خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

بنظرتون رمان چجوریه؟

  • عالیه ادامه بده

  • خیلی خوبه

  • خوبه

  • متوسط

  • زیاد جالب نیست

  • بده

  • افتضاحه دیگه ادامه نده


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

nniaaa

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
1,613
امتیاز
213
محل سکونت
دیوونه خونه
زمان حضور
4 روز 21 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام رمان: برگزیده بازی
ناظر: Z.a.H.r.A☆
نویسنده: nniaaa کاربر انجمن رمان 98
ژانر: ترسناک، فانتزی، عاشقانه
خلاصه: با پخش شدن ویروسی ناشناخته در جهان شخصیت های اصلی ما تمام تلاششان را برای زنده ماندن میکنند. ویروسی که هر شخصی به آن دچار میشود حتی عزیزترین فرد زندگی اش را هم نمیشناسد و تنها چیزی که میبیند خون است و خون.اما در این میان شخصی انتخاب شده است تا به این جنجال خاتمه دهد!
شخصی که نجات دنیا در دستان اوست!


در حال تایپ رمان برگزیده بازی | niayesh.rf کاربر رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Zeynab Savary، Saghár✿، LIDA_M و 34 نفر دیگر

nniaaa

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
1,613
امتیاز
213
محل سکونت
دیوونه خونه
زمان حضور
4 روز 21 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه
زندگی بازی های زیادی دارد ، بازی هایی که گاه ما را در خود غرق می‌کنند ؛
و بازی هایی که به سادگی از کنارشان می‌گذریم.
در بعضی این بازی ها همبازی داریم، و در بعضی تنها هستیم
اما گاهی زندگی بازی را با ما شروع می‌کند که مرگ و زندگی ما در گرو درست بازی کردن است . این که چگونه مسیر درست را تشخیص دهیم و آن را به پایان برسانیم.
قصه ای که می‌خواهم شروع کنم... در مورد یک بازی است. یک بازی خطرناک که جان بازیکنانش را به سخره گرفته است.
باید دید... چه کسانی می‌توانند از این بازی جان سالم به در ببرند.
(برگزیده خواهد آمد... و به بازی پایان خواهد داد)





در حال تایپ رمان برگزیده بازی | niayesh.rf کاربر رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Zeynab Savary، LIDA_M، Ghazaleh.A و 32 نفر دیگر

nniaaa

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
1,613
امتیاز
213
محل سکونت
دیوونه خونه
زمان حضور
4 روز 21 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت اول
سراسیمه از خواب پریدم و در جایم نشستم. پی در پی نفس می‌کشیدم تا اندکی هوا به شش هایم برسد، لیوان آبی را که کنارم بود لاجرعه سر کشیدم.
شقیقه هایم را فشردم و سعی کردم ذهنم را از خوابی که دیدم پاک کنم نگاهی به اتاق تاریکم کردم و دراز کشیدم. لحاف را دور خودم پیچیدم و به دنیای خواب فرو رفتم.
-بخور دیگه به چی نگاه می‌کنی؟
-میلم نمی‌کشه.
-از تو بعیده!
نگاه خریدارانه ای بهش کردم که خندید. دستمو گذاشتم رو شونش و گفتم: مامان جوون داشتن هم مصیبته ها! همش باید باهاش کلکل کنی.
شیر آب رو از کرد و گفت: دختر زبون دراز داشتن هم مصیبته والا.
موهام که که تا پایین کمرم می‌رسید رو شونه کردم و گفتم:بنظرت باهم کنار میاین؟
-مگه خروس جنگی هستیم که کنار نیایم؟ باران هم دختر خوبیه فکر نمی‌کنم مادرش هم زن بدی باشه.
کمی این پا و اون پا کردم و گفتم:
-اره زن بدی نیست ، ولی خب یکم دنیاش با دنیای تو فرق داره.
-زیاد حرف نزن بیا این ظرفارو بزار رو میز.
-امون از دست این وسواس تو!
ظرفارو بلند کردم که با تصاویری که جلوم رژه می‌رفتن خشکم زد. موجوداتی که ظاهرشون شبیه انسان بود اما رفتارشون نه ، همه رو می‌کشتن، انگار براشون عادی بود. با حالت عجیبی راه می‌رفتن و چشم هاشون به سفیدی می‌زد ناگهان همه شون به سمت من برگشتن نگاه هاشون رعب آور بود شروع کردند به سمت من دوییدن جیغی کشیدم و ظرف هارو انداختم.
مامانم هراسان از آشپزخانه بیون اومد و گفت: ای وای چیکار کردی دختر؟ دیوونه شدی؟
خشک شده بودم و فقط به اونا فکر می‌کردم ... اونایی که نه تو خواب راحتم میزاشتن نه تو بیداری ! صدایی توی سرم پیچید:
-آخر این بازی چی میشه؟
-یا میمیریم یا زنده میمونیم.
سرم رو به طرفین تکون دادم و از بهت اومدم بیرون. شرمنده گفتم: ببخشید مامان، من... راستش این روزا خیلی حالم خوب نیست.
-به خاطر اون؟
-اون؟
-اون پسره.
-نه نه ؛ به اون ربطی نداره من...
-نیایش ! راستشو بگو من مادرم می‌فهمم.
لـ*ـبخند غمگینی زدم و گفتم: نه باور کن بخاطر اون نیست.
قطره اشکی از گوشه چشمم چکید ؛ ادامه دادم:خیلی وقته فراموشش کردم.


در حال تایپ رمان برگزیده بازی | niayesh.rf کاربر رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • پوکر
Reactions: Zeynab Savary، LIDA_M، Ghazaleh.A و 33 نفر دیگر

nniaaa

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
1,613
امتیاز
213
محل سکونت
دیوونه خونه
زمان حضور
4 روز 21 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت دوم
آهنگ رو پلی کردم و دست هام رو گذاشتم زیر سرم. چشمام رو بستم و توی دنیای خودم غرق شدم.
یا برگرد؛ یا آن دل را برگردان
یا بنشین؛ یا این آتش را بنشان
آه ای جان؛ آخر تا کی سرگردان
ای زیبا؛ ای رویا
کم کم صدای آهنگ قطع شد و توی تاریکی فرو رفتم.
برگشتم تا پشت سرم رو نگاه کنم که با صحنه عجیبی رو به رو شدم. فریاد زدم:
-سرتو بدزد.
و چاقوی جیبی رو درست وسط مغزش پرتاب کردم؛ خون فواره زد بیرون و روی زمین افتاد. نگاه قدر شناسانه ای بهم انداخت و به راهش ادامه داد.
-نیایش؛ نیایش.
پلکامو از هم باز کردم و گیج نگاهش کردم. نشستم و چند بار پلک زدم و گفتم:
-چیشده؟
-بلند شو باران زنگ زد گفت تو راهم. توهم که انقدر گریه کردی خوابت برد.
متعجب به صوررت مامان زل زدم و گفتم:
-من گریه کردم؟
-آره دیگه بس که این مزخرفات عاشقانه رو گوش می‌دی مخت قاطی کرده.
دستی به صورتم کشیدم. راست می‌گفت؛ اما من که یادم نمیاد گریه کرده باشم؟ مامان موشکافانه نگاهم کرد و گفت:
-بخاطر ساشا؟
-وای نه مادر من چرا هی یادم می‌اندازیش؟
-پس بخاطر کی اینطوری خودتو عذاب می‌دی؟
-هیچکس؛ گفتم که فقط یکم خستم همین.
-باشه منم باور کردم؛ پاشو جمع کن خودتو دختره الان با مامانش می‌رسه زشته.
سر تکون دادم واز جام بلند شدم؛ موهای رو اعصابم رو یه شونه درست و حسابی کشیدم و لباسام و مرتب کردم. داشتم میوه هارو می‌شستم که زنگ خونه رو زدن. زودتر از مامان در خونه رو باز کردم که باران و مادرش وارد شدن؛ باران مثل این بچه های دوساله پرید سمتم و در گوشم گفت:امروز برات یه سوپرایز دارم!
تا اومدم بپرسم چه سوپرایزی رفت نشست کنار مامانش. اسم مامانش سهیلا بود و زن خوبی بود؛ از صحبتاش با مامان فهمیدم که از هم خوششون اومده.
دست بارانو کشیدم و بردمش تو اتاقم؛ وقتی نشست پرسیدم:
-خب چه سوپرایزی داری؟
-حالا صبر کن چقدر عجله داری! راستی خبر هارو شنیدی؟
کلافه از کارا هاش گفتم:
-نه کدوم خبر ها؟
در حالی که گوشی اش رو از کیفش بیرون می‌کشید گفت:
-ای بابا همین خبرا دیگه! مگه ندیدی انگار مردم دیوونه شدن افتادن به جون هم!
-وا یعنی چی اخبار که چیزی نگفت؟
در حالی که توی فیلم هاش دنبال چیزی می‌گشت غرغر کرد:
-خرس گنده 17 سالته هنوز از دنیا عقبی خدا بگم چیکار نکنه این پسره فلانو که تورو از خواب و...
گوشیو از دستش کشیدم و گفتم:
-کم غر بزن بده ببینم اینو دنبال چی می‌گردی؟
و فیلم رو باز کردم؛ ناگهان تمام تصاویری که توی این سه ماه آرامشم رو مختل کرده بودن جلوی چشمم اومدن. اون موجودات انسان نما؛ آدم های بی گناهی که قربانی می‌شدن؛ و اون چشم های ترسناک!
گوشی رو دادم دستش و بریده بریده گفتم: این... اینا همش که... الکی بود دیگه؟ درسته؟ بگو که الکی بود باران!
شونه هامو گرفت و تکونم داد: چت شد دختر عه! تو که انقدر ترسو نبودی!
-باران؛ باورم نمیشه! همه چی داره همونی میشه که دیدم... اخه چرا؟ یعنی چی؟
-عه باز تو هذیون گفتی؟ صدبار گفتم اینا همش خواب خیاله الانم برو حسابی خوشگل کن تا سوپرایزمو بگم.
خصمانه نگاهش کردم و گفتم:
-سوپرایز دیگه چیه تو این موقعیت؟
-عه چقدر سوال می‌پرسی بلند شو برو جلو آینه یه دستی به اون صورتت بکش.
ناچار بلند شدم و جلوی آینه ایستادم؛ نگاهی به صورت بی روحم انداختم؛ جای خالی لبخند همیشگی ام بدجوری تو ذوق می‌زد. دست خودم نبود؛ دیگه خنده به صورتم نمی‌اومد؛ از اون روزی که رفت... بیخیال بهتره فراموشش کنم؛ دوباره به خودم نگاه کردم پوست سفید، چشمای قهوه ای درشت و دماغی که از نظر خودم به عمل نیاز داشت؛ اما خب بقیه می‌گفتن به صورتت میاد. بیخیال آرایش شدم و بخاطر باران یه تیپ حسابی زدم.
تیشرت طوسی گشاد که نوشته هایی به رنگ مشکی داشت، و شومیز چهارخونه قرمز کرمی که ازش به عنوان مانتو استفاده می‌کردم، در اخر هم شلوار لی و شال مشکی. بهترین تیپم همین بود؛ چیکار کنم دیگه خیلی وقت بود حتی حوصله تیپ زدن هم نداشتم.

دانلود رمان| انجمن رمان 98


در حال تایپ رمان برگزیده بازی | niayesh.rf کاربر رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • پوکر
  • عالی
Reactions: Zeynab Savary، LIDA_M، Ghazaleh.A و 31 نفر دیگر

nniaaa

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
1,613
امتیاز
213
محل سکونت
دیوونه خونه
زمان حضور
4 روز 21 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت سوم
آماده که شدم باران به همه گفت که می‌خوایم بریم پاساژ سر خیابون لـ*ـباس ببینیم.
به ناچار باهاش رفتم؛ از مجتمع که بیرون اومدیم گفتم:
-نمی‌خوای بگی باز چه خوابی برام دیدی؟
-صبر داشته باش می‌فهمی.
مسیرش رو کج کرد به سمت تیشرت مردانه فروشی که جنب پاساژ کوچک محلمون قرار داشت؛ تعجب کردم! باران اینجا چیکار داشت؟ با بیخیالی پشت سرش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان برگزیده بازی | niayesh.rf کاربر رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Zeynab Savary، LIDA_M، Ghazaleh.A و 29 نفر دیگر

nniaaa

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
1,613
امتیاز
213
محل سکونت
دیوونه خونه
زمان حضور
4 روز 21 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت چهارم
کم کم صداهای اطراف محو شد و خودم رو توی فضای تاریکی دیدم؛ چند قدم جلو رفتم که فضا روشن تر شد، توی محوطه یه ساختمون بزرگ بودم! ساختمونی که داشت توی آتش می‌سوخت. آتش نشان ها سعی داشتن آتش رو خاموش کنند. صدای جیغ زنی توجهم رو جلب کرد، چند متر اونورتر زنی که روپوش سفید آزمایشگاهی پوشیده بود با جیغ و به زبان انگلیسی می‌گفت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان برگزیده بازی | niayesh.rf کاربر رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: Zeynab Savary، LIDA_M، Ghazaleh.A و 27 نفر دیگر

nniaaa

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
1,613
امتیاز
213
محل سکونت
دیوونه خونه
زمان حضور
4 روز 21 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت پنجم
برگشتم سمتشون و گفتم:
-من میرم اون اسلحه هارو بیارم، الان شبه و تقریبا فعالیتشون نصف شده وقتی رفتم بیرون درو ببندین و هر اتفاقی، تاکیید می‌کنم هر اتفاقی که افتاد تا من نگفتم درو باز نمی‌کنید اگه اوضاع خوب بود وسایل رو بردارید و بیاید تا یه ماشین پیدا کنیم و از این جهنم خلاص بشیم.
آرمان گفت:
-همین جوری برای خودت نبر و بدوز...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان برگزیده بازی | niayesh.rf کاربر رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: Zeynab Savary، LIDA_M، Ghazaleh.A و 27 نفر دیگر

nniaaa

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
1,613
امتیاز
213
محل سکونت
دیوونه خونه
زمان حضور
4 روز 21 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت ششم
موجوداتی که صدای استارت ماشین توجه اشون رو جلب کرده بود داشتن به سمت من می‌اومدن. به سمت مغازه ها نگاه کردم، همشون با ترس به من خیره شده بودن. نفس عمیقی کشیده و دوتا هفت تیر رو توی دستم گرفتم و سرهاشون رو هدف قرار دادم و شروع به شلیک کردم. دوتاشون رو زدم که بقیه با سرعت بیشتری سمتم اومدن، یکیشون خیز برداشت سمتم که ناخودآگاه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان برگزیده بازی | niayesh.rf کاربر رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • قهقهه
Reactions: Zeynab Savary، LIDA_M، Ghazaleh.A و 28 نفر دیگر

nniaaa

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
1,613
امتیاز
213
محل سکونت
دیوونه خونه
زمان حضور
4 روز 21 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
دانلود رمان| انجمن رمان98
پارت هفتم
ماهان وسط حرفمون پرید:
-می‌شه بگید قضیه چیه؟
ساشا انگشتشو گرفت سمت من و گفت:
-آره بزار برات توضیح بدم قضیه چیه! قضیه اینه که ایشون دوتا خواب الکی دیده و الان ادعا که می‌تونه همرو نجات بده و باید به حرفش گوش کنیم!
ایمان گیج گفت:
-یعنی دارید می‌گید نیایش خواب...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان برگزیده بازی | niayesh.rf کاربر رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Zeynab Savary، LIDA_M، Ghazaleh.A و 26 نفر دیگر

nniaaa

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
1,613
امتیاز
213
محل سکونت
دیوونه خونه
زمان حضور
4 روز 21 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
دانلود رمان| انجمن رمان98
پارت هشتم
هفت تیر هارو توی دستم گرفتم و با تمام سرعت به سمتشون دویدم.
از زبان ساشا:
هممون داشتیم از پنجره به اون دیوونه نگاه می‌کردیم؛ مطمئن بودم که سوار می‌شه، اون دختری که من می‌‌شناسم ترسو تر از این حرفاس. اما نه... صبر کن ببینم، داره چیکار می‌کنه؟ اسلحه هارو توی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان برگزیده بازی | niayesh.rf کاربر رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Zeynab Savary، LIDA_M، Ghazaleh.A و 24 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا