خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

DIANA_Z

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/7/20
ارسال ها
724
امتیاز واکنش
4,789
امتیاز
228
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
از آقا کلاغه می پرسند: اسمت چیست؟
کلاغه گفت: طوطی.
پرسیدند: پس چرا رنگت سیاه است؟
گفت: آخه توی زغال فروشی کار می کنم.

پرویز به دوستش گفت: فرق میان آموزگار و دماسنج چیست؟
دوستش گفت: هیچ! چون هر کدام از آن ها صفر را نشان بدهند تن آدم می لرزد.

خال خالی گفت بند کفش بابای من خیلی زور دارد.
دوستش پرسید از کجا می دانی ؟
فسقلی جواب داد آخه دیروز بند کفشه رفت زیر پای بابام پرتش کرد روی زمین.

آموزگار: دو چهار تا چند تا می شود؟
حمید: هشت تا.
آموزگار: آفرین! حالا هشت تا آب نبات به تو جایزه می دهم.
حمید: آقا ببخشید می شود شانزده تا!

محمود: من از بس گوشت گاو خوردم، پر زور و قوی شدم.
مسعود: پس چرا من این قدر ماهی می خورم، شنا یاد نگرفته ام.

دو تا دروغگو پایین کوه با هم صحبت می کردند.
اولی گفت: اون مورچه را روی نوک کوه می بینی؟
دومی گفت: کدام، اونی که چشماش را بسته یا اونی که چشمهایش باز است؟

یه روز یه نفر می ره ماهی بگیره، تور رو می اندازه تو دریا؛ اما هر چی می کشه در نمی یاد.
می ره زیر آب، می بینه ماهی ها تور رو بستن، دارن والیبال بازی می کنن.


لطیفه‌های کودکانه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Sh@bnam و ^ محمد پارسا ^

DIANA_Z

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/7/20
ارسال ها
724
امتیاز واکنش
4,789
امتیاز
228
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
اولی: چرا ماهی ها نمی توانند حرف بزنند؟
دومی: تو خودت اگر دهانت پر از آب باشد می توانی حرف بزنی؟

بچه: بابا هواپیمای به این بزرگی رو چطور می دزدن؟
بابا: اول صبر می کنند بره بالا, کوچیک که شد بعد می دزدنش

معلم: «مریم! بگو ببینم چرا استخوان دایناسورهای قدیمی را توی موزه نگه می دارند؟»
مریم: «اجازه خانم! چون نمی توانند جدیدش را پیدا کنند!»

اولی: بابای من با یک حرکت دست می تونه یک کامیون رو نگه داره!
دومی: بابات چه کاره است؟ قهرمان مردان آهنین؟
اولی: نه، بابام پلیس راهنمایی رانندگیه

برادر بزرگتر: پسر تو هیچ خجالت نمی کشی این هندوانه بزرگ را خوردی و فکر من نبودی؟
برادر کوچکتر: برعکس داداش همه اش به فکر تو بودم که مبادا یکدفعه سر برسی!

به یک حلزون میگن یک دروغ شاخ دار بگو.
حلزونه میگه : دویدم و دویدم ، سر کوهی رسیدم!

عکاس:چرا به دوربین پشت کرده ای ؟
نیما: چون این عکس را برای کسی می فرستم که با او قهر هستم!


لطیفه‌های کودکانه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: Saghár✿، Sh@bnam و ^ محمد پارسا ^

DIANA_Z

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/7/20
ارسال ها
724
امتیاز واکنش
4,789
امتیاز
228
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
معلم از کاوه پرسید:
اگر دو دو تا بشه چهار تا، چهار چهار تا بشه شانزده تا، تو بگو شش شش تا چقدر می شه؟
کاوه با اعتراض جواب داد:
آقا انصاف داشته باشید. آسون آسون هاشو خودتون جواب می دهید، سخت هاشو باید من بگم.

معلم به بچه گفت یک کرم بکش.
دانش آموز سیب کشید.
معلم پرسید چرا سیب کشیدی؟
دانش آموز جواب داد کرمه توی سیب قایم شده خانم

مریض نیمه شب به دکترش زنگ زد: دکتر خواب آلود و سراسیمه گوشی را برداشت و گفت: «بله؟»
مریض گفت: دکتر جان! زنگ زدم بگویم حالم خیلی بهتر است. با خیال راحت بخوابید!

سخنران، ببخشید که زیاد صحبت کردم. آخر من ساعت ندارم.
یکی از مهمان ها گفت:ساعت نداری تقویم که داری.

معلم:امیر جان با حمید یک جمله بساز.
امیر:شما چه قدرشبیه همید.

یه روز کتابم و دادم به دوستم از صفحه 78 می شه فهمید شام قرمه سبزی داشتند از صفحه 104 هم می شه فهمید بعدشم انار دون کردند.

معلم: انواع دندان ها را اسم ببر.
شاگرد: نوک زبانم است؛ شما فقط اولی اش را بگویید.
معلّم: آسیا….
شاگرد: یادم افتاد؛ آسیا، آفریفا، اروپا و …

احمد: شنیدی که محمود را گرفتند؟
اصغر: نه، برای چی؟
احمد: آخه داشت می افتاد.


لطیفه‌های کودکانه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Sh@bnam و ^ محمد پارسا ^

DIANA_Z

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/7/20
ارسال ها
724
امتیاز واکنش
4,789
امتیاز
228
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
به یک نفر می گویند: شما اهل تهران هستید؟ می گوید: نه خیر، اهل مطالعه هستم.

هتل دار: امیدوارم دیشب خوب خوابیده باشید. همان طور که دیدید یکی از بهترین اتاق ها را در اختیار شما قرار دادم.
مسافر: در اینکه بهترین اتاق بود شکی نیست؛ چون تمام پشه ها هم این اتاق را انتخاب کرده بودند.

قاضی: خجالت نمی کشی روز روشن دزدی می کنی؟
دزد: قربان وقتی شب می رویم باز هم مردم گله می کنند آخه پس ما کی به کار و کاسبی مان برسیم.

پزشک: متأسفانه چشم شما دوربین شده است.
بیمار: آخ جان پس می توانم یک حلقه فیلم بیندازم توش و چند تا عکس بیندازم.

پدر:پسرم! مگر به تو قول نداده بودم که اگر قبول شدی، برایت یک دوچرخه بخرم؟ پس به چه دلیل قبول نشدی؟ تو در مدت 1 سال گذشته، چکار میکردی؟
پسر:بابا جان! داشتم دوچرخه سواری تمرین میکردم!

یک مرد سوار یک اتوبوس دو طبقه می شود که هر چقدر ار او خواهش می کند که به طبقه بالا برود او مقاومت کرده و نمی رود می گوید:سری پیش هم که سوار این اتوبوس شدم متوجه شدم که طبقه بالا راننده ندارد!

مریم:مامان این پیراهنی که پوشیدم خیلی برایم کوچک شده و به سختی نفس می کشم.
مادر:هیچ اشکالی نداره دختر گلم به خاطر اینکه تو سرت را از آستین بیرون آوردی!


لطیفه‌های کودکانه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Sh@bnam و ^ محمد پارسا ^

DIANA_Z

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/7/20
ارسال ها
724
امتیاز واکنش
4,789
امتیاز
228
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
آموزگار:بچه ها توجه داشته باشید! برخی از کلمات با «ان» و «ها» جمع بسته نمی شوند. مثل «درس» که می شود «دروس» حالا یکی از شما مثال دیگری بزند.
احمد:آقا اجازه! مثل خرس که جمع آن می شود خروس!

دو نفر به شکار رفته بودند. اولی همین که خرگوش را دید تفنگش را درآورد و خرگوش را به قصد شکار هدف گرفت.
یهو دومی برگشت و به او گفت:«دست نگه دار، داخل تفنگ فشنگ نگذاشته ای.»
اولی با ناراحتی و جدیت پاسخ داد:ول کن بابا، الان وقت این حرفا نیست تا بیام فشنگ بگذارم، خرگوش از چنگم فرار میکند.

مادر به پسرش:پسرم از چی ناراحتی که غذا نمی خوری مگه چیزی خوردی ؟
پسر:راستش مامان زمین که یخی بود خوردم زمین و چون هوا خیلی سرد بود سرما رو هم خوردم خلاصه انقدر حرص و جوش خوردم که بالاخره سیر شدم.

یک روز به مظفر میگن یه جوک بگو:مظفر برمیگرده میگه خیار.
بهش میگن چه بی مزه بود مظفر می گه:خوب بابا حالا خیار خیارشور

از مظفر روز تولدش را می پرسند:تولدت چه روزی است ؟
گفت این سه شنبه نه ، پنج شنبه دیگه.

غضنفر از یک ساختمان صد طبقه صعود می کند وقتی به طبقه پنجاه می رسد خدا را شکر می کند می گوید تا اینجا که به خیر گذشت.

پزشک:بیماری که پیش من آورده اید آیا هذیان هم میگوید و خیال پردازی می کند ؟
پرستار:بله آقای دکتر اتفاقاً پیش پای شما که هنوز نیامده بودید گفتند:الان عزرائیل وارد میشود.

رضا گریه کنان به سراغ مادرش آمد و مادرش از او جویا شد که چه چیزی باعث شده گریه کنی ؟
رضا گفت:در حال تمیز کردن قفس قناری بودم که دیدم قناری گم شد.
مادر با تعجب از او پرسید:پسر گلم قفس را با چه چیزی تمیز می کردی ؟ رضا با خونسردی هرچی تمام جواب داد:با جاروبرقی


لطیفه‌های کودکانه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Sh@bnam و ^ محمد پارسا ^

DIANA_Z

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/7/20
ارسال ها
724
امتیاز واکنش
4,789
امتیاز
228
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
پدر:پسر امتحان ریاضی را چگونه دادی ؟
پسر:بابا فقط یه دونه از سوالاتو اشتباه پاسخ دادم.
پدر:اشکال ندارد پسرم پس بقیه سوالات را درست نوشتی ؟
پسر:نه پدر به خاطر این که اصلا وقت نشد نگاهی به بقیه سوال ها بیاندازم.

2 نفر بودن که خیلی تنبلی می کردن یکی از آنها خمیازه می کشه و آن یکی زود به او میگه :قربون دستت تا دهنت بازه بچه من رو هم صدا بزن!
اولی :ماشینی که به تازگی اونو خریدی ازش رضایت داری ؟
دومی :خودم که نه ولی مکانیک سر کوچمون خیلی راضیه !

یه روزی هواپیما در حال سقوط بود به جز یه دیوونه همه جیغ می کشیدند. از همون دیوونه می پرسن تو چرا ساکتی؟
میگه:مال بابام که نیست، بذار سقوط کنه!

بیمار:آقای دکتر! دندونی که شما می کشید همونی نیست که می خوام بکشم.
دکتر:جانم صبر کن، کم کم به اون هم می رسیم!

مریض:آقای دکتر!من ریش درد دارم.
پزشک:چیزی خورده ای؟
مریض:نان و یخ.
پزشک:خاک بر سرت که نه غذایت شبیه آدم هاست و نه دردت!

یه روز یه مرد یه اسبی میبینه که از دماغش بخار بیرون میاد با خودش میگه فهمیدم، پس همیشه که اسب بخار میگن همینه!

به یه نفر میگن اجازه میدی پسرت بره دانشگاه؟
میگه:اگه لطمه ای به درس خواندنش نزنه آره!


لطیفه‌های کودکانه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Sh@bnam و ^ محمد پارسا ^

DIANA_Z

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/7/20
ارسال ها
724
امتیاز واکنش
4,789
امتیاز
228
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
یه نفر خوابیده آب میخوره بهش میگن:دراز کش آب نخور عقل تو کم میکنه برمیگرده میگه:عقل دیگه چیه؟
بهش میگن:هیچی بابا آبتو بخور!

معلم به شاگرد میگه:کدام یک از دندانها آخرین دندانی هست که در میاریم؟
شاگرد:آقا معلم دندان مصنوعی

معلم:آیا میتونی بگی به جز اکسیژن چه چیزهایی دیگه ای تو هوا وجود دارد؟
شاگرد :آقا اجازه مگس ،کلاغ ، پشه

یه نفر ساعتش خراب میشه .توشو بازش میکنه میبینه یدونه مورچه مرده . با خودش میگه :ای بابا میگم آآآآآ راننده مرده !

مامان:رضا پسرم بیا کمی اسفناج بخور آهن داره
رضا:آخه مامان جان اگه آهن بخورم بعدش آب بخورم میترسم زنگ بزنم

یه روزی معلم از شاگرد میخواد روی تخته بنویسه صابون شاگرد هم مینویسه:سابون
معلم میگه :ببین عزیزم صابون با ص است نه با س
شاگرد میگه:آقا معلم چه فرقی میکنه نگران نباشید این هم کف میکنه

یه روز روز پدر به پسرش میگه پسرم حالا که رفوزه شدی به هیچ کس نگی تا آبروت نره!
پسر:چشم بابایی به همه دوستان سپردم که به هیچکس نگن!!!

کاراگاهی یک شب شرلوک هلمز، کاراگاه مشهور و دستیارش واتسون در چادری خوابیده بودند. نیمه شب، هولمز، واتسون را بیدار کرد.
هولمز:واتسون، به ستاره های بالا سرت نگاه کن و بگو برداشتت چیست؟
واتسون:من میلیون ها ستاره می بینم و اگر میلیون ها ستاره وجود داشته باشند و اگر فقط چند تا از آن ها سیاره ای مثل زمین ما باشد، پس امکان وجود حیات در چنین سیاره هایی هست.
هولمز:واتسون، تو عجب آدم نادانی هستی! یک نفر چادرمان را دزدیده است، همین.


لطیفه‌های کودکانه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Sh@bnam و ^ محمد پارسا ^

DIANA_Z

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/7/20
ارسال ها
724
امتیاز واکنش
4,789
امتیاز
228
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
مردی میره دزدی چیز به درد بخور پیدا نمی کنه
از لجش مشق بچه صاحب خانه را خط خطی می کنه.

طرف جلوی یک عابر بانک ایستاده بود و التماس می کرد:ت
و می تونی دو میلیون تومان به من قرض بدی،
می دونم که داری، کمکم کن، به خدا بهت بر می گردونم!

خانم خیلی مهربان و دختر کوچولوی خیلی مهربانش به پارک آمده بودند.
آن ها از اغذیه فروشی پارک یک پیتزا خریدند
اما کلاغ ها و گربه ها آمدند و بیشترش را خوردند.
خانم گفت:«حالا که همه سیر شده اند، بقیه اش را می گذاریم
لـ*ـب پنجره تا برادر و پدر بی زبانت بیایند بخورند!»

یارو بادکنک فروشی باز میکنه بالای مغازه اش میزنه
بادکنک اعلا به شرط چاقو!

یک روز در یخچال یه یارو کنده میشه جاش پرده میزاره!
یه پسره به دوستش میگه:بیا بریم دریا.
دوستش میگه:نه اگه غرقشم مامانم منو میکشه!

به غضنفر میگن چرا زنبورها گل میخورن؟
میگه خوب حتما دروازه بانیشون خوب نیست!

بیماری پیش دکتر می رود و می گوید: باید کله پاچه و مغز و جگر بخوری.
بیمار می گوید: آقای دکتر این ها را قبل از غذا بخورم یا بعد از غذا؟


لطیفه‌های کودکانه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Sh@bnam و ^ محمد پارسا ^

DIANA_Z

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/7/20
ارسال ها
724
امتیاز واکنش
4,789
امتیاز
228
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
مردی یک ساعت مچی می خرد. روز بعد پیش فروشنده می رود و می گوید: پشت این ساعت نوشته ضد آب ولی داخلش آب رفته است.

فروشنده می گوید: چه عرض کنم؟آب که سواد ندارد.
مردی به ساندویچی رفت و گفت: لطفاً دو تا ساندویچ بدهید.
ساندویچی پرسید: می خوری یا می بری؟
مرد گفت: یه می‌خوری، یه ‌می‌بری.

اولی: از بس اسراحت کردم، خسته شدم.
دومی: خب، یک کم استراحت کن تا خستگی‌ات در رود.

کیوان: احمد چرا برادرت را از جلسه ی امتحان بیرون کردند؟
احمد: چون تقلب کرده بود.
کیوان: چه طوری؟
احمد: سر امتحان علوم دندان هایش را شمرده بود!

پسر: مامان! یک لطیفه تعریف کن!
مادر: حرف نزن! بیا کمکم کن ظرف ها را بشویم.
پسر: ها ها ها ها، چه لطیفه ی قشنگی!

پسر: پدر! می تونی توی تاریکی چیزی بنویسی؟
پدر: بله! چی می خواهی بنویسم؟
اسمت را پایین این کارنامه!

اولی: چرا روح نمی تواند دروغ بگوید؟
دومی: چون توی دلش دیده می شود.

خانم اولی: توی دو ثانیه 500 کالری از دست دادم.
خانم دومی: چه طوری؟
خانم اولی: همبرگرم از دستم افتاد زمین!


لطیفه‌های کودکانه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Sh@bnam و ^ محمد پارسا ^

DIANA_Z

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/7/20
ارسال ها
724
امتیاز واکنش
4,789
امتیاز
228
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
پسر بچه همین طور که دوچرخه سواری می کرد گفت:مامان! مامان! منو ببین! بدون دست، بدون دست!
یکهو با صورت زمین خورد و گفت: مامان مامان! منو ببین! بدون دندون!

پسر بچه توی موزه گم شد.
رفت پیش مأمور موزه و پرسید: آقا یک مامان بدون بچه ندیدی؟

مادر: رضا، چرا گربه روی سرت گذاشته ای؟
رضا: برای این که دندان هایم را موش نخورد.

ماشین سواری کوچکی به سرعت از کنار یک کامیون گذشت و از آن جلو زد. راننده کامیون با عصبانیت فریاد زد: ای بی ادب! احترام بزرگ تر از خودت را هم نگه نمی داری؟

معلم به شاگرد : چرا انشایت را خوردی؟
شاگرد : خانم اجازه ، آخه شما گفتید انشایم با مزه است!

چرا اون خانم معلم توی کلاس عینک آفتابی می زند؟
دومی :
چون تو کلاس استعدادهای درخشان درس می دهد!

روزی خودکار آبی پدرش می میرد تا یکماه مشکی
می نویسد

یک نفر به کله پزی می ره.فروشنده از مشتری
می پرسه: آقا چشم بذارم؟
مشتری: بله،ولی اول بذار قایم بشم


لطیفه‌های کودکانه

 
  • تشکر
Reactions: Sh@bnam و ^ محمد پارسا ^
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا