خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,644
امتیاز واکنش
13,283
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
دکتری برای خواستگاری دختری رفت،
ولی دختر او را رد کرد و گفت به شرطی قبول میکنم که مادرت به عروسی نیاید!

آن جوان در کار خود ماند و پیش یکی از اساتید خود رفت و با خجالت چنین گفت:
در سن یک سالگی پدرم مرد و مادرم برای اینکه خرج زندگیمان را تامین کند در خانه های مردم رخت و لباس میشست..
حالا دختری که خیلی دوستش دارم شرط کرده که فقط بدون حضور مادرم حاضر به ازدواج با من است.
نه فقط این، بلکه این گذشته مادرم مرا خجالت زده کرده است.
به نظرتان چکار کنم!!

استاد به او گفت:
از تو خواسته ای دارم ؛به منزل برو و دست مادرت را بشور،
فردا به نزد من بیا و بهت میگم چکار کنی و جوان به منزل رفت و اینکار را کرد ولی با حوصله دستای مادرش را در حالی که اشک بر روی گونه هایش سرازیر شده بود انجام داد…

زیرا اولین بار بود که دستان مادرش درحالی که از شدت شستن لباسهای مردم چروک شده و تماما تاول زده و ترک برداشته اند را دید ، طوری که وقتی آب را روی دستانش میریخت از درد به لرز میفتاد.
پس از شستن دستان مادرش نتونست تا فردا صبر کند و همون موقع به استاد خود زنگ زد و گفت:
ممنونم که راه درست را بهم نشون دادی!

من مادرم را به امروزم نمیفروشم..
چون او زندگی اش را برای آینده ی من باخت…​

انجمن رمان 98 | برترین انجمن رمان نویسی
رمان 98


دل‌نوشته‌‌های زندگی

 

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,644
امتیاز واکنش
13,283
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
پسر بچه فقیری وارد کافی شاپ شد و پشت میز نشست.

خدمتکار برای سفارش گرفتن به سراغش رفت. پسر پرسید:

بستنی شکلاتی چند است؟

خدمتکار گفت ۵۰ سنت. پسرک پول خردهایش را شمرد بعد پرسید بستی معمولی چند است؟

خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پرشده بود و عده نیز بیرون کافی شاپ منتظر بودن با بی حوصلگی گفت :۳۵ سنت

پسر گفت برای من بستنی معمولی بیاورید.

خدمتکار بی حوصله یک بستنی از ته مانده های بستنی های دیگران آورد و صورت حساب را به پسرک دادو رفت،

پسر بستنی را تمام کرد صورتحساب را برداشت و پولش را به صندوق پرداخت کرد و رفت..

هنگامی که خدمتکار برای تمیز کردن میز رفت گریه اش گرفت ،پسر بچه درروی میز در کنار بشقاب خالی ۱۵سنت انعام گذاشته بود در صورتی که میتوانست بستنی شکلاتی بخرد.

شکسپیر زیبا میگوید:

بعضی بزرگ زاده می شوند،

برخی بزرگی را بدست می آورند،و بعضی بزرگی را بدون اینکه بخواهند با خود دارند.​

انجمن رمان 98 | برترین انجمن رمان نویسی
رمان 98


دل‌نوشته‌‌های زندگی

 

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,644
امتیاز واکنش
13,283
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﮒ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﺗﻮﺳﺖ. ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻧﯿﺴﺘﻢ!

ﻣﺮﮒ ﮔﻔﺖ: ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﻟﯿﺴﺖ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ.

ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺧب ﭘﺲ ﺑﯿﺎ ﺑﺸﯿﻦ ﺗﺎ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻗﻬﻮﻩﺍﯼ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ.

ﻣﺮﮒ ﮔﻔﺖ: “ﺣﺘﻤﺎ”

ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﺮﮒ ﻗﻬﻮﻩ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﻭ ﭼﻨﺪ ﻗﺮﺹ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﯾﺨﺖ!

ﻣﺮﮒ ﻗﻬﻮﻩ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻋﻤﯿﻘﯽ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺖ.

ﻣﺮﺩ ﻟﯿﺴﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﺳﻢ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﻟﯿﺴﺖ ﺣﺬﻑ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﻟﯿﺴﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ.

ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﮒ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﻮﺩﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺗﻮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮐﺎﺭﻡ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﺧﺮ ﻟﯿﺴﺖ ﺁﻏﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻢ.

ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺩﺭ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺗﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ، ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﭼﻘﺪﺭ ﺳﺨﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻼﺵ ﮐﻨﯽ، ﺍﻣﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﺮﺩ…

ﮐﻼﻍ ﻭ ﻃﻮﻃﯽ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺯﺷﺖ ﺁﻓﺮﯾﺪﻩ ﺷﺪﻧﺪ. ﻃﻮﻃﯽ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺷﺪ ﺍﻣﺎ ﮐﻼﻍ ﺭﺍﺿﯽ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺭﺿﺎﯼ ﺧﺪﺍ، ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻃﻮﻃﯽ ﺩﺭ ﻗﻔﺲ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮐﻼﻍ ﺁﺯﺍﺩ…

ﭘﺸﺖ ﻫﺮ ﺣﺎﺩﺛﻪ ﺍﯼ ﺣﮑﻤﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﺸﻮﯼ!

ﭘﺲ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﯾﺖ ﻧﮕﻮ ﭼﺮﺍﺍﺍﺍ…؟!​

انجمن رمان 98 | برترین انجمن رمان نویسی
رمان 98


دل‌نوشته‌‌های زندگی

 

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,644
امتیاز واکنش
13,283
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
هرچه اندوه درون شما را بیشتر بکاود

جای شادی در وجود شما بیشتر میشود

مگر کاسه ای که نوشیدنی شما را در بردارد همان نیست که در کوزه کوزه گر سوخته است؟

مگر آن نی که روح شما را تسکین می دهد، همان چوبی نیست که درونش را با کارد خراشیده اند؟

هرگاه شادی می کنید ، به ژرفای خود بنگرید تا ببینید که سرچشمه شادی به جز سرچشمه اندوه نیست…

انجمن رمان 98 | برترین انجمن رمان نویسی
رمان 98


دل‌نوشته‌‌های زندگی

 

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,644
امتیاز واکنش
13,283
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
لحظه هاى خوب

و زمانهایى خوب ساخته دست بشرند

ساخته دست یه نفر مثل من و تو

که دلشون میخواد شاد باشن خوش باشن و لحظه هاشون رو با شادى سپرى کنند

این بار نوبت شماست که هم لحظه شاد براى خودت بسازى هم براى دیگران

اینطورى بجاى اینکه منتظر باشى یکى حالتو خوب کنه

همه میان پیش تو تا حالشون خوب بشه

اینطورى پس محبوب همه هم میشى

پس بلند شو

امروز یه روز جدید دیگه است

یه روز تازه

سعى کن تلاش کن و یه روز شاد شاد شاد شاد شاد شاد و فوق العاده بینظیر براى خودت بساز و از حصار تنهایى بیا بیرون و قدر خودتو زنگیتو بدون

درسته که این ثانیه ها برنمیگردن ولى تاثیرشون تا ساعتها رو ذهنت میمونه پس سعى کن ب شاااااااااااادترین شکل بگذره

براتون مثل هر روز آرامش شادى سلامتى خیر و برکت ثروت پول و انسانیت ارزو میکنم…​

انجمن رمان 98 | برترین انجمن رمان نویسی
رمان 98


دل‌نوشته‌‌های زندگی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

moh@mad

کاربر ممتاز
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/19
ارسال ها
5,714
امتیاز واکنش
21,301
امتیاز
423
زمان حضور
44 روز 23 ساعت 55 دقیقه
زندگی را مصرف کنید
ما همه مصرف کننده ایم، پس زندگی را مصرف کنید
شما یک شیشه عطر را تا آخرین قطره مصرف می کنید. چرا؟
چون ارزشمند است.
زندگی خیلی ارزشمندتر از این حرف هاست. تلاش کنید زندگیتان را تا جای ممکن مصرف کنید.
فرصت زندگی، مصرف زندگی
هیچ فرصتی از زندگی را برای زندگی کردن از دست ندهید. منظور این نیست که فقط کار کنید یا مال اندوزی کنید، نه!
منظور این است که لحظه لحظه زندگی را لمس کنید.
از زندگی تان زباله درنیاورید، تا آنجا که جا دارد، مصرف کنید.
تمام استعدادهایی را که دارید، مصرف کنید و نگذارید استعدادها، توانایی و پتانسیل تان هدر برود.


دل‌نوشته‌‌های زندگی

 

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,644
امتیاز واکنش
13,283
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
درسمت توأم
دلم باران ،
دستم باران،
دهانم باران،
چشمم باران
روزم را با “بندگی” تو پاگشا می کنم
هر اذانی که می وزد ،
پنجرها باز می شوند
یاد تو کوران می کند
هراسم تو را که صدا می زنم ،
ماه در دهانم هزار تکه می شود
کاش من همه بودم با همه دهانها تو را صدا میزدم
کفش های ” ماه” را به پا کرده ام
دوباره عازم توأم
زندگی با توست
زندگی همین حالاست . . .​

انجمن رمان 98 | برترین انجمن رمان نویسی
رمان 98


دل‌نوشته‌‌های زندگی

 
  • تشکر
Reactions: moh@mad

moh@mad

کاربر ممتاز
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/19
ارسال ها
5,714
امتیاز واکنش
21,301
امتیاز
423
زمان حضور
44 روز 23 ساعت 55 دقیقه
باید راهی یافت برای زندگی را زندگی کردن
نه فقط زندگی را گذراندن
برای صبح ها با امید چشم گشودن
برای شب ها با آرامش خیال خوابیدن
اینطور که نمیشود
نمیشود که زندگی را فقط گذراند
نمیشود که تمام شدن فصلی و رسیدن فصلی جدید را فقط خنَکای ناگهانی هوا یادت بیاورد
نمیشود تا نوک دماغت یخ نکرده حواست به رسیدن پاییز نباشد
اینطور پیش بروی یک آن چشم باز میکنی
خودت را میان خزان زرد زندگی ات میابی
و یادت هم نمی آید چطور گذرانده ای مسیر بهاری و سبزِزندگی ات را..
اصلا خدا را هم خوش نمی آید
راهت داده به دنیایَش که نقشت را ایفا کنی
یک روز خوب حتی یک روز بد
یک روز شیرین حتی یک روز تلخ
یک روز آرام حتی یک روز پرهیاهو
وظیفه ی تو زندگی را با تمام و کمالش زندگی کردن است
با تمام سکانس های تلخ و شیرینش
نمیشود که همه اش خسته باشی
و سر سکانس های تلخ بهانه بیاوری و گوشه ای به قهر کز کنی و بازی نکنی
حق داری که خستگی ات را در کنی
اما حق نداری که دیگر مسیر را ادامه ندهی
اینطور که نمیشود،
تا دیر نشده باید راهی پیدا کرد
باید زندگی را زندگی کرد ..


دل‌نوشته‌‌های زندگی

 

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,644
امتیاز واکنش
13,283
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
خدایا…

یادم بده آنقدر مشغول عیب‌های خودم باشم که عیب های دیگران رانبینم…

یادم بده اگر کسی را بد دیدم قضاوتش نکنم، درکش کنم…

یادم بده بدی دیدم “ببخشم” ولی بدی نکنم! چرا که نمیدانم بخشیده میشوم یا نه…

یادم بده اگر دلم شکست نفرین نکنم، دعا کنم، نتوانستم سکوت کنم…

یادم بده اگر سخت بگیرم “سخت میبینم”…

یادم بده به قضاوت کسی ننشینم چرا که در تاریکی همه شبیه هم هستیم…

یادم بده چشمانم را روی بدی‌ها و تلخی‌ها ببندم چرا که چشمان زیبا، بی‌شک زیبا میبینند…

خدای همیشگی من!!

نمیدانم امروز هستم یا فردا…

تو از ازل مرا یافته ای و من هنوز در جستجوی توام…

یاریم کن لبخند خود را نثار تمام کسانی کنم که دلم را شکستند،

قضاوتم کردند،

نادیده‌ام گرفتند…

یادم بده از آدمها خرده نگیرم… اگر بد شدند بدی دیدند! من خوب هستم و خوب می‌مانم…

چرا که خوب بودن هنر نیست، خوب ماندن هنر است..​

انجمن رمان 98 | برترین انجمن رمان نویسی
رمان 98


دل‌نوشته‌‌های زندگی

 

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,644
امتیاز واکنش
13,283
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
ربطی نداره متأهلی یا مجرد،

مکث را تمرین کن.

گاهی زندگی سخت است و گاهی ما سخت ترش میکنیم!

گاهی آرامش داریم، خودمون خرابش میکنیم!

گاهی خیلی چیزارو داریم اما محو تماشای نداشته هامون میشیم!

گاهی حالمون خوبه اما با نگرانی فردا خرابش میکنیم!

گاهی میشه بخشید اما با انتقام ادامش میدیم!

گاهی میشه ادامه داد اما با اشتیاق انصراف میدیم!

گاهی باید انصراف داد اما با حماقت ادامه میدیم!

و گاهی…

گاهی…

گاهی…

تمام عمر اشتباه میکنیم و نمیدونیم یا نمیخوایم بدونیم!

کاش بیشتر مراقب خودمون، تصمیماتمون و گاهی‌های زندگیمون باشیم.

کاش یادمون نره که فقط:

“یکبار زنده‌ایم و زندگی میکنیم،

فقط یکبار”


انجمن رمان 98 | برترین انجمن رمان نویسی
رمان 98


دل‌نوشته‌‌های زندگی

 
  • تشکر
Reactions: moh@mad
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا