یک نفر می خواست یک ماهی رو خفه کنه هی سر
ماهی رو زیر آب می کرد و در می آورد
معلم : قوی ترین فردی که می شناسید چه کسی است:
شاگرد : صاحبخانه ، چون با یک برگ کاغذ می تونه تمام اسباب های ما رو بریزه توی خیابون!
یک نفر مغازه بادکنک فروشی باز می کنه ولی بعد از مدت
کوتاهی ورشکست می شود، چون بادکنکهاش رو به
شرط چاقو می فروخت
مردی سوار اتوبوس دو طبقه می شود. هرچه اصرار می کنند به طبقه بالا برود، نمی رود و می گوید:دفعه پیش که سوار شدم، فهمیدم که طبقه بالا راننده ندارد!
از خسیسی پرسیدند: تو در دنیا چه آرزویی داری؟
گفت: آرزو دارم کچل شوم و دیگر پول سلمانی ندهم!
دو هندوانه فروش نزدیک به هم بساط کرده و مشغول فروش هندوانه بودند.
اولی فریاد می زد: بیا که هندوانه دارم، قند عسل، نبات، قرمز قرمز، بیا بیا به شرط چاقو، هندوانه فروش دومی بدون این که فریاد بزند، خطاب به عابران می گفت: هرچی اون می گه منم دارم!
اولی: من هر وقت چیزی در کله ام فرو رود، دیگر بیرون نمی آید و فراموش نمی کنم.
دومی: پس چرا پولی را که از من قرض گرفتی، یادت رفته و پس ندادی؟
اولی: برای این که پول در جیبم فرو رفت نه در کله ام!
حیف نون می ره هتل. صبح روز اول می ره توی رستوران هتل صبحانه بخوره می بینه روی تابلو نوشته: از ساعت 7 الی 11 صبحانه... از ساعت 11 الی 5 ناهار و از ساعت 5 الی 11 شب شام سرو می شود...
پیش خودش می گه: پس من کی وقت کنم برم شهر رو ببینم؟
غضنفر می ره رستوران می گه: جوجه دارین؟
گارسون:آره
می گه: دونش بدین نمیره!
ماهی رو زیر آب می کرد و در می آورد
معلم : قوی ترین فردی که می شناسید چه کسی است:
شاگرد : صاحبخانه ، چون با یک برگ کاغذ می تونه تمام اسباب های ما رو بریزه توی خیابون!
یک نفر مغازه بادکنک فروشی باز می کنه ولی بعد از مدت
کوتاهی ورشکست می شود، چون بادکنکهاش رو به
شرط چاقو می فروخت
مردی سوار اتوبوس دو طبقه می شود. هرچه اصرار می کنند به طبقه بالا برود، نمی رود و می گوید:دفعه پیش که سوار شدم، فهمیدم که طبقه بالا راننده ندارد!
از خسیسی پرسیدند: تو در دنیا چه آرزویی داری؟
گفت: آرزو دارم کچل شوم و دیگر پول سلمانی ندهم!
دو هندوانه فروش نزدیک به هم بساط کرده و مشغول فروش هندوانه بودند.
اولی فریاد می زد: بیا که هندوانه دارم، قند عسل، نبات، قرمز قرمز، بیا بیا به شرط چاقو، هندوانه فروش دومی بدون این که فریاد بزند، خطاب به عابران می گفت: هرچی اون می گه منم دارم!
اولی: من هر وقت چیزی در کله ام فرو رود، دیگر بیرون نمی آید و فراموش نمی کنم.
دومی: پس چرا پولی را که از من قرض گرفتی، یادت رفته و پس ندادی؟
اولی: برای این که پول در جیبم فرو رفت نه در کله ام!
حیف نون می ره هتل. صبح روز اول می ره توی رستوران هتل صبحانه بخوره می بینه روی تابلو نوشته: از ساعت 7 الی 11 صبحانه... از ساعت 11 الی 5 ناهار و از ساعت 5 الی 11 شب شام سرو می شود...
پیش خودش می گه: پس من کی وقت کنم برم شهر رو ببینم؟
غضنفر می ره رستوران می گه: جوجه دارین؟
گارسون:آره
می گه: دونش بدین نمیره!
لطیفههای کودکانه
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com