خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

~ZaHrA~

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/19
ارسال ها
6,734
امتیاز واکنش
43,262
امتیاز
483
سن
23
محل سکونت
دنیای خیال
زمان حضور
51 روز 21 ساعت 29 دقیقه
کوچه ی دلم را برای عبور نگاهت آب و جارو کرده ام


دیگران با عبور لحظه ها می آیند و می روند


و این چشمان توست که عبورش جاودانه است


در میهمانی لحظه های با تو


دستانت خالی بود


اما نگاهت پر از شوق


و قلبت پر از احساس


از تو هیچ نمی خوام


جز نیم نگاهی پر از شوق و احساس


تو گفتی خداحافظ من شنیدم به امید دیدار


تو دل کندی از من و من دل بستم به تو


تو از کنارم رفتی اما خاطرت در قلبم حک شد


چه قصه ی عجیبی است قصه ی عشق


افسوس که زندگی فقط اندیشه های زیبا نیست


دل‌نوشته‌های عاشقانه

 

~ZaHrA~

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/19
ارسال ها
6,734
امتیاز واکنش
43,262
امتیاز
483
سن
23
محل سکونت
دنیای خیال
زمان حضور
51 روز 21 ساعت 29 دقیقه
کمی بمان!


کمی به من نگاه کن!


نگاهت تنها دلیل آرامشم است!


در چشمانم نگاه کن


در این چشمان اشک آلود


که همیشه درپی رفتن تو


چشم انتظار به آمدنت بود


حال که دوباره آمدی ؛


چرا این چنین مرا از خود می رانی ؟


چرا چشمانت را از من نگاه می داری؟


دیگر تاب و توان سکوت ندارم


حس فریاد در من به اوج رسیده است


فریاد دوستت دارمِ صدایم را گوش کن


درحالی که حرفی نمی زنم


به چشمانم نگاه کن


حرفهایم را از نگاهم بخوان


آیا چیزی هست که در آن ببینی؟


آیا پاسخ دردهایم را در آن می یابی؟


آری این نهایت حرفهای من است


که در چشمانم جمع شده است


این کلماتی است که زبانم یارای ادا کردن آن را نداشت و ندارد


این سیل اشک های من نیست


که از چشمانم روان شده است،


این تمام حرف های من است


که روزی به تو گفته بودم چه شد ؟


مگر حرف هایم چه بود ؟


چرا دوباره چشمانت را از من گرفتی؟


مگر نگاهم تلخی رفتنت را با مرگ آرزوهام به تصویر نکشید؟


مگر این نگاه خسته؛خسته از فریادهای بی فرجام ؛


از روز های بی تو بودن


و از بی دلیل بودن رفتنت


و از نامهربانیت سخن نگفت؟


مگر تصویر زیبای صورت خودت را


در آخرین باری که در چشمانم نگاه کردی


و در آن به یادگار مانده است را ندیدی؟


چه بود که صورتت از شرم گلگون شد؟


چه بود که اشک از چشمانت جاری؟


شاید اکنون صدایم را در عین خاموشی زبانم می شنوی


شاید…


کمی بمان!


کمی به من نگاه کن!


نگاهت تنها دلیل آرامشم است!


مرا با نگاهت مهمان کن


دل‌نوشته‌های عاشقانه

 

~ZaHrA~

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/19
ارسال ها
6,734
امتیاز واکنش
43,262
امتیاز
483
سن
23
محل سکونت
دنیای خیال
زمان حضور
51 روز 21 ساعت 29 دقیقه
آخرش یک نفر از راه می‌رسد
که بودنش جبرانِ تمامِ نبودن‌هاست
جبرانِ تمامِ بی انصافی‌ها و شکستن‌ها …
یکی که با جادویِ حضورش دنیایِ تو را متحول می‌کند …
جوری تو را می‌بیند که هیچ کس ندیده …
جوری تو را می‌شنود که هیچ کس نشِنیده …
و جوری روحِ خسته‌ تو را از عشق و محبت اشباع می‌کند
که با وجود او دیگر نه آرزویی می‌ماند برایِ نرسیدن
و نه حسرت و اندوهی برای خوردن …
دستش را که گرفتی در چشمانش که نگاه کردی بگو:
تو مثل باران هستی
بارانی از گل
بارانی از مهر
بارانی از لبخند
بارانی که به زندگی کویری من جان بخشید
با تو بودن را دوست دارم، چرا که تو را دوستت دارم آرام جانم
تا همیشه پای تو می‌مانم
حواست باشد!
بعضی آدم‌ها خودِ معجزه‌اند انگار
آمده‌اند تا تو مزه‌ خوشبختی را بچشی
آمده‌اند تا دلیلِ آرامش و لبخندِ تو باشند
آمده‌اند که زندگی کنی


دل‌نوشته‌های عاشقانه

 

~ZaHrA~

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/19
ارسال ها
6,734
امتیاز واکنش
43,262
امتیاز
483
سن
23
محل سکونت
دنیای خیال
زمان حضور
51 روز 21 ساعت 29 دقیقه
من هستم و یک عشق پاک در قلبم …
وقتی تو باشی زندگی برایم زیباست عاشقی برایم با معناست
وقتی تو باشی قلبم بی آرزوست‌
ای تنها آرزوی من در لحظه‌های تنهایی
وقتی تو عزیز دلم باشی، همدمم باشی، سر پناهم باشی،
طلوع آفتاب برایم آغاز یک روز پر خاطره دیگر با تو است


وقتی تو باشی عشق در وجودم همیشه زنده است، می‌تپد قلبم تنها برای تو و می‌گذرد لحظه‌ها به یاد تو
و می‌ماند برای همیشه یک عشق جاودانه در قلبهایمان
وقتی تو گل من باشی، باغچه خشک قلبم بهاری می‌شود
این دل از عطر و بوی تو پر از محبت و صفا می‌شود
وقتی تو عشق من باشی این چشم‌ها برای دیدن تو بی قرار و بی تاب می‌شود
حضور تو در کنارم تنها آرزو می‌شود


وقتی تو همدمم باشی دیگر تنهایی با من بیگانه می‌شود
غم و غصه‌های دنیا در قلبم فراری می‌شوند
وقتی تو باشی؛ من نیز هستم، زیرا تو درون قلبم هستی
وقتی تو باشی، وقتی تو همه زندگیم باشی، این دل فدای قلب مهربانت می‌شود
چشمهایم همیشه منتظر دیدن چهره ماهت می‌شود‌
ای تو که بی تو بودن برایم خواب همیشگی است
پس با من باش‌


ای عشق جاودانه‌ام بیا تا با هم بخوانیم ترانه عاشقانه‌ام را که برای تو سروده‌ام
تو باش عزیز دلم، باش عشقم، باش تا دنیا برایمان بهشت همیشگی شود
باش تا طوفان وجودم در کنارت آرام بگیرد
دمی کنارم بنشین تا گذر عمرم متوقف شود
تو هستی، برای من هستی تا آخرش
همه هستی‌ام هستی …!


دل‌نوشته‌های عاشقانه

 

~ZaHrA~

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/19
ارسال ها
6,734
امتیاز واکنش
43,262
امتیاز
483
سن
23
محل سکونت
دنیای خیال
زمان حضور
51 روز 21 ساعت 29 دقیقه
من این شب زنده‌داری را دوست دارم
من این پریشانی را دوست دارم
بغض آسمان دلتنگی را دوست دارم
گذشت و دلم عاشق شد، بیشتر گذشت و دلم دیوانه‌ات شد
من این دیوانگی را دوست دارم
چه بگویم از دلم، چه بگویم از این روزها، هر چه بگویم، این تکرار لحظه‌های با تو بودن را دوست دارم
بی‌قرارم، ساختم با دوری‌ات، نشستم به انتظار آمدنت، من این انتظار‌ها و بی‌قراری‌ها را دوست دارم
چون تو را دارم، چون به عشق تو بی‌قرارم، به عشق تو اینجا مثل یک پرنده‌ گرفتارم


به عشق تو نشسته‌ام در برابر غروب، این غروب را با تمام تلخی‌هایش دوست دارممن این نامهربانی‌هایت را دوست دارم، هر چه سرد باشی با دلم، من این سرمای وجودت را نیز دوست دارم
من این بی محبتی‌هایت را دوست دارم، هر چه عذابم دهی، من آزار و اذیتهایت را دوست دارم
هر چه با دلم بازی کنی، من این بازی را دوست دارم
مرا در به در کوچه پس کوچه‌های دلت کردی، من این در به دری را دوست دارم
مرا نترسان از رفتنت، مرا نرجان از شکستنت، بهانه هم بگیری برایم، بهانه‌هایت را دوست دارم
من این اشک‌هایی که می‌ریزد از چشمانم را دوست دارم، آن نگاه‌های سردت را دوست دارم


بی خیالی‌هایت را دوست دارم، اینکه نمی‌آیی به دیدارم هم بماند، غرورت را نیز دوست دارم
تو یک سو باشی و تمام غم‌های دنیا هم همان سو، من تو را با تمام غمهایت دوست دارم
هر چه بگویی دوست دارم، هر چه باشی دوست دارم، من تو را دوستت دارم
من این شب زنده‌داری را دوست دارم
اگر با تو بودن خطاست و من گناهکار، من گنـ*ـاه کردن را با تو دوست دارم …


دل‌نوشته‌های عاشقانه

 

~ZaHrA~

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/19
ارسال ها
6,734
امتیاز واکنش
43,262
امتیاز
483
سن
23
محل سکونت
دنیای خیال
زمان حضور
51 روز 21 ساعت 29 دقیقه
جان دلم … بیا دستانت را در دستان من بگذار
تا تمام قواعد این دنیا و قصه‌هایش را بهم بزنیم …
می‌خواهم قصه ما با یکی بود یکی نبود شروع شود،
اما با یکی بود و دیگری تا ابد کنارش ماند به پایان برسد
می‌خواهم کلاغ قصه من و تو، انتهای داستان به خانه‌اش برسد
اصلا می‌خواهم جوری عاشق هم باشیم که از این به بعد قصه لیلی و مجنون را فراموش کنند
و از من و تو برای عاشقی یاد کنند …


تو مرا می‌فهمی
من تو را می‌خواهم
و همین ساده‌ترین قصه یک انسان است
تو مرا می‌خوانی
من تو را ناب‌ترین شعر زمان می‌دانم
و تو هم می‌دانی
تا ابد در دل من می‌مانی
زیباترین شخصیت قصه عاشقی من …
دوستت دارم


دل‌نوشته‌های عاشقانه

 

~ZaHrA~

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/19
ارسال ها
6,734
امتیاز واکنش
43,262
امتیاز
483
سن
23
محل سکونت
دنیای خیال
زمان حضور
51 روز 21 ساعت 29 دقیقه
قلبم را به تو دادم که عشق منی، با تو آمدم، آمدم تا جایی که تو می‌خواهی
با تو می‌آیم، می‌آیم به هر جا که بروی، با تو می‌روم، می‌روم هر جا که بروی …
نیست جایی که بی تو باشم، نیست هوایی که بی تو نفس کشیده باشم
نیست یادی در قلبم جز یاد تو، نیست مهری در وجودم جز مهر تو
نیست جایی بی عطر نفس‌های تو، نیست راهی بی یاد نگاه تو
همه جا خاطره، همه جا عشق، همه جا عطر حضور تو
چشمانم هنوز غرق نگاه زیبای تواند


آنچه پنهان است در پشت نگاهت، دنیای عاشقانه من است
همه جا با توام، آنجا و اینجا در قلبم، اینجا و آنجا در قلبت،
می‌تابم و و می‌تابی، می‌مانم و می‌مانی، می‌دانم و می‌دانی
که چقدر هم تو مرا دوست داری، هم من دیوانه توام …
چه خوب می‌فهمی در دلم چه می‌گذرد، چه خوب معنا می‌کنی نگاهم را،
چه عاشقانه می‌شنوی حرفهایم را


تویی که جان داده‌ای به تنم و نفس داده‌ای به روحم، روح عشق در وجودمان
این است روز‌های زندگی ما، با عشق روزمان شب و شب‌هایمان روز می‌شوند
همه جا با توام، تو اینجا همیشه در قلبمی و من همه جا کنار توام


دل‌نوشته‌های عاشقانه

 

~ZaHrA~

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/19
ارسال ها
6,734
امتیاز واکنش
43,262
امتیاز
483
سن
23
محل سکونت
دنیای خیال
زمان حضور
51 روز 21 ساعت 29 دقیقه
عشق چه بی صدا در می‌زند و بی باز شدن در وارد می‌شود
بی انتها‌ترین عشق من
نازنینم
سال‌هاست راه را برای آمدنت پر از عطر یاس کرده‌ام
می‌دانستم می‌آیی و من چشم به راه آمدنت بودم
با فرشی از مخمل گل‌ها و قلبی سرشار از شوق
آمدی و چه خوش بود آمدنت
و چه بی‌رنگ شد انتظار در نگاه زیبای تو


و من
سرشار از بهانه‌ با تو بودن شدم
کاش می‌شد بهانه‌ها را پاسخی شایسته داد
کاش نگاه دل فریب تو ماندگار و همیشگی بود
و من
سال‌ها از تپش قبلم برای تو پر توان می‌شدم
با این همه قدر دان تک تک لحظه‌های با تو بودنم
حتی اگر شایستگی ماندن در کنارت را نداشته باشم❤


به خود می‌بالم که با تو بودن را هر چند اندک تجربه می‌کنم
و سال‌ها خاطرم از حضور روشن تو پر نور خواهد بود
و همچنان جاده از عطر حضور تو تا بی‌انتها معطر
لحظه‌های با تو بودن زیبا و فراموش ناشدنی است
و من می‌خواهم تا باز زیباترین لحظه‌ها را با تو تجربه کنم
بی‌انتها‌ترین عشق من دوستت دارم


دل‌نوشته‌های عاشقانه

 
  • تشکر
Reactions: SAEEDEH.T

~ZaHrA~

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/19
ارسال ها
6,734
امتیاز واکنش
43,262
امتیاز
483
سن
23
محل سکونت
دنیای خیال
زمان حضور
51 روز 21 ساعت 29 دقیقه
روز‌های زندگی‌ام گرم می‌گذرد با تو، به گرمای لحظه‌هایی که تو در پهلویمی
با تو گرم هستم و نمی‌سوزد عشقمان،‌ ای خورشید خاموش نشدنی
همچو یک رود که آرام می‌گذرد، عشق ما نیز آرام می‌گذرد❤❤
و تویی سرچشمه زلال این دل، ساعت عشق‌ ما تمام لحظه‌های زندگی است
ثانیه‌هایی که پر از عطر و بوی عاشقیست‌


ای جان من
مهربانی و محبت‌هایت
وفاداری و عشق این روزهایت
امیدی است برای خوشبختی فردایت
می‌دانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماند
مثل یک گل به پاکی چشمهایت
به وسعت دنیای بی‌همتایت
هوای تو را می‌خواهم در این حال دلتنگی
امواجی از یاد تو را می‌خواهم
در دریای خاطره‌های به یادماندنی


هم نفس، ای که با تو یک نفس عاشقم
هم زبان، ای که با تو یک صدا برایت احساسات عاشقانه‌ام را می‌گویم
حرفی نمانده جز سکوت بین من و چشمانت
که در این سکوت می‌توان یک دنیا عشق را خواند
چه با شوق می‌خوانم چشمانت را
و چه عاشقانه گرفته‌ایم دست‌های یکدیگر را


گفتی دستهایم گرم است
گفتم عزیزم این چشم‌های تو است که مرا به آتش کشیده است
همه‌ دنیا فریاد عشق ما را شنیده است
هنوز هم نگاهم به نگاهت دوخته است
چقدر قلبت زیباست …
چه بی انتهاست قصر عشق تو و من
چه خوشبختم از اینکه اینجا هستم
در کنار تو،
تویی که برایم از همه چیز بالاتری
و از همه کس عزیزتر


دل‌نوشته‌های عاشقانه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: SAEEDEH.T

~ZaHrA~

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/19
ارسال ها
6,734
امتیاز واکنش
43,262
امتیاز
483
سن
23
محل سکونت
دنیای خیال
زمان حضور
51 روز 21 ساعت 29 دقیقه
آرامش
می‌تونه برقِ تو چشماش باشه وقتی در باز می‌شه و میاد تو …
آرامش
می‌تونه یک جور عَطرِ خاص باشه
که وقتی کنارِت می‌شینه بوش می‌پیچه توی بینیت و سَر خوشت می‌کنه …
آرامش
می‌تونه لبخند رو صورتت باشه
که وقتی بهش غر می‌زنی بهت می‌زنه
یا که ” من کنارِتم ” رو توی گوشِت زمزمه می‌کنه …


آرامش
می‌تونه یک جُفت پا باشه
که وقت خستگیات سَرِت رو بزاری روشون
یا یک جُفت دست که بره بینِ خَرمَنِ موهاتُ گُم بشه …
آرامش
می‌تونه یک جُفت چِشم باشه
که با مهربونی بهت خیره می‌شه
پرسه زدن توی همین کوچه پس کوچه‌هایی که عام و نَچَسب به نظر میان
و یه دنیای دیگه‌ست یه دنیا که می‌شه آرامشِ زندگی


ببین!
آدم به تنهایی هم می‌تونه آرامش داشته باشه، اما زندگی با عشق
یک جور غیر قابلِ توصیفی شیرین می‌شه …
یک جور غیر قابل توصیفی زیباتر به نظر میاد …
یک جور غیر قابل توصیفی همه چیز بوی زندگی به خودش می‌گیره …
یک جور غیر قابل توصیفی امید تو دلت خونه می‌کنه …
یک جور غیر قابل توصیفی پر از طراوت و شادابی می‌شه …
می‌فهمی که چی می‌گم؟


دل‌نوشته‌های عاشقانه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: SAEEDEH.T
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا