خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

elnaź вαnσσ

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
2/2/20
ارسال ها
541
امتیاز واکنش
4,709
امتیاز
228
سن
23
زمان حضور
47 روز 14 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
تقویم:
سخنران، ببخشید که زیاد صحبت کردم. آخر من ساعت ندارم.
یکی از مهمان ها گفت: ساعت نداری
تقویم که داری.


رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی


امرار معاش و نویسندگی:
سعید به دوستش محسن برادرت که برای زندگی به شهر دیگه رفته از چه راهی امرار معاش می کنه؟


محسن، از راه نویسندگی.


سعید چه می نویسد؟


محسن: هر ماه به پدرم نامه می نویسد تا برایش پول بفرستد.



انشا:
معلم از دانش آموز خواسته که انشا درباره یک مسابقه فوتبال بنویسد. همه مشغول نوشتن شدند جز یک نفر.


معلم از او پرسید: چرا نمی نویسی؟


دانش آموز جواب داد : نوشته ام.


معلم دفتر او را گرفت و نگاه کرد نوشته بود به علت
بارندگی فوتبال برگزار نخواهد شد.



لطیفه‌های کودکانه

 
  • تشکر
Reactions: عسل شمس، آبیش و MacTavish

elnaź вαnσσ

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
2/2/20
ارسال ها
541
امتیاز واکنش
4,709
امتیاز
228
سن
23
زمان حضور
47 روز 14 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
آقای فراموشکار میره دکتر میگه آقای دکترمن فراموشی گرفته ام.
دکتر میگه: چندوقته این
بیماری رو دارین؟
آقای فراموشکار میگه: کدوم بیماری؟

رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی


مشتری شکموی هتل، به رستوران رفت تا صبحانه بخورد. پیش خدمت پرسید: «برای صبحانه چی میل دارید قربان؟» مشتری گفت: «پنجاه تا تخم مرغ برایم نیمرو کنید!... برای من نوشیدنی چی می آورید؟» پیش خدمت گفت: «برای شما یک نوشیدنی خوب داریم: هواشناسی اعلام کرده امروز صبح سیل می آید!
رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی


مسافر تاکسی به راننده گفت: «آقای راننده، شما می توانید اسم چندتا از شاعران مهم ایران بگویید؟»
راننده گفت: «بله قربان... حافظ، سعدی، فردوسی، مولوی، عطار، خاقانی...» مسافر حرف راننده را قطع کرده گفت: «خیلی ممنون... می خواستم سر
خاقانی پیاده شوم، اسمش را یادم رفته!
رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی


خانم خیلی مهربان و دختر کوچولوی خیلی مهربانش به پارک آمده بودند. آن ها از اغذیه فروشی پارک یک پیتزا خریدند اما کلاغ ها و گربه ها آمدند و بیشترش را خوردند.
خانم گفت: «حالا که همه سیر شده اند، بقیه اش را می گذاریم لـ*ـب پنجره تا برادر و پدر بی زبانت بیایند بخورند!»

رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی



قاضی: چرا با سر زدی توی صورت دوستت؟

متهم: جناب قاضی! خودش می‌خواست، هر وقت من را می‌دید،می‌گفت یک سری به ما بزن!




لطیفه‌های کودکانه

 
  • تشکر
Reactions: عسل شمس، SheRviN DoKhT، آبیش و یک کاربر دیگر

-ZAℍЯმ-

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/19
ارسال ها
6,853
امتیاز واکنش
43,923
امتیاز
483
محل سکونت
دنیای خیال
زمان حضور
51 روز 15 ساعت 15 دقیقه
* معلم : بنویس صابون
شاگرد روی تخته نوشت ، سابون
معلم : ببین عزیزم صابون با ص است نه با س
شاگرد : خانم فرقی نمی کنه نگران نباشید اینم کف می کنه





* معلم به شاگرد : چرا انشایت را خوردی؟
شاگرد : خانم اجازه ، آخه شما گفتید انشایم با مزه است!


#رمان۹۸

* دو نفر دروغگو به هم رسیدند
اولی گفت : من دیشب توی کره ی ماه شام خوردم
دومی : آره ، وقتی از کره ی مریخ برمی گشتم تو را در کره ماه سر سفره دیدم



* اولی :
چرا اون خانم معلم توی کلاس عینک آفتابی می زند؟
دومی :
چون تو کلاس استعدادهای درخشان درس می دهد!



* مادر : علی بیا اسفناج بخور آهن داره
علی : آخه مادر جان الان آب خوردم می ترسم زنگ بزنم

#رمان۹۸

* پدر : حالا که رفوزه شدی به کسی نگو تا آبروت نره
پسر: چشم پدر، به همه سفارش کردم تا به کسی نگن

#رمان۹۸


لطیفه‌های کودکانه

 
  • تشکر
Reactions: عسل شمس و SheRviN DoKhT

-ZAℍЯმ-

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/19
ارسال ها
6,853
امتیاز واکنش
43,923
امتیاز
483
محل سکونت
دنیای خیال
زمان حضور
51 روز 15 ساعت 15 دقیقه
* معلم انگلیسی : فصلهای سال را به انگلیسی بگو
شاگرد: بهار، تابستان ، پاییز ، زمستان
معلم: این ها که فصلهای فارسی اند.
شاگرد : خوب من اون ها رو ترجمه کردم.





* معلم: بگو به غیر از اکسیژن چه چیزهایی در هوا وجود دارد؟
شاگرد : آقا اجازه، کلاغ ، مگس ، پشه!!!!....

* معلم: چند وقته که حمام نرفتی؟
شاگرد: از موقعی که امیرکبیر توی حمام کشته شد



#رمان۹۸

* معلم : قوی ترین فردی که می شناسید چه کسی است:
شاگرد : صاحبخانه ، چون با یک برگ کاغذ می تونه تمام اسباب های ما رو بریزه توی خیابون!



* یک نفر می خواست یک ماهی رو خفه کنه هی سر
ماهی رو زیر آب می کرد و در می آورد

* یک نفر به کله پزی می ره.فروشنده از مشتری
می پرسه: آقا چشم بذارم؟
مشتری: بله،ولی اول بذار قایم بشم



#رمان۹۸


لطیفه‌های کودکانه

 
  • تشکر
Reactions: عسل شمس و SheRviN DoKhT

-ZAℍЯმ-

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/19
ارسال ها
6,853
امتیاز واکنش
43,923
امتیاز
483
محل سکونت
دنیای خیال
زمان حضور
51 روز 15 ساعت 15 دقیقه
مکالمه در ساندویچ فروشی
مردی به ساندویچ فروشی رفت و گفت: آقا لطفاً یک ساندویچ مرغ به من بدهید. فقط گوجه فرنگی نگذارید.
ساندویچ فروش: گوجه فرنگی تمام شده، می خواهید به جایش خیار شور نگذاریم.


از فواید ماسک
از پزشک جراحی که ماسک به چهره داشت پرسیدند: چرا موقع عمل صورت خود را می پوشانید؟
جراح: برای این که اگر بیمار در حین عمل مرد، آن دنیا نتواند مرا شناسایی کند.



#رمان۹۸

دلیل منطقی
قاضی: چرا پول این آقا را نمی دهی؟
متهم: آقای قاضی! باور کنید یک سال است به او التماس می کنم یک هفته به من وقت بدهد، ولی قبول نمی کند!



خروس خوش حافظه
اولی: چرا خروس موقع قوقولی قوقو کردن چشم هایش را می بندد؟
دومی: برای این که نشان بدهد از حفظ هم بلد است بخواند.


لطیفه‌های کودکانه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: عسل شمس و SheRviN DoKhT

DIANA_Z

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/7/20
ارسال ها
724
امتیاز واکنش
4,789
امتیاز
228
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
آقای فراموشکار میره دکتر میگه آقای دکترمن فراموشی گرفته ام.
دکتر میگه:چندوقته این بیماری رو دارین؟
آقای فراموشکار میگه:کدوم بیماری؟

یه پسره به دوستش میگه:بیا بریم دریا.
دوستش میگه:نه اگه غرقشم مامانم منو میکشه!

معلم : می تونی بگی چرا فلامینگو یک پاش رو بالا نگه میداره؟
شاگرد: چون اگر دوتاش رو بالا نگهداره ، می افته!

به یک حلزون میگن یک دروغ شاخدار بگو.
حلزونه میگه : دویدم و دویدم ، سر کوهی رسیدم!

معلم : چرا مردمان نخستین روی دیوار غار نقاشی می کردن؟
شاگرد: چون خواندن و نوشتن بلد نبودند!


لطیفه‌های کودکانه

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Sh@bnam، SheRviN DoKhT و ^ محمد پارسا ^

DIANA_Z

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/7/20
ارسال ها
724
امتیاز واکنش
4,789
امتیاز
228
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
قاضی به دزد میگه : خجالت نمی کشی، این دومین باره که اومدی دادگاه.
دزد به قاضی میگه : شما که باید بیشتر خجالت بکشین که هر روز این جا هستین!

طوطی سیاه

از آقا کلاغه می پرسند: اسمت چیست؟

کلاغه گفت: طوطی.

پرسیدند: پس چرا رنگت سیاه است؟

گفت: آخه توی زغال فروشی کار می کنم.

پدر: پسرم امتحان ریاضی ات چطور بود؟

پسر: یکی از جواب ها را غلط نوشتم.

پدر: عیبی ندارد. پس بقیه سوال ها را درست حل کردی؟

پسر: نه، چون اصلا وقت نکردم به بقیه ی سوال ها نگاه کنم.

محمود: من از بس گوشت گاو خوردم، پر زور وقوی شدم.

مسعود: پس چرا من این قدر ماهی می خورم، شنا یاد نگرفته ام؟

دکتر: متاسفانه چشم شما دوربین شده است.

بیمار: آخ جون. پس یک حلقه فیلم بدهید، داخلش بیندازم وچندتا عکس بگیرم.

یک نفر سوار آسانسور می شود، می بیند نوشته اند: ظرفیت :12 نفر

با خودش می گوید :عجب! حالا 11 نفر دیگر را از کجا بیاورم؟


لطیفه‌های کودکانه

 
  • تشکر
Reactions: Sh@bnam، SheRviN DoKhT و ^ محمد پارسا ^

DIANA_Z

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/7/20
ارسال ها
724
امتیاز واکنش
4,789
امتیاز
228
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
یک لامپ برق سوخت

صاحبش به آن پماد سوختگی مالید

مداد سیاه نوکش شکسته بود.
رفت دکتر، نوکش را گچ گرفتند.

الو، آتش‌نشانی! عجله کنید! غذای مادرم سوخت!…

دکتر: از کجا فهمیدی که چشم‌هایت ضعیف شده؟
مریض: از آنجا که شما را خیلی خوشگل می‌بینم!

به خرمگش گفتند: «چه کار کرده‌ای که این‌قدر گُنده شده‌ای؟»
خرمگس گفت: «چند وقت است که می‌روم کلاس بدن‌سازی.»


لطیفه‌های کودکانه

 
  • تشکر
Reactions: Sh@bnam و ^ محمد پارسا ^

DIANA_Z

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/7/20
ارسال ها
724
امتیاز واکنش
4,789
امتیاز
228
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
یک مگس بود که خیلی خر بود. برای همین صدایش می‌کردند خرمگس.

دیوانه ای لـ*ـب چاه نشسته بود و می گفت: هفت هفت هفت… شخصی به او رسید و گفت: برای چه هفت هفت می گویی؟ دیوانه مرد را به چاه انداخت و گفت: هشت هشت هشت…!

اولی: می شود یک سوال از شما بکنم؟
دومی: نه! آخر مرد حسابی ساعت سه نصفه شب هم وقت سوال پرسیدن است!؟
اولی: متشکرم. می خواستم بدانم ساعت چند است.

پزشک: خوب من گچ دستت را باز می کنم تا دیگر ناراحتی نداشته باشی.
بیمار: متشکرم دکترجان. حالا می توانم پیانو بزنم؟

پزشک: بله جانم حتماً.
بیمار: آخ جون. چون من تا حالا، پیانو زدن بلد نبودم.

شخصی از تیراندازی پرسید: آقا! شما چکار می کنید که همیشه تیرتان به وسط دایره ی هدف می خورد؟ تیرانداز گفت: این که کاری ندارد، من اول تیر را می اندازم، بعد می روم دور آن یک دایره می کشم!

گدایی به مرد پولداری رسید و گفت: آقا لطفاً 200 تومان به من بدهید تا با اتوبوس به منزل بروم.
پولدار گفت: می بخشید، من فقط 10000 تومانی دارم.
گدا گفت: اشکالی ندارد، مجبورم با آژانس بروم!


لطیفه‌های کودکانه

 
  • تشکر
Reactions: Sh@bnam، SheRviN DoKhT و ^ محمد پارسا ^

DIANA_Z

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/7/20
ارسال ها
724
امتیاز واکنش
4,789
امتیاز
228
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
دو هندوانه فروش نزدیک به هم بساط کرده و مشغول فروش هندوانه بودند.
اولی فریاد می زد: بیا که هندوانه دارم، قند عسل، نبات، قرمز قرمز، بیا بیا به شرط چاقو، هندوانه فروش دومی بدون این که فریاد بزند، خطاب به عابران می گفت: هرچی اون می گه منم دارم!

معلم: نام پدرت چیست؟
دانش آموز: پدرم نام های مختلفی دارد. من به او می گویم بابا، مادرم می گوید پدر بچه ها، نوکرمان می گوید آقا و بقال محلمان می گوید بدحساب!

به غضنفر ميگن: توي عمرت، سخت‌ترين كاري كه كردي چي بوده؟ميگه: پر كردن نمكدون!
ميگن: چرا؟
جواب ميده: آخه سوراخ‌هاش خيلي ريزه


یارو با خوشحالي به دوستش ميگه بالاخره اين پازل رو بعد از 3 سال حل كردم . دوستش ميگه: 3 سال زياد نيست؟ ميگه: نه بابا رو جعبه اش نوشته 3 تا 5 سال!

به یارو ميگن: زودباش قطار ميره!
ميگه : كجا ميخواد بره بليط دست منه

معلم به شاگرد می گه: 5 تا حیوان درنده نام ببر شاگرد می‌گه: 2 تا ببر 3 تا شیر!
معلم: بچه ها کسی می تواند بگوید چرا به بعضی از مگس ها، خرمگس می گویند.
شاگرد: چون آن ها عقل درست و حسابی ندارند.


لطیفه‌های کودکانه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Sh@bnam، SheRviN DoKhT و ^ محمد پارسا ^
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا