در حال تایپ رمان عناصر چهار گانه | niayesh.rf کاربر انجمن رمان ۹۸

nniaaa · 11/5/20

پارت نهم:
بالاخره یارو اومد.از اون گردن کلفتا بودا! مارو که دید چشماش برق زد و گفت:سلام خانوما...ببینید این وقت شب که اینجا ها خیلی خطرناکه بفرمایید داخل تا فردا صبح خودم برسونمتون.
من:نیازی نیست. بروی جنسارو بیار.
- کدوم جنسا؟
-- همونایی که شیش ماه پیش از یکی از بچه های علیرضا دزدیدی ؛ اکبر قالپاق تویی نه؟ یا تو خونس؟
- هه جالبه سه...

nniaaa · 29/5/20

پارت دهم:
رسیدیم پارک و ماشینو پارک کردیم. رفتیم تو پارک و به عرفان زنگ زدم:
من:الو سلام
- سلام بیا رو این نیمکت سبزه.
- تو کجایی؟ چرا من نمی‌بینمت؟
- من دارم می‌بینمت بیا.
- اوکی اومدم.
رفتم و اون نیمکت رو پیدا کردم و با بچه ها نشستیم روش یهو یکی از پشت چشمامو گرفت از جا پریدم و دستاشو پیچوندم که آخش در اومد
-- آخ آی آی دختره آمازونی...

nniaaa · 17/6/20

پارت یازدهم:
به سمت ماشین رفتم وسوار شدیم که دیدم خیلی پررو اومد جلو نشست! با عصبانیت گفتم: خودت اسکی کردی تا اینجا اومدی که سوار ماشین من میشی؟
- نه خیر حوصله رانندگی ندارم ماشینو گذاشتم سوله با شما بیام.
-سوله کجاس دیگه؟
- جایی که ما کار می‌کنیم جنسارو باید اونجا تحویل بدیم.
- باشه آدرس بده.
مسیرو گفت و راه افتادیم و بالاخره بعد نیم...

nniaaa · 18/6/20

پارت دوازدهم:
- خب چیکار کنم آخه؟
یکم فکر کردم...اوم بزار ببینم دخترای دیگه اینجور موارد چیکار می‌کنن؟آهان فهمیدم!
رفتم جلو و دستمو گذاشتم رو شونه عرفان و گفتم:بسه دیگه اشکال نداره بهتره تمومش کنی و انقدر جلب توجه نکنی.
عرفان نگاهی به من کرد و یقه پسره رو ول کرد و گفت:بار آخرت باشه.
یه پسره همرو متفرق کرد و سمت عرفان اومد و گفت: داداش...

nniaaa · 16/7/20

پارت سیزدهم:
عصبی دستم رو داخل موهام فرو بردم و محکم کشیدم. رو به آتریسا تقریبا فریاد زدم: الان باید اینارو به من بگی؟ چرا همه چیزو آروم اروم به آدم می‌گید؟
- دستور بانو بود.
- کدوم بانو مگه نگفتی من قراره ملکه بشم؟
سکوت کرد و سرش را پایین انداخت. سرش را بالا آوردم و به چشمانش نگاه کردم و عاجزانه نالیدم: آتریسا اگه چیزی می‌دونی بگو...

nniaaa · 16/7/20

پارت چهاردهم:
با حرف هایی که آتریسا می‌زد واقعا گیج شده بودم . آخر مگر او چه کسی بود آتریسا انقدر ازش می‌ترسید؟ چه زمان می‌خواست جواب سوال هایم را بدهد؟ کیوان یک پسر معمولی چه خطری می‌توانست برای من داشته باشد؟ اصلا فرض بر اینکه تمام حرف های آتریسا درست باشد. آن ها برای چی باید دختر دو مجرم را ملکه سرزمینشان کنند؟ یک جای کار می‌لنگید...

nniaaa · 19/7/20

پارت پانزدهم:
- والا اونجور که تو توی فکر بودی گفتم عاشقی چیزی شدی.
و قهقه بلندی زد. با دست بر سرش کوبیدم و گفتم: ای دیوونه.
ناگهان آتریسا پایش را روی ترمز کوبید و گفت : پیاده شید.
اطرافم را نگاه کردم و جز جاده و بیابان و ماشین های تک و توکی که از جاده گذر می‌کردند چیزی ندیدم. سوال کردم:اینجا کجاست ؟
در حالی که در ماشین را باز می‌کرد...

nniaaa · 29/8/20

پارت شانزدهم
تصویر بعدی همون خونه رو در حال سوختن نشون می‌داد و افرادی با لباس رزم دور خونه رو محاصره کرده بودن، تصویر به داخل خونه رفت و زن در حالی که با گریه سعی داشت بچه کوچیکی رو به داخل گودالی که وسط خونه بود بندازه نشون می‌داد. یهو همه جا تاریک شد. چشمام رو باز کردم و دیدم تونل داره هی روشن تر می‌شه که ناگهان دستی از پشت منو...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

بنظرتون کدوم قسمت رمان نیاز به اصلاح داره؟

فضا سازی

شخصیت سازی

جمله بندی

داستان

لحن صحبت شخصیت ها

اسم شخصیت ها

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین