پارت سوم:
منم عصبی شدم و باهاش درگیر شدم.مشتی به صورتش زدم که افتاد زمین و خون از دماغش راه افتاد ، با عصبانیت بلند شد و گفت:فکر کردی چون بابات اینا کله گنده های اداره پلیسن میتونی هر غلطی که دلت خواست بکنی؟بیچارت میکنم ، میفهمی؟بیچاره!
تا اومدم با کیوان سوار ماشین بشم و برم پلیسا اومدن وبهم دستبند زدن و بردنم .
از زبان( دانای کل) چند ساعت بعد:
بازداشتگاه تاریک را سنگ به سنگ متر میکرد.میدانست اینبار پدرش تلا*شی برای بیرون اوردن اون نخواهد کرد تا لااقل کمی ادب شود.همانطور فکر میکرد و دور آنجا میچرخید که ناگهان صدایی گفت:بشین دیگه اه سرم گیج رفت بچه جون!
سرش را به همه جهت چرخاند تا منبع صدا را بیابد ،مردی میانسال که تار های سفید در میان موهای سیاهش حتی در تاریکی هم خودنمایی میکرد.
عرفان نفس کشید و گفت:آقا یه سری صدایی ترسیدم یهویی اینجوری میکنی خب!
مرد گفت با طمانینه گفت:مگه جنم که بترسی؟از علیرضا بعیده!قبلا بچه های با جربزه تری را میاورد توی باند!اما الان...
شوکی عظیم به عرفان وارد شد .علیرضا رئیس باندی بود که عرفان در آن جنس های قاچاق را جا به جا میکرد.شنیده بود او خانواده اش باند را تاسیس کرده اند.
-- تو... تو علیرضا رو از کجا میشناسی؟
-- مگه میشه پدری پسرش رو نشناسه؟
و شوک دوم به عرفان وارد شد! نمیتوانست انچه را که میشنود باور کند! مرد ادامه داد: میدونم باورش سخته ولی باید باور کنی، ببین پسر راستش من تو و خانواده ات رو میشناسم و میتونم کمکت کنم،میدونی که پدرت کمکت نمیکنه و اگه زیاد اینجا بمونی داستان میشه! اما یه شرط دارم.
او راست میگفت اگر به زودی از انجا در نمیامد پرونده اش به دادسرا میرفت، و این یعنی سابقه دار بودنش و بی مصرفی و در نتیجه اخراجش از باند.نه او نمیتوانست این ریسک را بپذیرد که برای همیشه از بهترین باند قاچاق کشور اخراج شود. پس عزمش را جزم کرد و رو به پدر علیرضا که خود را حمید معرفی کرده بود گفت:شرط چیه؟
-- شیش ماه پیش یه دختره به خواست علیرضا با سه کیلو جنس رفت سمت مرز مریوان اما تو تهران پلیس راهنمایی رانندگی ماشینش رو برای تخلف رانندگی گرفت و خوابوند پارکینک از اونورم اکبر قالپاق که با علیرضا یه خورده حسابی داشت ادماشو میفرسته که برن و جنسو بدزدن بعدشم فرار میکنه و میره اصفهان ،ازت میخوام یکیو پیدا کنی که بره جنسارو ازش بگیره و بیاره بده من . شنیدم تو تهران آشنا داری و برات راحته.
عرفان فکرش به سمت رها پر کشید و ماجرا آغاز شد!
سرزمین عناصر چهار گانه(سرزمین آتش):
با قدم های محکم ولی سریع خود را به اتاق رساند: پس از وارد کردن شعله آتش در باز شد ،وارد شد و تعظیم کرد.
-- قربان، همه چیز داره خوب پیش میره سرنوشت کارشو عالی انجام داد.
-- اشتباه نکن آتریسا همه چیز زمانی به خوبی پیش میره که هویت اون دختر معلوم بشه ، زمان زیادی باقی نمونده ، باید هر چه سریع تر هورسا و متحدینش رو پیدا کنیم!
-- اما بانوی من ! همه ی شواهد نشون مین که اون دختر هورساست ! حتی خود لیام هم این رو تایید کرده!احتمالات میگن که...
-- ما با احتمالات پیروز نمیشیم آتریسا ! اما در عوض من یه ماموریت برای تو دارم !...
از زبان (رها):
امروز اولین روز کاریه من بود .از خواب بیدار شدم و همه ی کار هام رو انجام دادم سارا رو هم بیدار کردم و صبحونه خوردیم و با آژانس رفتیم.وارد که شدیم یه نفر به اسم مهناز شکیبا که سروان بود اونجا رو بهمون نشون داد و بهون هم درجه ستوان دوم داده شد . پشت میز کارمون نشستیم که در زده شده و شکیبا با یه دختره که اونم ستوان دوم بود اومد داخل و شروع کرد صحبت کردن:خانوما ایشون هم ستوان اتریسا آفری هستند و قراره با شما کار کنند اولین پرونده هم مربوط به یه مواد فروشه که جا و مکانش مشخص نیست اما بقیه اطلاعاتش رو داریم پرونده هم تو فایل کشو هستش موفق باشید.
کلی آتریسا رو سوال پیچ کردیم که فهمیدیم 24 سالشه و مثل ما بخاطر نمراتش اومده.اما چیزی که عجیب بود اسم و فامیلش بود که هر دوتاش معنی آتش رو میداد! صداش کردم: آتریسا ؟
-- بله؟
-- میگم کی اسمتو انتخاب کرده؟
-- خب خانوادم !
-- میشه بپرسم خانوادت کجان؟ یعنی خونتون کجاس؟چون ازدواج که نکردی؟ درست میگم؟
-- بله درسته ازدواج نکردم... خب خانوادم...چیزه...یعنی راستش اونا...امم خب اونا فوت شدن.
-- اهان، راستی تو تو خوابگاه مایی دیگه درسته؟چون تاحالا ندیدمت اونجا؟!
-- تازه انتقالی گرفتم.
سارا بهم چشم غره رفت که محلش ندادم و به کارم مشغول شدم.
از زبان (دانای کل):
رها کمی به آتریسا شک کرده بود اما با فهمیدن اینکه خانواده او فوت شدند به خاطر فضولی های بی جایش خود را سرزنش میکرد.
همزمان در کیلومتر ها دورتر ، در شهر زاهدان قسمت دیگری از داستان ما در حال رخ دادن بود و عرفان که حال با کمک حمید آزاد شده بود هزاران فکر برای راضی کردن رها در سر داشت.
بهترین انجمن رمان نویسی ایران | رمان ۹۸
forum.roman98.com