خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

بنظرتون کدوم قسمت رمان نیاز به اصلاح داره؟

  • فضا سازی

    رای: 10 62.5%
  • شخصیت سازی

    رای: 7 43.8%
  • جمله بندی

    رای: 13 81.3%
  • داستان

    رای: 6 37.5%
  • لحن صحبت شخصیت ها

    رای: 6 37.5%
  • اسم شخصیت ها

    رای: 4 25.0%

  • مجموع رای دهندگان
    16

nniaaa

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
1,613
امتیاز
213
محل سکونت
دیوونه خونه
زمان حضور
4 روز 21 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام رمان: عناصر چهار گانه
نام نویسنده: niayesh.rf
ژانر: تخیلی، پلیسی، فانتزی
ناظر: Narín✿
خلاصه: رها دختریه که از زندگی تکراریش خسته شده و تصمیم میگیره با دوستش پلیس بشه و تو محل کارش با کسی اشنا میشه که مسیر زندگیش رو به کل تغییر میده.


در حال تایپ رمان عناصر چهار گانه | niayesh.rf کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: ✧آیناز عقیلی✧، Aseman15، Meysa و 38 نفر دیگر

nniaaa

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
1,613
امتیاز
213
محل سکونت
دیوونه خونه
زمان حضور
4 روز 21 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
از تمام عزیزانی که من رو در نوشتن این رمان همراهی می‌کنن سپاس گذارم.
لطفا با خوندن چند پارت اول رمان اون رو قضاوت نکنید.
ممنون که با تشکر هاتون بهم روحیه میدید.
.
.
.
.
پارت اول:
- چی شد؟ نفهمیدم دوباره تعریف کن.
+ عه محی خیلی بدجنسی چهار ساعته دارم یاسین میخونم؟
محدثه:
- خب نفهمیدم دوباره بگو، ولی خلاصش کن لطفا.
من:
+باشه بابا می‌گم چیز خاصی نبود عکس پروفایلشو دیدم خوشم اومد باهم دوست شدیم،به همین راحتی!
با لبخند مسخره ای گفت: یعنی می خوای بگی که مخشو زدی؟
گفتم:نه خیرم دوستی ما اونجوری نیس.اولاش مخشو زده بودم دیگه کم کم برا هم عادی شدیم.
زد زیر خنده که عصبانی شدم و گفتم:اصن می‌دونی چیه؟ بهت دروغ گفتم منو آقا عرفان دو ساله که باهم دوستیم.
محدثه دستشو به کمرش زد و گفت:عه اگه اینجوریه چرا تا حالا من ندیدمش؟. کم آوردم .حالا بهش چی می‌گفتم؟ بالاخره دلو به دریا زدم :چون اینجا زندگی نمی‌کنه. محدثه چشاش گرد شد و پرسید: پس کجاس؟
من:
+زاهدان
محدثه:
- نکنه ....رها نگو که اون یه....
وسط حرفش پریدم :نخیرم اون طوری که تو فکر می‌کنی نیست دیگه اونقدرام دیوونه نیستم که خودمو به خطر بندازم.اا دروغ می‌گفتم ،دقیقا همونطوری بود که اون فکر میکرد.و منم همن اندازه دیوونه.
محدثه نفسی کشید:خب پس اونقدر عقلت میرسه. چشم غره ای رفتم که سارا بدو بدو اومد و گفت:عتیقه ها الان کلاس شروع می‌شه. و رفتیم سر کلاس.
عه عه راستی نگاه کن من چه شما هارو علاف کردم ها خب خب با سلام من رهام 23سالمه دانشگاه افسری. من و سارا و محدثه از بچگی با م دوست بودیم و از اونجاییکه زندگی هیجانی رو ترجیج می‌دادیم تصمیم گرفتیم با هم به دانشگاه افسری بیایم. بعد از کلاس وسایلمون رو برداشتم و رفتیم خونه چون دانشگاه ما شبانه روزی بود و خوابگاه داشتیم اما خوابگاه ها دو روز به یه تعمیرات اساسی نیاز داشت باید می‌رفتیم خونه.
یه تاکسی گرفتم و همزمان به عرفان زنگ زدم. با بوق آخر جواب داد.
عرفان:
-الو سلام
من:
+به به سلام آقای بی معرفت.
عرفان:
-من بی معرفتم؟والا تو صد سال یه بارم به ما زنگ نمی‌زنی!
من:
+بی خود حرف مفت نزن الان زنگ زدم دیگه توعم گذاشتی گذاشتی لحظه آخر جواب دادی!
عرفان:
- باشه حالا دیگه ما شدیم ادم بده؟
من:
+حالا هرچی فعلا نسیه رو ول کن نقدو بچسب میخوام ماشین بخرم اونم چی؟بی ام و کوپه!
عرفان:
-بی ام و؟یعنی می‌خوای بزنی زیر قولت؟
من:
+ قول ؟ من قولی به تو ندادم!
عرفان:
- باشه هر کار می‌خوای بکن کاری نداری؟
من:
+نه خیر خدانگهدار.
اونم خداحافظی گفت و قطع کرد.چه قدر پررو شده این بشر چه قولی چه کشکی؟ چه آشی؟ اصلا بدبختی گیر کردیم ها! هی بیا اینجا بامن کار کن بیا پولش خوبه!ولمون کن آقا نخواستیم!





در حال تایپ رمان عناصر چهار گانه | niayesh.rf کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: ✧آیناز عقیلی✧، Aseman15، Meysa و 38 نفر دیگر

nniaaa

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
1,613
امتیاز
213
محل سکونت
دیوونه خونه
زمان حضور
4 روز 21 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت دوم:
با رسیدن به خونه از تاکسی پیاده شدم و رفتم تو و بلند داد زدم:سلام به همه من اومدم.مامان با کلافگی گفت: وای باز این اومد سلام بیا ببین باز چه گندی کاشتی.دستمو جلوی دهنم گرفتم و جیغ جیغ کردم :وا مامان من کی گند کاشتم که این بار دومم باشه؟ آخه من...
مامان جلوی دهنمو گرفت و پاکتی رو داد دستم:بگیر بخون کم غر بزن.
تا اومدم پاکت رو باز کنم داداشم(بله ایشون رو جا گذاشته بودم داداشم هستن رامین 15 ساله)اومد و خطاب به مامان گفت:مگه صد بار نگفتم وقتی بابا ماموریته و خونه نیست که به کارای خونه نظارت کنه همه چیز باید از اخطار من رد شه پس چرا بهم نگفتی برای رها نامه اومده؟
گفتم:اوهوک آقا رو باش چه خودشم تحویل میگیره مامان این از کی اینجوری شده؟
مامان با چشم بهم فهموند که چیزی نگم بیخیال شدم و نامه رو باز کردم.با خوندن هر کلمه اش چشمام گرد تر می‌شد.دعوت به همکاری در پلیس مبارزه با مواد مخدر شهریار ! باورم نمی‌شد ! به علت نمرات و عملکرد عالی در ستاد مبارزه با مواد مخدر خیابان دستگردی.جیغ زدم:واااای مامان اینو بخون.
مامان:آره آره میدونم باز یه گند کاری دیگه ای خدا به من رحم کن با این دوتا....
من:اه مامان چی میگی؟ بگیر بخون.
وقتی خوند قیافش دیدنی بود رامینم همینطور شب زنگ زدم به بابا و کلی با هم حرف زدیم.
به عرفان زنگ زدم که بهش بگم و خیالشو راحت کنم که با این موقعیت باهاش همکاری نمی‌کنم اما جواب نداد.بیخیال خودش زنگ می‌زنه بعدا تازشم من الان کارای مهم تر از رسیدن به دوست مجازیم دارم.
فرداش از خواب بیدار شدم و یکم خونه رو مرتب کردم و خواستم به سارا زنگ بزنم که مامان گفت:حالا که خونه ای و بیکار بیا بریم کمک من انباری رو مرتب کنیم. قبول کردم و باهم به انباری رفتیم دیگه آخرای کار بودیم و مامان رفته بود خونه وسیله بزاره که در حالی که داشتم چند تا جعبه جابه جا می‌کردم یه آلبوم عکس قدیمی پیدا کردم .آلبوم رو باز کردم و دونه دونه نگاه کردم خیلی تعجب کردم چون بچه ای که توی عکسا بود خیلی شبیه من بود!وایسا ببینم اصلا این که من بودم اما ...اما مامان به من گفته بود تمام آلبومای بچگی من تو اتش سوزی سوختن! و الان این آلبوم....تازه عجیب تر از اون این بود که همه ی عکسا از سه سالگی به بعد بودن و هیچ عکسی از نوزادی نبود! یعنی چرا مامان و بابا اینو از من قایم کردن ؟با شنیدن صدای پای مامان البوم از دستم افتاد و یه کاغذ از بینش سر خورد بیرون سریع کاغذو گذاشتم جیبم و البوم یه گوشه قایم کردم.کارمون که تموم شد به سارا زنگ زدم.
سارا:الو بله؟
من : الو سلام سارا خوبی ؟وای سارا یه خبر دست اول دارم دااغ! حدس بزن چی شده؟
سارا با شک گفت: خوبم مرسی...نمی‌دونم والا باز مخ کدوم بدبختی رو کار گرفتی؟
من : وا این حرفا چیه؟ به خاطر نمرات و عملکردم تو ستاد می‌خوان بفرستنم پلیس شهریار کار کنم! باورت میشه !
سارا نفسی حرصی کشید و گفت : باز این ابجی من شیپور گرفت دستش شهرو خبر کرد تو از کجا فهمیدی من دارم می‌رم پلیس؟
با عجز نالیدم : وای یعنی این نامه برا تو هم اومده؟ بابا خب از اول بگو...ای خدا که تو همه جا هستی!
سارا: وای برا تو چرا اومده اخه ...
خلاصه بعد از کلی شوخی و تیکه قطع کردم.
(عرفان) دیروز:
اه بیا اینم از این اخرش ما نتونستیم یکیو از تهران بکشونیم اینجا برامون جنس جا به جا کنه.صفحه گوشیم روشن شد،باز این پسره خنگ پیام داد دستم رو رو دکمه ی ویس گذاشتم و توضیح دادم: ببین داداش همونطور که می‌دونی ما قاچاقچی هستیم اوکی ؟ تو زاهدانم هستیم کارمون اینجوریه که به هر کس با توجه به سابقش و پلاک ماشینش و مقدار بار و مقصد سرویس می‌دن اگه می‌خوای بیای تو باند باید من معرفیت کنم بعد رئیس باند تاییدت کنه ماشینای مورد استفاده هم معمولا پرشیا elx ،پژو و سمنده . حقوقش هم از 40 میلیون شروع میشه . حالا اگه پایه ای که بسم ا.... اگرم نیستی که زیپ دهنو بکش و شتر دیدی ندیدی.همین بای.
کیوان بهم زنگ زد و گفت که باهم بریم بیرون. باهم رفتیم پارک نشسته بودیم که یه دختر و پسر از جلومون رد شدن.دختر رو شناختم ،قبلا دوستم داشت ولی من جوابش کرده بودم . یهو زد به پسر کناریش و گفت :امید امید این پسره بهم تیکه انداخت!
با چشمای گرد شده نگاهشون کردم که پسره شروع کرد چرت و پرت گفتن





در حال تایپ رمان عناصر چهار گانه | niayesh.rf کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تعجب
Reactions: ✧آیناز عقیلی✧، Aseman15، Meysa و 37 نفر دیگر

nniaaa

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
1,613
امتیاز
213
محل سکونت
دیوونه خونه
زمان حضور
4 روز 21 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت سوم:
منم عصبی شدم و باهاش درگیر شدم.مشتی به صورتش زدم که افتاد زمین و خون از دماغش راه افتاد ، با عصبانیت بلند شد و گفت:فکر کردی چون بابات اینا کله گنده های اداره پلیسن می‌تونی هر غلطی که دلت خواست بکنی؟بیچارت می‌کنم ، می‌فهمی؟بیچاره!
تا اومدم با کیوان سوار ماشین بشم و برم پلیسا اومدن وبهم دستبند زدن و بردنم .
از زبان( دانای کل) چند ساعت بعد:
بازداشتگاه تاریک را سنگ به سنگ متر می‌کرد.می‌دانست اینبار پدرش تلا*شی برای بیرون اوردن اون نخواهد کرد تا لااقل کمی ادب شود.همانطور فکر می‌کرد و دور آنجا می‌چرخید که ناگهان صدایی گفت:بشین دیگه اه سرم گیج رفت بچه جون!
سرش را به همه جهت چرخاند تا منبع صدا را بیابد ،مردی میانسال که تار های سفید در میان موهای سیاهش حتی در تاریکی هم خودنمایی می‌کرد.
عرفان نفس کشید و گفت:آقا یه سری صدایی ترسیدم یهویی اینجوری می‌کنی خب!
مرد گفت با طمانینه گفت:مگه جنم که بترسی؟از علیرضا بعیده!قبلا بچه های با جربزه تری را می‌اورد توی باند!اما الان...
شوکی عظیم به عرفان وارد شد .علیرضا رئیس باندی بود که عرفان در آن جنس های قاچاق را جا به جا می‌کرد.شنیده بود او خانواده اش باند را تاسیس کرده اند.
-- تو... تو علیرضا رو از کجا می‌شناسی؟
-- مگه میشه پدری پسرش رو نشناسه؟
و شوک دوم به عرفان وارد شد! نمی‌توانست انچه را که می‌شنود باور کند! مرد ادامه داد: می‌دونم باورش سخته ولی باید باور کنی، ببین پسر راستش من تو و خانواده ات رو می‌شناسم و میتونم کمکت کنم،می‌دونی که پدرت کمکت نمی‌کنه و اگه زیاد اینجا بمونی داستان میشه! اما یه شرط دارم.
او راست می‌گفت اگر به زودی از انجا در نمی‌امد پرونده اش به دادسرا می‌رفت، و این یعنی سابقه دار بودنش و بی مصرفی و در نتیجه اخراجش از باند.نه او نمی‌توانست این ریسک را بپذیرد که برای همیشه از بهترین باند قاچاق کشور اخراج شود. پس عزمش را جزم کرد و رو به پدر علیرضا که خود را حمید معرفی کرده بود گفت:شرط چیه؟
-- شیش ماه پیش یه دختره به خواست علیرضا با سه کیلو جنس رفت سمت مرز مریوان اما تو تهران پلیس راهنمایی رانندگی ماشینش رو برای تخلف رانندگی گرفت و خوابوند پارکینک از اونورم اکبر قالپاق که با علیرضا یه خورده حسابی داشت ادماشو می‌فرسته که برن و جنسو بدزدن بعدشم فرار می‌کنه و می‌ره اصفهان ،ازت می‌خوام یکیو پیدا کنی که بره جنسارو ازش بگیره و بیاره بده من . شنیدم تو تهران آشنا داری و برات راحته.
عرفان فکرش به سمت رها پر کشید و ماجرا آغاز شد!
سرزمین عناصر چهار گانه(سرزمین آتش):
با قدم های محکم ولی سریع خود را به اتاق رساند: پس از وارد کردن شعله آتش در باز شد ،وارد شد و تعظیم کرد.
-- قربان، همه چیز داره خوب پیش می‌ره سرنوشت کارشو عالی انجام داد.
-- اشتباه نکن آتریسا همه چیز زمانی به خوبی پیش میره که هویت اون دختر معلوم بشه ، زمان زیادی باقی نمونده ، باید هر چه سریع تر هورسا و متحدینش رو پیدا کنیم!
-- اما بانوی من ! همه ی شواهد نشون می‌ن که اون دختر هورساست ! حتی خود لیام هم این رو تایید کرده!احتمالات میگن که...
-- ما با احتمالات پیروز نمی‌شیم آتریسا ! اما در عوض من یه ماموریت برای تو دارم !...
از زبان (رها):
امروز اولین روز کاریه من بود .از خواب بیدار شدم و همه ی کار هام رو انجام دادم سارا رو هم بیدار کردم و صبحونه خوردیم و با آژانس رفتیم.وارد که شدیم یه نفر به اسم مهناز شکیبا که سروان بود اونجا رو بهمون نشون داد و بهون هم درجه ستوان دوم داده شد . پشت میز کارمون نشستیم که در زده شده و شکیبا با یه دختره که اونم ستوان دوم بود اومد داخل و شروع کرد صحبت کردن:خانوما ایشون هم ستوان اتریسا آفری هستند و قراره با شما کار کنند اولین پرونده هم مربوط به یه مواد فروشه که جا و مکانش مشخص نیست اما بقیه اطلاعاتش رو داریم پرونده هم تو فایل کشو هستش موفق باشید.
کلی آتریسا رو سوال پیچ کردیم که فهمیدیم 24 سالشه و مثل ما بخاطر نمراتش اومده.اما چیزی که عجیب بود اسم و فامیلش بود که هر دوتاش معنی آتش رو می‌داد! صداش کردم: آتریسا ؟
-- بله؟
-- میگم کی اسمتو انتخاب کرده؟
-- خب خانوادم !
-- میشه بپرسم خانوادت کجان؟ یعنی خونتون کجاس؟چون ازدواج که نکردی؟ درست میگم؟
-- بله درسته ازدواج نکردم... خب خانوادم...چیزه...یعنی راستش اونا...امم خب اونا فوت شدن.
-- اهان، راستی تو تو خوابگاه مایی دیگه درسته؟چون تاحالا ندیدمت اونجا؟!
-- تازه انتقالی گرفتم.
سارا بهم چشم غره رفت که محلش ندادم و به کارم مشغول شدم.
از زبان (دانای کل):
رها کمی به آتریسا شک کرده بود اما با فهمیدن اینکه خانواده او فوت شدند به خاطر فضولی های بی جایش خود را سرزنش می‌کرد.
همزمان در کیلومتر ها دورتر ، در شهر زاهدان قسمت دیگری از داستان ما در حال رخ دادن بود و عرفان که حال با کمک حمید آزاد شده بود هزاران فکر برای راضی کردن رها در سر داشت.





در حال تایپ رمان عناصر چهار گانه | niayesh.rf کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تعجب
Reactions: ✧آیناز عقیلی✧، Aseman15، Meysa و 35 نفر دیگر

nniaaa

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
1,613
امتیاز
213
محل سکونت
دیوونه خونه
زمان حضور
4 روز 21 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت چهارم:
تا اینکه دیگر صبر را جایز ندانست و به رها زنگ زد.
از زبان (رها):
گوشی رو تو دستم می‌چرخوندم و به مکالمه یک ساعت پیش فکر می‌کردم ، واقعا دلم می‌خواست اینکارو انجام بدم اما می‌ترسیدم موقعیتم به خطر بیوفته! از اینورم ذهنم درگیر پرونده ای بود که بهمون داده بودن.
وای دوباره همون شدم. نمی‌دونم چرا از وقتی اومدم اینجا یهو دمای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان عناصر چهار گانه | niayesh.rf کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: ✧آیناز عقیلی✧، Aseman15، Meysa و 36 نفر دیگر

nniaaa

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
1,613
امتیاز
213
محل سکونت
دیوونه خونه
زمان حضور
4 روز 21 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت پنجم:
سارا کلید به دست دور اتاق می‌دوید و می‌گفت:منم میام منم میام!
بالشی به سمتش پرت کردم که جاخالی داد و گفت:تو چرا انقد در برار فهمیدن مقاومت می‌کنی؟حالا ماشین به اون بزرگی می‌میری منم یه گوشش جا بدی؟
-- آخه دختره خوب!اگه تو من بیای یه چیزیت بشه مامان بابات خر منو می‌گیرن!تازشم من بزور مرخصی گرفتم!تو می‌خوای چی کار کنی؟
- اگه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان عناصر چهار گانه | niayesh.rf کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ✧آیناز عقیلی✧، Aseman15، Meysa و 35 نفر دیگر

nniaaa

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
1,613
امتیاز
213
محل سکونت
دیوونه خونه
زمان حضور
4 روز 21 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت ششم:
آتریسا سری تکون داد و گفت:خب دیگه موبایلشو بزار سر جاش...
- سارا
برگشتم دید رها داره با عصبانیت میاد سمتون ؛ اولش فکر کردم قضیه گوشیشو فهمیده ولی گفت: تو نباید به من بگی که کیفمو نبردم؟ رفتم اونجا یه خروار چیز خریدم بعد موقع حساب کردن ضایع شدم دیدم پول همراهم نیست.
نفس راحتی کشیدم و گفتم:خب حالا مگه تو حافظت مثل ماهی قرمزه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان عناصر چهار گانه | niayesh.rf کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: ✧آیناز عقیلی✧، Aseman15، Meysa و 30 نفر دیگر

nniaaa

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
1,613
امتیاز
213
محل سکونت
دیوونه خونه
زمان حضور
4 روز 21 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت هفتم:
نمی‌توانست باور کند که با ملکه شان چه کرده، رها جیغ می‌کشید و کمک می‌خواست ، اگر همینطور ادامه می‌داد همه می‌شنیدند . دست رها را گرفت و او را داخل دستشویی کشاند و گفت:رها یادته اون بار که دستت سوخت تونستی خوبش کنی الانم همون کارو بکن.
اما رها مدام جیغ می‌زد! آتریسا متوسل به زور شد و سیلی در گوش رها زد و دوباره تکرار کرد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان عناصر چهار گانه | niayesh.rf کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: ✧آیناز عقیلی✧، Aseman15، Meysa و 29 نفر دیگر

nniaaa

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
1,613
امتیاز
213
محل سکونت
دیوونه خونه
زمان حضور
4 روز 21 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت هشتم:
با ذوق وصف ناشدنی گفتم:وای پس فکر کنم من الان قدرت هر چهار عنصر رو دارم درسته؟.
اتریسا:اگه می‌دونستم انقدر خوشحال می‌شی زودتر بهت می‌گفتم اما اگه من جای من تو بودم انقدر ذوق نمی‌کردم.
رها:صبر کن ببینم اصلا چرا باید حرفتو باور کنم؟الان مثلا یعنی تو اتش افزاری؟
- اره دیگه ...یعنی چی چرا باید باور کنم ناسلامتی من زدم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان عناصر چهار گانه | niayesh.rf کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: ✧آیناز عقیلی✧، Aseman15، Meysa و 30 نفر دیگر

nniaaa

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
1,613
امتیاز
213
محل سکونت
دیوونه خونه
زمان حضور
4 روز 21 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت هشتم:
من:چرا باید خسته بشم؟ من عاشق این قدرتم!
سارا:خب خداروشکر که حداقل الان شانسمون برای پس گرفتن جنسا از یه مشت دزد و خلافکار بیشتر شد...خانم عناصر چهارگانه!
- حسود حسود هرگز نیاسود!
- برو بابا کی حسودی کرد؟ بریم دیگه ساعت 11 شبه !
-یه فکری دارم! نزدیکای اینجا یه رود خونس ! می‌تونیم بریم اونجا تا من یکم آب افزاری کنم بعد بریم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان عناصر چهار گانه | niayesh.rf کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: ✧آیناز عقیلی✧، Aseman15، Meysa و 25 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا