•~✓جــمـــله‌های به یــاد مانـــدنی✓~•

amir.h.f · 5/9/20

⊱ بدبختی آدمی آن وقت نیست که پی ببرد هیچ‌چیز نمی‌تواند یاریش کند؛ نه مذهب، نه غرور، نه هیچ‌‌چیز دیگر.

بدبختی آدمی وقتی است که پی ببرد به یاری نیاز ندارد.

☆خشم_و_هیاهو

#ویلیام_فاکنر

amir.h.f · 5/9/20

⊱ زن قادر است با سنگدلی و تمسخر مرد را دیوانه کند و احساس ناراحتی وجدان هم نداشته باشد.چون هر وقت که به تو نگاه کند ، به خودش می گوید : من جان این مرد را به لـ*ـبش می رسانم ، اما بعد با عشق خودم دوباره زنده اش می کنم .

☆ابله

#فئودور_داستایوفسکی

amir.h.f · 5/9/20

⊱ در زندگی گاهی اوقات بهتر است همه چیز را آن طور که هست نگاه کرد ، اندوه را آزاد گذاشت تا دوره‌اش را بگذراند. اما اگر از دست آدم برآید ، البته که خوشحال بودن مهم‌ترین موهبت دنیاست!

به هر شکلی که باشد خوشحال بودن نقش مهمی در خوشبخت بودن دارد.

☆شکلات

#ژوان_هریس

amir.h.f · 5/9/20

⊱ مردان اصلا موجودات احساسی نیستند و بیان احساسات برایشان خیلی راحت نیست. می تواند در مورد خداوند، مادرش و خانواده پاسخ بدهد، اما کنکاش در مورد روحش و احساس قلبی برایش سخت است.

☆زنانه_رفتار_کن_مردانه_فکر_کن

#استیو_هاروی

amir.h.f · 5/9/20

⊱ وقتی احساس من شبیه احساس کسی نیست، مطلقاً هیچ کس نمی‌تواند بفهمد درونم چه می‌گذرد؛ این یعنی تنهایی!

☆خیـ*ـانت

#پائولو_کوئیلو

amir.h.f · 5/9/20

⊱ آهسته صحبت کرده‌ام، سرم به کار خودم بوده، همه‌ی روزهای زندگی‌ام، همان‌طور که برازنده‌ی کسی است که هیچ حرفی برای گفتن ندارد، و هیچ‌ جایی برای رفتن، و طبعاً با دیده شدن یا شنیده شدنِ صدایش نیز هیچ‌چیز به‌دست نخواهد آورد...

☆مالون_میمیرد
#ساموئل_بکت

amir.h.f · 5/9/20

⊱ ای کاش بازی خوبی باشد. ای کاش می دانستیم قوانین بازی چیست و اگر برنده بشویم چه چیزی جایزه می گیریم. درحال حاضر، تنها کاری که از دستمان بر می آید این است که بنشینیم و منتظر هرچیزی که بعد اتفاق می افتد بمانیم. می نشینیم و می نشینیم و می نشینیم...

☆پیش_از_آنکه_مال_شما_باشیم

#لیسا_وینگیت

amir.h.f · 5/9/20

⊱ شاید اصلا خوشبختی همین باشد. مسئله این است که این خوشبختی چند لحظه بیشتر به درازا نمی انجامد. اصل خوشبختی هم همین است؛ اینکه هیچ وقت قرار نیست دائمی باشد.

☆سایه

#کارین_ژیه_بل

amir.h.f · 5/9/20

⊱ آه از شب. شب چقدر برای آدم های نگران سخت است، شب برای آنها به یک کشتی گمشده در یک دریای بزرگ بی ساحل تبدیل می شود، در آسمان بی نهایتش همه حوادث و خاطرات همخوان می شود و همه چهره ها را با مهرشب که به رنگ آبی خاکستری است مهر می زند، حادثه ها همدیگر را در آ*غو*ش می گیرند. گذشته با حال درمی آمیزد و سال ها بازی بیهودگیشان را ادامه می دهند، سال های کودکی با نوجوانی و جوانی ام درهم می آمیزند، خاطرات یکی می شوند و ترتیب و سن و سال و... بین آنها از بین می رود و شبح ها و چهره هایی که مناسبتی با درهم آمیختن سال ها ندارند می آیند، خودشان را معرفی می کنند و سخنانی که از هیچ منطق یا عقلی پیروی نمی کند...

☆خاطرات_زن_مطلقه

#هیفا_بیطار

amir.h.f · 5/9/20

⊱ یه ظرف خاکستر. این تموم چیزیه که از تو باقی مونده؛ یعنی از هردوی ما. احساس می کنم این خاکسترا توی گلوی من گیر کردن. همه دنیا رو پوشوندن و خاکستری کردن. باعث میشن من دیگه هیچ میلی به ادامه زندگی نداشته باشم؛ ولی بدتر از همه، درده؛ دردی که هر روز کمتر از روز قبل میشه. برای اینکه دارم به نبودت عادت می کنم. میترسم تو رو یادم بره. میترسم یادم بره کی بودی. برای اینکه بدون حضور تو نمیتونم زندگی کنم.

☆سایه

#کارین_ژیه_بل

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین