خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

amir.h.f

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/12/19
ارسال ها
65
امتیاز واکنش
1,727
امتیاز
198
سن
25
زمان حضور
4 روز 52 دقیقه
⊱ «خوب متوجه نمیشم چرا این قدر برات مهمه. آره، می فهمم این داستان خیلی ذهنت رو مشغول کرده. ولی بهش عادت کردی، نه؟ در این صورت پس مشکلی نیست. خاطرات کودکی برای من هم زیاد اهمیت نداره. خاطره ای داشته باشیم یا نه فرقی توی سرنوشتمون نخواهد داشت.»

☆خانه_ای_که_در_آن_مرده_بودم

#کیگو_هیگاشینو


•~✓جــمـــله‌های به یــاد مانـــدنی✓~•

 
  • تشکر
Reactions: mahaflaki

amir.h.f

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/12/19
ارسال ها
65
امتیاز واکنش
1,727
امتیاز
198
سن
25
زمان حضور
4 روز 52 دقیقه
⊱ تام دلش می خواست او خودش را تبرئه کند. تنها چیزی که می خواست همین بود. پس از آن نیز او را در آ*غو*ش بگیرد و بگوید با هم راه حلی پیدا می کنیم. می خواست، تا جایی که می تواند، در کنارش بایستد. دوستش دارد؛ این حس که عوض نشده است. باورش نمی شد که هنوز دوستش دارد؛ حتی با وجودی که به او اعتماد ندارد. می خواست دوباره به او اعتماد کند. می خواست با او روراست باشد.

☆غریبه_ای_در_خانه

#شاری_لاپنا


•~✓جــمـــله‌های به یــاد مانـــدنی✓~•

 
  • تشکر
Reactions: mahaflaki

amir.h.f

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/12/19
ارسال ها
65
امتیاز واکنش
1,727
امتیاز
198
سن
25
زمان حضور
4 روز 52 دقیقه
⊱ آیا پیش از آنکه همه چیز تمام شود باز هم فرصتی برای فکر کردن داشت؟ و آیا فرصتی داشت که فکر کند که فکر کرده است؟ ولی صبر کنید، چقدر باید فکر کنید تا فکر کردنتان تمام شود؟

☆پیرمرد_صد_ساله_ای_که_از_پنجره_بیرون_پرید_و_ناپدید_شد

#یوناس_یوناسون


•~✓جــمـــله‌های به یــاد مانـــدنی✓~•

 
  • تشکر
Reactions: mahaflaki

amir.h.f

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/12/19
ارسال ها
65
امتیاز واکنش
1,727
امتیاز
198
سن
25
زمان حضور
4 روز 52 دقیقه
⊱ تا حالا نتوانسته بودم شغلی برای خودم پیدا کنم. البته واقعا تلاش زیادی هم برای به دست آوردنش نکرده بودم. چون مطمئن بودم اگر من دنبال ماجرایی باشم. آن ماجرا هم در نیمه راه به سراغ من خواهد آمد. فرضیه ای برای خودم داشتم و آن این بود که انسان هرچه را بخواهد، به دست می آورد.

☆مردی_با_لباس_قهوه_ای

#آگاتا_کریستی


•~✓جــمـــله‌های به یــاد مانـــدنی✓~•

 
  • تشکر
Reactions: mahaflaki

amir.h.f

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/12/19
ارسال ها
65
امتیاز واکنش
1,727
امتیاز
198
سن
25
زمان حضور
4 روز 52 دقیقه
⊱ آیوی یواش گفت: «ما هم یه چیزی رو از دست دادیم. شاید دنیا به آخر نرسیده باشه. زندگی ادامه داره. آدم فکر می کنه دیگه نمیتونه تحمل کنه و ادامه بده، ولی... ادامه میده.»

به خواهر دوقلویم نگاه کردم. مثل همیشه نسخه ی بدل خودم بود، اما تو صورتش چیزی دیدم که مسن تر و عاقل تر از آن بود که در صورت خودم دیده بودم. خیلی زود دلیلش را فهمیدم. ایوی یک بار مرا از دست داده بود. عذاب مرگ مرا تحمل کرده بود. درست است که واقعیت نداشت، اما او که آن موقع این را نمی دانست. مرگ من به اندازه ی مرمر سردی که آن لحظه رویش نشسته بودیم، واقعی بود.

☆اتاق_پنهان

#سوفی_کلورلی


•~✓جــمـــله‌های به یــاد مانـــدنی✓~•

 
  • تشکر
Reactions: mahaflaki

amir.h.f

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/12/19
ارسال ها
65
امتیاز واکنش
1,727
امتیاز
198
سن
25
زمان حضور
4 روز 52 دقیقه
⊱ مغزش پر است و طرفدار این ضرب المثل: اگر میخواهی انجام یک مأموریت خطری برایت به وجود نیاورد. خودت آن را انجام نده. حالا ما هر کدام به دردسر افتاده ایم و از طرفی هم هر کاری که کرده ایم، به دستور شخص او بوده و مدرکی هم علیه او نداریم.

☆مردی_با_لباس_قهوه_ای

#آگاتا_کریستی


•~✓جــمـــله‌های به یــاد مانـــدنی✓~•

 
  • تشکر
Reactions: mahaflaki

amir.h.f

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/12/19
ارسال ها
65
امتیاز واکنش
1,727
امتیاز
198
سن
25
زمان حضور
4 روز 52 دقیقه
⊱ خشم تمام وجودش را فرا می گیرد، اما سعی می کند خشمش را بروز ندهد. در کار پنهان کردن خشمش تمرین کافی داشته است. همه همین کار را می کنند. همه وانمود می کنند. همه نقش کسی را بازی می کنند، هیچکس خودش نیست. همه ی دنیا بر پایه دروغ و فریب ساخته شده است.

☆زن_همسایه

#شاری_لاپنا


•~✓جــمـــله‌های به یــاد مانـــدنی✓~•

 
  • تشکر
Reactions: mahaflaki

amir.h.f

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/12/19
ارسال ها
65
امتیاز واکنش
1,727
امتیاز
198
سن
25
زمان حضور
4 روز 52 دقیقه
⊱ پیش از اینکه خوبی بکنم با خودم می‌گفتم که اول باید خوبی را شناخت، و مدت‌ها فکر کردم.

حالا به تو می‌گویم که من آن ‌را می‌شناسم:

خوبی همان عشق و محبت به همنوع است ولی حقیقت اینست که آدمها همدیگر را دوست نمی‌دارند. می‌دانی مانع دوستی چیست؟ اختلاف طبقاتی، فقر، مذلت. پس باید اینها را از میان برداشت.

من سردار جنگی‌ام: من نبردِ نیکی را شروع می‌کنم و می‌خواهم آناً و بی‌خونریزی پیروز شوم.

☆شیطان_و_خدا

#ژان_پل_سارتر


•~✓جــمـــله‌های به یــاد مانـــدنی✓~•

 
  • تشکر
Reactions: mahaflaki

amir.h.f

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/12/19
ارسال ها
65
امتیاز واکنش
1,727
امتیاز
198
سن
25
زمان حضور
4 روز 52 دقیقه
⊱ در کل، من آدمی نیستم که خشمم را بیرون بریزم. وقتی عصبانی هستم بلد نیستم در را محکم بکوبم، ترشرویی کنم و چشم و ابرو بیایم. اما آن شب در راه بازگشت با هل دادن مردم سوار مترو شدم، با آرنجم سقلمه زدم و مانند خود بومیها چشم غره رفتم. در طول راه بازگشت میدیدم مدام دارم زمان را بررسی می کنم. الان باید در سالن خروجی باشد، سوار هواپیما شده. و.. پرواز کرده. لحظه ای که هواپیمایش می خواست از زمین بلند شود، حس کردم چیزی در وجودم فرو ریخت...

☆هنوز_هم_من

#جوجو_مویز


•~✓جــمـــله‌های به یــاد مانـــدنی✓~•

 
  • تشکر
Reactions: mahaflaki

amir.h.f

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/12/19
ارسال ها
65
امتیاز واکنش
1,727
امتیاز
198
سن
25
زمان حضور
4 روز 52 دقیقه
⊱ در راه برگشت به سمت اتوبوس دریایی جلوی یک جواهرفروشی ایستادی و با آن پول یک جفت گوشواره خریدی. یک سال کامل طول کشید تا بفهمم آنها را نه برای دلربایی از یک دختر، که برای مادرت خریده بودی. دیگر پوکر بازی نکردی، هرگز. تیر من در مورد تو به خطا رفت. می خواستم تو را خشن و بی رحم بار بیاورم، اما تو مهربان از کار درآمدی.

☆و_من_دوستت_دارم

#فردریک_بکمن


•~✓جــمـــله‌های به یــاد مانـــدنی✓~•

 
  • تشکر
Reactions: mahaflaki
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا