نویسنده این موضوع
هیچگاه نتوانستم به آدمهای اطرافم
حتی اندک اهمیتی هم بدهم.
تنها با خندهای تصنعی،
از کنارشان رد میشوم و با لطیفهگویی
همه چیز را پایان میبخشم.
میدانی؟
هیچگاه برایم مهم نبود؛
فکرها، رفتارها، حرفها و...
هیچگاه نخواستم کارهایشان دیده شود.
دیده شدن خودش حماقت بزرگیست،
برای افراد نادانی که فکر میکنند
دانا هستند!
هیچگاه خو نگرفتم با غریبههای رهگذری
که گرگ صفتند.
عادت نشد برایم آدم بودنشان.
بها دادن به هر ناکسی،
معادلههای زندگیات را برهم میریزد.
این چنین کن
تا تو در سپیدی بمانی
و آنها در جهل و نادانی.
حتی اندک اهمیتی هم بدهم.
تنها با خندهای تصنعی،
از کنارشان رد میشوم و با لطیفهگویی
همه چیز را پایان میبخشم.
میدانی؟
هیچگاه برایم مهم نبود؛
فکرها، رفتارها، حرفها و...
هیچگاه نخواستم کارهایشان دیده شود.
دیده شدن خودش حماقت بزرگیست،
برای افراد نادانی که فکر میکنند
دانا هستند!
هیچگاه خو نگرفتم با غریبههای رهگذری
که گرگ صفتند.
عادت نشد برایم آدم بودنشان.
بها دادن به هر ناکسی،
معادلههای زندگیات را برهم میریزد.
این چنین کن
تا تو در سپیدی بمانی
و آنها در جهل و نادانی.
دلنوشته کمی هم از تو | نوشین سلمانوندی کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: