو، اما، به چه حالی من از آن كوچه گذشتم!


اشعار فریدون مشیری

 

* رهــــــا *

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/10/18
ارسال ها
996
امتیاز واکنش
9,605
امتیاز
233
محل سکونت
مرز جنون
زمان حضور
10 روز 22 ساعت 18 دقیقه
انجمن رمان نویسی | دانلود رمان جدید

گفت دانایی که: گرگی خیره سر،
هست پنهان در نهاد هر بشر!

لاجرم جاری است پیکاری سترگ
روز و شب، مابین این
انسان و گرگ

زور بازو چاره‌ی این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست

ای بسا انسانِ رنجورِ پریش
سخت پیچیده گلوی گرگ خویش

وی بسا زور آفرین مردِ دلیر
هست در چنگال گرگِ خود اسیر

هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته
می‌شود انسانِ پاک

و آن که از گرگش خورد هردم شکست
گرچه انسان می‌نماید گرگ هست

و آن که با گرگش مدارا می‌کند
خلق و خوی گرگ پیدا می‌کند

در جوانی جان گرگت را بگیر!
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر

روز پیری، گر که باشی هم چو شیر
ناتوانی در مصافِ گرگ پیر

مردمان گر یکدگر را می‌درند
گرگ‌هاشان رهنما و رهبرند

این که انسان هست این سان دردمند
گرگ‌ها فرمانروایی می‌کنند

وآن ستمکاران که با هم محرم.اند
گرگ‌هاشان آشنایان هم‌اند

گرگ‌ها همراه و انسان‌ها غریب
با که باید گفت این حال عجیب؟




اشعار فریدون مشیری

 

* رهــــــا *

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/10/18
ارسال ها
996
امتیاز واکنش
9,605
امتیاز
233
محل سکونت
مرز جنون
زمان حضور
10 روز 22 ساعت 18 دقیقه
انجمن رمان نویسی | دانلود رمان جدید

صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم تو را من دوست می‌دارم

ولی افسوس و صد افسوس
زابر تیره برقی جست
که قاصد را میان ره بسوزانید

کنون وامانده از هر جا
دگر با خود کنم نجوا

یکی را دوست می‌دارم

ولی افسوس او هرگز نمی‌داند


اشعار فریدون مشیری

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا