دلنوشته هانیه جان | ASaLi_Nh8ay کاربر انجمن رمان ٩٨

ASaLi_Nh8ay · 21/2/20

***
زیبا هآنیه!
امروز مورخ سوم/شهریورماه/سال 1398 و ساعت دقیقا 23:23 است.
هدیه تولدت ناچیز است و من شرمنده‌ام!
از آن شرمنده‌تر هستم که هدیه‌ات خیلی دیرآماده شد!
و باز هم شرمنده برای نوشته‌های ساده و بی‌شاخه وبرگم!
شرمنده که نتوانستم با آرایه‌ها برایت بازی کنم و متن‌های سنگین و پربار به تو تحویل دهم!
من شرمنده‌ام، اما حداقل خوش‌حالم که این نوشته‌ها را از من قبول می‌کنی.
می‌خواهم بگویم کلاس درس تو برای من همه چیز بود!
در کلاس تو خندیدم و شاد بودم!
در کلاس درس تو زبان معنایش برایم یک چیز دیگر بود!
در کلاس درس زبانه خارجه تو، من معنای زندگی را آموختم!
کلاس درس تو، کلاسی برای آموزش زبان انگلیسی نبود؛ کلاسی برای زندگی در این دنیای خاکی بود!
در کلاست فهمیدم گاهی باید سکوت کرد در برابر حرف‌های ناحق!
فهمیدم گاهی حتی نباید گریه کرد بلکه باید بغض گلو را خفه کنی تا مبادا متوجه ناراحتی تو شوند و مبادا ناراحت شوند!
فهمیدم یک شکست همیشه مقدمه‌ای برای پیروزی نیست بلکه مقدمه‌ای برای دیگر آزمون‌های سخت زندگیست!
آموختم گاهی در اوج درد باید خندید!
آموختم باید صبور باشم حتی در دشوارترین شرایط زندگی!
من مفهوم مهربانی و گذشت را در کلاس تو آموختم!
و آموختم خانواده یعنی زندگی!
از تو آموختم زندگی زیباست و زندگی حق همه ماست!
یاد شعری از سهراب سپهری افتادم که می گوید:
"شاید آن روز که سهراب نوشت :
تا شقایق هست زندگی باید کرد
خبری از دل پر درد گل یاس نداشت
باید اینجور نوشت،
هر گلی هم باشی چه شقایق چه گل پیچک و یاس
زندگی اجباریست"

آری زندگی اجباریست برای همه‌ی ما آدمک‌های خاکی!
25ساله شدی و هرسال در روز دهم مردادماه متولد می‌شود؛ اما هرتولدت با تولد سال‌ها بعد متفاوت‌تر خواهد بود!
هر سال متولد می‌شوی اما هرسال با یک اندوخته‌ای جدیدتر که بتوانی یک زندگی خوب را رقم بزنی.
آرزومندم همیشه لبخند شادی و موفقیت بر لبانت جاری باشد و مبادا این لبخند در روزهای شکست از لبانت محو شود.
آرزومندم سال ها زندگی خوبی را برای خودت رقم بزنی و خواسته‌هایت درست روبه روی تو قرار گیرند؛ فقط کافیست تلاش کنی و هیچ وقت خستگی تو را از آن تلاش دور نکند.

و کلام آخر:
"هآنیه جآن تولدت مبآرک"

| تقدیم به بهترین معلم و دوست |

| ساعت 23:23 دقیقه |
98/06/03 | اتمام