مشاعره با حرف د

moh@mad · 15/1/23

Moubina گفت:
دست از طلب ندارم تا کار من براید
یا تن رسد ب جانان با جان ز تن در اید

دلم چون صخره محکم بود اما عشق کاری کزد
که این ویرانه مدتهاست محتاج مرمت هاست

Moubina · 15/1/23

moh@mad گفت:
دلم چون صخره محکم بود اما عشق کاری کزد
که این ویرانه مدتهاست محتاج مرمت هاست

دلی دارم خریدار محبت
کزو گرم است بازار محبت

moh@mad · 16/1/23

Moubina گفت:
دلی دارم خریدار محبت
کزو گرم است بازار محبت

در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست

خاک آدم که سرشتند غرض عشق تو بود
هر که خاک ره عشق تو نشد آدم نیست

matieh · 18/1/23

دل عاشق به پیغامی بسازد
خمار آلوده با جامی بسازد
مرا کیفیت چشم تو کافیست
ریاضت کش ببادامی بسازد

moh@mad · 19/1/23

matieh گفت:
دل عاشق به پیغامی بسازد
خمار آلوده با جامی بسازد
مرا کیفیت چشم تو کافیست
ریاضت کش ببادامی بسازد

دل به صحرا می‌رود در خانه نتوانم نشست
بوی گل برخاست، در کاشانه نتوانم نشست

گر کنم رندی سزد کاندر جوانی وقت گل
محتسب داند که من پیرانه نتوانم نشست

matieh · 19/1/23

دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت
از دیده‌ام که دَم به دَمش کار شُست و شوست

moh@mad · 19/1/23

matieh گفت:
دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت
از دیده‌ام که دَم به دَمش کار شُست و شوست

داغ پروانه ستم از شمع الست
خدمت شمع همان سلطان کنم

عشق مهمان شد بر این سوخته
یک دلی دارم پیش قربان کنم

matieh · 20/1/23

دد و دام و هر جانور کش بدید
ز گیتی به نزدیک او آرمید

moh@mad · 23/1/23

matieh گفت:
دد و دام و هر جانور کش بدید
ز گیتی به نزدیک او آرمید

در حضور بلبلان خاموش می باید شدن
همچو شاخ گل سراپا گوش می باید شدن

تا به اندک فرصتی گنجینه گوهر شوی
چون صدف در بحر هستی گوش می باید شدن

matieh · 23/1/23

دجال غم چون آتشی گسترد ز آتش مفرشی
کو عیسی خنجرکشی دجال بدکردار را

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی