خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

sh.roohbakhsh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/4/20
ارسال ها
118
امتیاز واکنش
1,690
امتیاز
213
سن
23
محل سکونت
هیاهوی عشق!
زمان حضور
3 روز 13 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان 98 | دانلود رمان
نام رمان: والکری سفید
نام نویسنده: sh,roohbakhsh کاربر انجمن رمان ۹۸
ژانر: فانتزی، عاشقانه
ناظر: Ryhwn
خلاصه:
دختری که می‌جنگد برای خون‌خواهی؛ خون‌خواهی برای دفاع! دفاع از وطن و سرزمینی که در آن زاده شده بود. اما راهی دراز و طولانی و حتی پر خطر را باید طی کند! راهی که سرانجامش را هیچ‌کس نمی‌داند؛ ولی در میان راه، با شخصی روبه‌رو می‌شود که برایش آشناست. ولی نه، آشنای غریبه بود برایش!


در حال تایپ رمان والکری سفید | sh.roohbakhsh کابر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، تسنیم بانو، Meysa و 11 نفر دیگر

sh.roohbakhsh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/4/20
ارسال ها
118
امتیاز واکنش
1,690
امتیاز
213
سن
23
محل سکونت
هیاهوی عشق!
زمان حضور
3 روز 13 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان 98 | دانلود رمان
نام‌ها:
هیلدا: نیرومند، پیروز در جنگ.
آنالی: برخوردار از محبت مادر. (کنایه از نور چشمی مادر)
تورال: جاوید، همیشه زنده، پهلوان
والکری: زنانی زیبارو و جنگجو هستند که در میادین جنگ، به دنبال دلیران و مردان نامی و جنگ‌آور هستند.
آچین: درنده، وحشی، آگاه، احسان
بکتاش: فرمانده‌ی یک گروه، بزرگ ایل
مارسل: جنگجوی کوچک

مقدمه:
چه سخت است که جلوی چشمانت به آتش بکشند زندگی‌ات را!
چه سخت است دور باشی از تمام کسانی که تا به حال، عزیزانت بودند و تو، عزیزشان!
سخت‌تر از همه چیز، کشتن عزیزِدلت با دستای خودت است.
حال،
یک گام مانده تا پیروزی،
یک گام مانده تا شکست دادن دشمنی که سال‌ها او را از خانه و سرزمینش رانده بود. حال، او بازگشته است. بازگشتی سخت و کوبنده برای نبرد با دشنمی کوچک اما حیله گر!


در حال تایپ رمان والکری سفید | sh.roohbakhsh کابر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، تسنیم بانو، Meysa و 10 نفر دیگر

sh.roohbakhsh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/4/20
ارسال ها
118
امتیاز واکنش
1,690
امتیاز
213
سن
23
محل سکونت
هیاهوی عشق!
زمان حضور
3 روز 13 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان 98 | دانلود رمان
زبان راوی
نگاهش را از تابلوی رو‌به‌رویش، به پدرش که مشغول گشت‌زنی در میان حیاط کاخ بود، داد. لبخندی زیبا بر لبان سرخش ظاهر شد. نگاهش را در کاخ چرخاند. دیوارهای طلایی رنگ، با آن پرده‌های سفید، به‌نظرش عجیب بود. نفسش را با حرص بیرون داد. معنی این رنگ‌ها و این ترکیب رنگ در این کاخ با شکوه و سرسبز را نمی‌فهمید. هرچند که هر بار از پدرش می‌پرسید "چرا رنگ دیوارها طلایی و رنگ پرده‌ها سفیده؟" پدرش در پاسخ به سوالش، لبخندی می‌زد و می‌گفت "چون این نشانه!" و هیچ‌گاه نتوانست بفهمد این نشان یعنی چه؟ اصلا نشان چه چیز است؟
صدای تورال را شنید. لبخندی زد و با خوشحالی به سمتش برگشت. نگاه‌اش کرد. عضو صورتی‌ رنگش را روی هم فشرد و چشمان آبی‌اش را به چشمان بی‌‍رحم مقابلش دوخت. ‌لباسی سفید در زیر آن زره نقره‌ای رنگ به تن داشت. شمشیرش را به کمرش بسته بود. روکشی غلاف شمشیرش از آب طلای خالص ساخته شده بود. نشان این نوع از شمشیرها که تیغه‌شان از نقره و روکش غلاف‌شان از آب طلای خالص ساخته شده بودند؛ نشان فرانداری سپاه فرمانروایان آزگارد بود. تورال، جوان‌ترین فرماندار سپاه پادشاه الکساندر بود.
-تورال!
-کی اومدی؟
-دیشب، اینجا چیکار می‌کنی؟
خنده‌ای که دخترک کرد، مهر تاییدی شد بر حرف تورال. دخترک خندید و گفت:
-آره، باز به افق خیره می‌شم تا مادرم رو پیدا کنم.
تورال تلخ‌خندی زد. خواست حرفی بزند که صدای شاه مانع شد.
-تورال؟
-بله سرورم؟
-دنبالم بیا!
دخترک نگاهی به او انداخت و زمزمه کرد.
-هروقت پدر این‌قدر سرد با تو صحبت می‌کنه، یعنی اتفاق بدی افتاده!
تورال نگاهش کرد. چشمان آبی رنگش درست همانند دریای پاک و زلال بود که جلوۀ زیبایی به او می‌بخشید. پوست بیش از حد سفیدی داشت که او را در میان لباس‌های سفیدش گم می‌کرد.
-نترس! خودت خوب می‌دونی که همیشه پدرت از پس مشکلات بر اومده.
-آره می‌دونم، ولی نه تا وقتی که... .
-نترس، هیچی نمیشه!
سری تکان داد.
-هیلدا؟


در حال تایپ رمان والکری سفید | sh.roohbakhsh کابر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 8 نفر دیگر

sh.roohbakhsh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/4/20
ارسال ها
118
امتیاز واکنش
1,690
امتیاز
213
سن
23
محل سکونت
هیاهوی عشق!
زمان حضور
3 روز 13 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان 98 | دانلود رمان
دخترک نگاهش را به خواهرش داد. لبخندی زد. خواهرش درست همانند او بود. تنها تفاوتشان در رنگ چشم‌هایشان بود. هیلدا چشمانی آبی رنگ که شباهتی عجیب به مادرش داد آنالی، چشمانی خاکستری رنگ! آنالی موهایش را بالای سرش به طرز زیبایی جمع کرده بود. بر روی موهایی طلایی رنگش که رو به خرمایی می‌رفت؛ تاجی از گل‌های وحشی درست شده بود. لباس سفیدش که به شدت برق می‌زد او را همانند ملکه‌ها کرده بود. ردایی طلایی‌اش از روی شانه‌هایش آویزان بود و بر روی دو شانه‌اش دو گیرۀ طلایی رنگ که روی آن‌ها نقش گلی عجیب حکاکی شده بود؛ جا خوش کرده بود. گوشواره‌های از نقره که حلقه مانند بودند و در وسط این حلقه‌ها سنگ زمرد قرار داشت از گوش‌هایش آویزان بود.
- انالی.
- بله؟!
- درست مثل همیشه زیبا و مرتب هستی.
آنالی از شدت غرور لبخندی زد. سپس نگاه‌اش را سربازانی داد که از ورودی کاخ داشتند عبور می‌کردند. در میان آن جمع، مارسل را دید. لبخندی زد و رو به خواهر کوچکش که به گل‌های درون دستش خیره شده بود گفت:
- من میام الآن.
هیلدا بی‌توجه به نبود آنالی، نظاره‌گر گل‌ها بود. گل‌های ریز و درشت صورتی رنگ و آبی رنگ، دلش می‌خواست رنگ دیوار‌های کاخ، همانند همین گل‌های وحشی رنگارنگ باشند. تره‌ای از موهای طلایی رنگش، از پیشانی‌اش آویزان شدند. گل‌ها را به بینی‌اش نزدیک کرد و آن‌ها را بو کرد. بوی خوبی می‌دادند. لبخندی بر لبان سرخ رنگش نمایان شد. نگاه‌اش را از پنجرۀ راهروی کاخ، به حیاط سوق داد. آنالی را دید که در کنار مارسل ایستاده بود و او را نگاه می‌کرد. زمزمه کرد.
- از چی این خوشش اومده؟!
مارسل مردی بود قوی، چهارشانه با موهای سیاه رنگ، پوستی گندم‌گون، ابروهایش پرپشت بودند و کنار ابروی چپش، جای زخمی قدیمی و کهنه بود. زخم، از بالای پیشانی‌اش شروع میشد و تا وسط گونه‌اش ادامه می‌یافت. موهایش کم پشت بودند و دو از کنار موهایش بالاتر از گوش‌اش، دو خط سفید رنگ تا انتهای سرش قرار داشتند. لباسی زرهی به تن داشت و شمشیرش را در دست گرفته بود.
مارسل خم شد وگلی سرخ رنگ را از میان باغچۀ کوچک کنار ستون سنگی وسفید رنگ کاخ، که از مرمر سفید و اصل آزگارد ساخته شده بود را کند. آن را به سمت آنالی گرفت و زمزمه کرد.
- مراقب خودت باش.
سپس از آنجا دور شد. آنالی ماند با رویایی باور نکردنی! گل را نگاه کرد و آن را به صورتش فشرد.


در حال تایپ رمان والکری سفید | sh.roohbakhsh کابر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 8 نفر دیگر

sh.roohbakhsh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/4/20
ارسال ها
118
امتیاز واکنش
1,690
امتیاز
213
سن
23
محل سکونت
هیاهوی عشق!
زمان حضور
3 روز 13 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان 98 | دانلود رمان
لبان سرخ رنگش، به خنده باز شد و چشمانش از شور و شوقی عجیب، شادمان شد.
درست از دوسال پیش بود که به مارسل علاقه‌مند شده بود و چندی پیش، مارسل به علاقۀ خود نسبت به آنالی اعتراف کرده بود. آن روز را به خوبی به یاد داشت. با یادآوری آن روز لبخندی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان والکری سفید | sh.roohbakhsh کابر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 8 نفر دیگر

sh.roohbakhsh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/4/20
ارسال ها
118
امتیاز واکنش
1,690
امتیاز
213
سن
23
محل سکونت
هیاهوی عشق!
زمان حضور
3 روز 13 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان 98 | دانلود رمان
از فکر خارج شد و نگاهش را به اطرافش داد. درختان بزرگ و سرسبز دو طرف راه کوچک را فرا گرفته بودند. چشمان آبی‌اش به دنبال پرندگان سبز رنگی بود که در آسمان آزادانه پرواز می‌کردند.
خندید و چال گونه‌اش نمایان شد. گام‌هایش را آرام برمی‌داشت تا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان والکری سفید | sh.roohbakhsh کابر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 6 نفر دیگر

sh.roohbakhsh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/4/20
ارسال ها
118
امتیاز واکنش
1,690
امتیاز
213
سن
23
محل سکونت
هیاهوی عشق!
زمان حضور
3 روز 13 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان 98 | دانلود رمان
هیلدا بعد از زدن حرفش به سمت تپه‌ای که در نزدیکی آنان قرار داشت رفت. از تپه بالا رفت و نگاهش را به خاک‌های سرخ وطنش دوخت. ‌لـ*ـبش را به دندان گزید تا فریاد نزند بغض دلش را، تا فریاد نزند که چقدر سخت است دوری پدر! خنجرش را در مشتش فشرد، تنها...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان والکری سفید | sh.roohbakhsh کابر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 7 نفر دیگر

sh.roohbakhsh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/4/20
ارسال ها
118
امتیاز واکنش
1,690
امتیاز
213
سن
23
محل سکونت
هیاهوی عشق!
زمان حضور
3 روز 13 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان 98 | دانلود رمان
نگاه‌ها همه به هیلدا بود. همه منتظر فرمان او بودند. هیلدا نگاهش را به آنالی که اخم‌هایش در هم بود، داد. نمی‌دانست مشکل چیست! پس ترجیح داد تا وقتی که خود آنالی به او چیزی نگفته، بحث را به میان نکشد. می‌دانست در میان سپاه اندک او، کسانی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان والکری سفید | sh.roohbakhsh کابر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 7 نفر دیگر

sh.roohbakhsh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/4/20
ارسال ها
118
امتیاز واکنش
1,690
امتیاز
213
سن
23
محل سکونت
هیاهوی عشق!
زمان حضور
3 روز 13 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان 98 | دانلود رمان
به سرعت بر اسبش سوار شد و به سمت جنگل به راه افتاد. آنالی خواست جلویش را بگیرد که تورال مانع شد.
- باید تنها باشه!
به سرعت دور می‌شد از جایی که آن خبر ناگوار را شنیده بود.
به بالای تپه رسیده بود. لـ*ـبش را به دندان گزید و خشمش را پنهان کرد.
-...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان والکری سفید | sh.roohbakhsh کابر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 7 نفر دیگر

sh.roohbakhsh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/4/20
ارسال ها
118
امتیاز واکنش
1,690
امتیاز
213
سن
23
محل سکونت
هیاهوی عشق!
زمان حضور
3 روز 13 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان 98 | دانلود رمان
عشق او باعث هزاران‌بار دعوا بین او و هیلدا شده بود. هیلدا به همین‌خاطر نگران بود؛ نگرانی که بی‌جا نبود!
تورال با لبخند محوی از چادر فرماندهان بیرون آمد. نگاهش را در محوطۀ اردوگاه چرخاند، ولی آنالی را ندید. نگران شد. از طرفی آنالی نبود و از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان والکری سفید | sh.roohbakhsh کابر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 7 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا