- عضویت
- 10/2/20
- ارسال ها
- 16
- امتیاز واکنش
- 128
- امتیاز
- 98
- سن
- 18
- زمان حضور
- 1 ساعت 59 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت نهم
یه پسر قد بلند و چشم و ابرو مشکی به سمت مهیار اومد و با هم دست دادن.
مهیار:
- به به آقا آرش از این ورا؟
آرش خطاب به مهیار کرد و گفت:
- دیگ به دیگ میگه روت سیاه. شما چند وقت بود نبودین. نکنه (با چشم ابرو به من اشاره کرد ) نکنه مشغول مراسم ازدواج بودین؟
خواستم جلوی سوتفاهم رو بگیرم که مهیار دست من رو گرفت و فشار داد و گفت:
-...
یه پسر قد بلند و چشم و ابرو مشکی به سمت مهیار اومد و با هم دست دادن.
مهیار:
- به به آقا آرش از این ورا؟
آرش خطاب به مهیار کرد و گفت:
- دیگ به دیگ میگه روت سیاه. شما چند وقت بود نبودین. نکنه (با چشم ابرو به من اشاره کرد ) نکنه مشغول مراسم ازدواج بودین؟
خواستم جلوی سوتفاهم رو بگیرم که مهیار دست من رو گرفت و فشار داد و گفت:
-...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
داستان کوتاه نفسی از جنس سکوت | هستی بابایی کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: