خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

~HadeS~

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/2/20
ارسال ها
485
امتیاز واکنش
15,489
امتیاز
353
زمان حضور
123 روز 16 ساعت 51 دقیقه
نویسنده این موضوع
~به نام ایزد یکتا~
نام رمان: زمزمه اهریمن (جلد اول 9101)
نام نویسنده: هادِس
ژانر:معمایی، ترسناک
سطح: ویژه
ناظر: Asal_Zinati
ویراستار: Ghazaleh.A
خلاصه: من صداهای متعددی می‌شنوم، سکوت و صدا! دیوانه‌وار این چرخه ادامه داره. نمی‌دونم این کلمات اهریمنی از کجا سرچشمه می‌گیره؛ ولی قطعا کسی پشت این پرده ایستاده؛ شاید یک نفر شاید هم چندین نفر!
"صدای شیطان رو
حس کن! اون درون سرت نیست، درون رگته!(9101)"
پ.ن: اگه نظری یا انتقادی برای بهتر شدن رمان دارید لطفا داخل لینک زیر ذکر کنید!


رمان زمزمه اهریمن (جلد اول 9101) | ~HadeS~ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • تشویق
Reactions: Leila_r، Number one، *RoRo* و 61 نفر دیگر

~HadeS~

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/2/20
ارسال ها
485
امتیاز واکنش
15,489
امتیاز
353
زمان حضور
123 روز 16 ساعت 51 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه:
«از زبان هیچ»
چرا چیزی که می‌خوام رو نمی‌دی؟
چرا متوجه وجودم نمی‌شی؟
چرا من هویتم رو فراموش کردم؟
چرا از من فرار می‌کنی؟
چرا از من می‌ترسی؟
آه... تو گفتی از من بدت میاد؟
این هنوز اولشه، مگه چیزی دیدی؟

این رمان اختصاصی انجمن رمان ٩٨ نوشته شده و هرگونه کپی برداری از آن، پیگرد خواهد داشت!


رمان زمزمه اهریمن (جلد اول 9101) | ~HadeS~ کاربر انجمن رمان ٩٨

 

پیوست ها

  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Crazygirl، *RoRo*، Leila_r و 56 نفر دیگر

~HadeS~

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/2/20
ارسال ها
485
امتیاز واکنش
15,489
امتیاز
353
زمان حضور
123 روز 16 ساعت 51 دقیقه
نویسنده این موضوع
-چی می‌شنوی؟
روی مبل چرمی دراز کشیده بودم. چشم‌هام رو از سقف خالی اتاق جدا کردم و سعی کردم متمرکز بشم.
می‌خواستم به صداها گوش کنم؛ صدای زمزمه کردن همون شخص توی گوشم بود. سخن‌های پیچیده و نفرت‌انگیزش ماه‌ها بود دست از سرم بر نمی‌داشتند. حرف‌هایی که می‌زد خیلی پیچیده و اصلاً واضح نبود که منظورش چیه یا چی می‌خواد؛ اما این جمله رو از بین اون همه زمزمه بی‌ معنی به طور واضح می‌شنیدم:
-چرا از من فرار می‌کنی؟
از این جمله انقدر متنفر بودم، جوری که حاضر بودم نابودش کنم و تو بیابونی چیزی بندازم که دیگه نشنوم!
اون‌ها داخل مغزم بودند و من رو دیوونه می‌کردند؛ انگار یک تیمارستانی داخل مغزم حکومت می‌کرد!
-داره حرف می‌زنه، فقط این رو می‌شنوم که می‌گه چرا از من فرار می‌کنی؟
-خیلی خب، چیز دیگه‌ای نمی‌گه؟
-آره؛ اما خیلی تو همن و نمی‌فهمم.
-به نظرت چی باعث می‌شه این صداها رو بشنوی؟
با این حرفش از حرص چنگی به موهام زدم و دندون‌هام رو به هم‌دیگه ساییدم؛ طوری که نزدیک بود خورد بشن! نفس‌هام تند و بدنم داغ شد. دلم می‌خواست هم خودم رو بکشتم، هم این دکتری که معلوم نبود کدوم بیکاری بهش مدرک داده! بازم چیزی رو می‌پرسید که خودمم نمی‌دونستم!
سعی کردم آرامشم رو حفظ کنم، نفسی عمیق کشیدم و آروم گفتم:
-شما روانشناسید؛ من از کجا بدونم چرا می‌شنوم؟
-باشه آقای مرزبان، چرا عصبی می‌شید؟
دلم می‌خواست داد بزنم بگم «چون تو هیچ کاری بلد نیستی!» اما خودم رو کنترل ‌کردم که نگم.
به چهرش با سردی زل زدم. بهش می‌خورد چهل و پنج یا پنجاه سالش باشه. چیزی که خیلی تو چشم می‌زد ریش پرفوسوریش و سر فارق از یه تار موش بود. مثل بقیه روپوش سفید پوشیده و عینک مسخره‌ای که زده بود داد می‌زنه من دکترم!
از اول ساعت که اومدم، روی مبل چرمی قهوه‌ای رنگ کنارم نشسته و فقط به برگه‌های داخل دستش نگاه می‌کرد؛ هر از گاهی هم یک چیزایی یادداشت می‌کرد. خیلی روی مخم بود که حتی سرش رو بالا نیاورد نگاهم کنه!
بالاخره سرش رو بالا آورد، نگاهم کرد و گفت:
-خب آقای مرزبان، چیزی نمی‌گید؟
پوزخندی زدم و گفتم:
-اگه بگم به احتمال زیاد بهم برچسب دیوونگی می‌زنید.
-من واسه اینکه مشکلتون رو حل کنم این‌‌جام، نه اینکه بهتون بگم روانی یا دیوونه هستید! در ضمن اون صداها هیچی نیست، نگران نباشید. فقط دچار یه اختلاف روانی به نام اسکیزوفرنی شدید!
سکوت کردم و به دست‌های بی‌ جونم خیره شدم و لـ*ـب‌هام رو طبق عادتم گاز گرفتم.
مطمئن بودم کسی که باهام حرف می‌زنه وجود داره و تمام این اتفاقات تقصیر اونه. ترجیح می‌دادم درباره‌ش با این مرتیکه حرف نزنم، چون به احتمال زیاد تیمارستان بسـ*ـتریم می‌کرد!
-از کِی این صداها رو می‌شنوی؟
-از پنج ماه پیش...
-خب، می‌شه هر چی اتفاق افتاد رو از اول بهم بگی؟
کمی فکر کردم، اون هنوز داشت حرف می‌زد و می‌گفت:
-چرا از من می‌ترسی؟
بی ‌توجه به صداهایی که داخل مغزم موج می‌زد گفتم:
-بله، از اون‌جایی شروع شد که...


رمان زمزمه اهریمن (جلد اول 9101) | ~HadeS~ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: *RoRo*، Leila_r، Number one و 57 نفر دیگر

~HadeS~

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/2/20
ارسال ها
485
امتیاز واکنش
15,489
امتیاز
353
زمان حضور
123 روز 16 ساعت 51 دقیقه
نویسنده این موضوع
«پنج ماه پیش»
روی تـ*ـخت مریم نشستم و به دیوار اتاق زل زدم. دیوارم مثل من بود؛ تهی و خالی! این حس رو همیشه تو اعماق وجودم، داشتم. حس پوچی که انگار تو چاهی سیاه و بی‌ پایان افتادی!
از بس حوصلم تو این اتاق سر رفته بود که فکر کنم جای تک تک ترک‌های دیوار اتاق رو حفظ کرده بودم.
به ساعت دیواری نگاه کردم؛ دوازده و نیم بود و الان باید مریم و روشا از مدرسه بر‌می‌گشتند.
پنجره‌ای دقیقاً کنار تـ*ـخت مریم بود که یک پرده‌ی آبی بهش زده بودند، نور خورشید که از بیرون بهش می‌تابید، داخل اتاق انعکاس نور آبی رنگی بوجود می‌آورد و من عاشق این نور آبی رنگ بودم! آرامش خاصی بهم می‌داد.
نفسم رو فوت کردم و با بی حوصلگی پرده رو کشیدم. به بیرون نگاه کردم، چیز جالبی نداشت؛ فقط چندتا ساختمون قدیمی ساخت که همیشه می‌دیدمشون و آسمون آبی که توش پرستوها پرواز می‌کردند.
به پایین نگاه کردنی یک کوچه‌ی باریکیه که فکر نکنم یک ماشین کوچیک هم بتونه از توش رد بشه. هیچی نداره. نه گلی نه درختی و فقط بتن خاکستری!
چندتا دختر همسن روشا با مانتو و شلوار مدرسه تو سر و کول هم می‌رفتند و می‌خندیدند. چه حرکات مسخره‌ای!
به یکی از اون‌ها زل ‌می‌زنم که نیشش باز بود و می‌خندید وقتی بهش نگاه کردم هیچ حسی بهم نداد؛ نه ازش خوشم ‌اومد، نه بدم ‌اومد؛ هیچ حسی! یک حس تهی که نسبت به بقیه آدم‌ها هم داشتم.
یعنی ممکن بود من یه روز عاشق یه الف بچه مثل این بشم؟ هوف رامین چه چرت و پرت‌هایی داری می‌گی!
با صدای باز شدن درِ حال، پرده رو کشیدم و رویِ تـ*ـخت دراز کشیدم. صدای جیغ و بحث روشا تا داخل اتاق هم می‌اومد. من موندم خدا چه حنجره‌ای به این داده بود!
-مریم مشکلت چیه؟ مگه من خواستم شهر رو ترک کنم؟
-عزیز دلم من مشکلی با جایی که می‌ری ندارم؛ مشکلم با کسایی هست که می‌خوای باهاشون بری!
بحث، همون بحث همیشگی؛ یعنی دوستای ناباب روشاست. مریم حق داشت اجازه نده روشا با اون‌ها بگرده. هنوز هم اون چهره‌های نحسشون از جلو چشم‌هام نرفته بود. به قول شاعر چشم‌ها را باید شست؛ استغرالله خدایا!
روشا با لحن خشمگینی گفت:
-نظرت واسم مهم نیست؛ من می‌رم!
-درست حرف بزن روشا! باهات مثل آدم حرف می‌زنم لوس‌تر هم می‌شی و اینکه اگه می‌خوای با اون دخترای اراذل بری، برو؛ ولی اگه گذاشتم پا توی خونه بزاری، من مریم نیستم!
هر کسی جلوی اون رویِ محکم و جدی مریم کم میاره چه برسه به روشایی که هنوز یک بچه شونزده ساله بود!
بعد چند ثانیه با صدای کوبیده شدن محکم در تعجبی نکردم و ریلکس موندم. این وحشی‌گری، کار همیشگی‌ش بود.
نمی‌خواستم سرم رو بچرخونم تا چشمم به قیافه‌ی نحس روشا بی‌اُفته. صدای نفس‌های تند تندش رو از عصبانیت می‌شنیدم؛ حتی صدای نفس کشیدنش هم رو مخم بود! از این‌‌جا هم که نگاهش نمی‌کردم، مطمئن بودم از سرش دود میومد.
-رامین برو بیرون!
از لحن تندش معلوم بود حدس و گمان‌هام درسته.
با آرامش رویِ تـ*ـخت خودم رو جابه‌جا کردم. به سردی نگاهش کردم، حتی چهره‌ی این جوجه شبیه منه. اما چرا اخلاقش اینقدر گنده؟
خیلی ریلکس و به سردی گفتم:
-نمی‌رم.
-رامین برو گمشو حوصله‌ت رو ندارم!
اخمی کردم و با اشاره به تختش گفتم:
-تختت این کناره، بشین هر غلطی دوست داری بکن، من هیچ‌جایی نمی‌رم!
روشا با حرص اومد سمت تـ*ـخت، کیفش رو پرت کرد تو صورتم و خودش هم روی تختش دراز کشید.
به خاطر این حرکتش شیطون می‌گفت کیف رو بکن تو دهنش؛ ولی نمی‌خواستم مثل خودش وحشی بازی دربیارم.
کمی تو همون حالت دراز کشیدم که آروم بشم و بعد چند ثانیه پاشدم و کیفشم برداشتم. کیفش رو ریلکس تو سطل زباله، که کنار میز توالت بود انداختم.
صدای جیغ روشا بلند شد و داد زد:
-چیکار داری می‌کنی روانی؟
بدون توجه به جیغ و دادش از اتاق بیرون رفتم.


رمان زمزمه اهریمن (جلد اول 9101) | ~HadeS~ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • تشویق
Reactions: *RoRo*، Leila_r، Number one و 48 نفر دیگر

~HadeS~

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/2/20
ارسال ها
485
امتیاز واکنش
15,489
امتیاز
353
زمان حضور
123 روز 16 ساعت 51 دقیقه
نویسنده این موضوع
توی سالن مریم رو مبل دراز کشیده بود، دستش روی پیشونیش بود و چشماش بسته.
هنوز مانتو و مقنعه تنش بود، فکر کنم از بس روشا حرف اضافه زده وقت نکرده لباس‌هاش رو عوض کنه.
قیافه‌ی گرفته‌اش نشون از کلافه بودنش می‌داد؛ البته من هم جاش بودم کلافه می‌شدم.
خیلی خوابم میاد و دلم می‌خواد بخوابم؛ ولی یاد ساعت افتادم.
ساعت دو باید به اون مارکت چرت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان زمزمه اهریمن (جلد اول 9101) | ~HadeS~ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: *RoRo*، Leila_r، Number one و 46 نفر دیگر

~HadeS~

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/2/20
ارسال ها
485
امتیاز واکنش
15,489
امتیاز
353
زمان حضور
123 روز 16 ساعت 51 دقیقه
نویسنده این موضوع
احساس می‌کردم یکی داره تو خواب موهام رو نوازش می‌کنه؛ صدای نفس‌هاش رو می‌تونستم بشنوم.
به این‌که خوابم یا بیدار فکر می‌کردم؟ دستش رو از موهام جدا کرده و گردنم رو لمس کرد. دست‌هاش یه‌جوری بود؛ اما چجوری، نمی‌دونستم!
با صدای روشا چشم‌هام رو باز کردم.
-مریم، شونه کجاست؟
تازه متوجه شدم که خونه‌ام. با خستگی غلطی زدم و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان زمزمه اهریمن (جلد اول 9101) | ~HadeS~ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: *RoRo*، Leila_r، Number one و 46 نفر دیگر

~HadeS~

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/2/20
ارسال ها
485
امتیاز واکنش
15,489
امتیاز
353
زمان حضور
123 روز 16 ساعت 51 دقیقه
نویسنده این موضوع
آخرش چیز جالبی بود. یه موجود پیر که از نیم رخ کشیدمش، شبیه انسان‌هاست و تنها فرقش با ما تیغه‌های روی کمرش و دست‌هاشه، بدنش خیلی استخونی و لاغره و ریش بلندی رو صورتش داره.
چشماش یه جوری بود؛ غمگینه؟ یا خسته‌ست؟
گمون می‌کنم هر دو باشه؛ ولی وقتی نگاه می‌کنم هم ازش خوشم می‌یاد، هم می‌ترسم.
***
-چند می‌شه؟
با سردی به زن جوون روبه‌روم نگاه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان زمزمه اهریمن (جلد اول 9101) | ~HadeS~ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • خنده
  • جذاب
Reactions: *RoRo*، Leila_r، Number one و 45 نفر دیگر

~HadeS~

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/2/20
ارسال ها
485
امتیاز واکنش
15,489
امتیاز
353
زمان حضور
123 روز 16 ساعت 51 دقیقه
نویسنده این موضوع
خیلی خوابم می‌اومد، ای کاش صبح می‌خوابیدم.
چشم‌هام نتونستن باز بمونند، سر تا پای بدنم حالتی سست داشت و توانایی تکون دادن‌شون رو نداشتم.
بعد چند دقیقه صدای نحس مجید از بیرون اومد.
-رامین، رامین!
-بله؟
مجید با یه سیخ تو دستش داخل اومد. یه تیشرت تنگ سفید و روش یه کت اسپرت پوشیده بود که فکر کنم چون بساط کباب راه انداخته تیشرتش خاکستری...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان زمزمه اهریمن (جلد اول 9101) | ~HadeS~ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: *RoRo*، Leila_r، Number one و 44 نفر دیگر

~HadeS~

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/2/20
ارسال ها
485
امتیاز واکنش
15,489
امتیاز
353
زمان حضور
123 روز 16 ساعت 51 دقیقه
نویسنده این موضوع
به پایین نگاه کردم. یه پسر روی زمین بود که فقط ‌تونستم ناله‌هاش رو بشنوم و از این دور چهره‌‌اش واضح نبود.
مردم فقط از کنارش رد می‌شدن و نگاه می‌کردن.
اگه بیشتر تو اون حالت بمونه فکر کنم می‌میره!
پتو رو از پام جدا کردم و تو سالن پرت کردم. سریع از سالن بیرون زدم و از پله‌ها پایین رفتم.
دمپایی‌هام رو ‌‌پوشیدم و درِ حیاط رو باز کردم. اون...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان زمزمه اهریمن (جلد اول 9101) | ~HadeS~ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: *RoRo*، Leila_r، Number one و 44 نفر دیگر

~HadeS~

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/2/20
ارسال ها
485
امتیاز واکنش
15,489
امتیاز
353
زمان حضور
123 روز 16 ساعت 51 دقیقه
نویسنده این موضوع
نخواستم به نصیحت‌های مریم و بچه‌بازی‌های روشا گوش بدم، بنابراین بهتره گورم رو از این‌جا گم کنم؛ ولی حوصله هم ندارم بیرون برم.
از پله‌ها پایین اومدم و مثل همیشه سمت جای مورد علاقه‌ام، یعنی انباری رفتم.
در انبار رو باز کردم و پایین رفتم، روی حصیری که از قبل آماده بود نشستم و به دفترم خیره شدم.
طراحی کردن رو دوست دارم. از نظر خیلی‌ها...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان زمزمه اهریمن (جلد اول 9101) | ~HadeS~ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: *RoRo*، Leila_r، Number one و 49 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا