خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Yäs~

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/1/20
ارسال ها
85
امتیاز واکنش
761
امتیاز
153
محل سکونت
Galaxy
زمان حضور
6 روز 2 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
می‌دانی یارا؟
سرماخوردگی بیماری عجیبی است!
نه درد آن‌چنانی دارد که اشکت را دربیاورد،
نه خطر و احتمال مرگ دارد!
اما همین بیماری کوچک و ساده یادآور افرادی می‌شود که تو را بی‌بهانه دوست دارند!
کسانی که بی‌دلیل برای همین بیماری جزئی که می‌دانند زودگذر است، نگرانت می‌شوند و غر، غرها و گند اخلاقی‌هایت را تحمل می‌کنند و حتی با دیدن چهره‌ی مظلومت غم چهره‌شان را دربر می‌گیرد!
و من به این نتیجه رسیده‌ام که قلبم مدتی است سرما خورده است!
درست از همان زمانی که من و یادت در زیر قطرات باران قدم می‌زدیم و شهر را نظاره می‌کردیم؛
آن زمانی که من و افکار منتهی به توام دست در دست هم در لبه‌ی پنجره اتاقم می‌نشستیم و به رقص برف‌ها از آسمان خیره می‌شدیم!
و داستان، آن‌جایی داستان می‌شود که این بیماری ساده برای من لاعلاج شده!
و تنها مسکنش «تویی» است که لبخندت مرا در دنیای بی‌خبری غرق می‌کند!

و «من» نقش کودکی را دارد که تمام سعی‌اش در نبستن چشمانش برای ثانیه‌ای بیشتر دیدن دکتری است که هم درد را می‌دهد و هم درمان را!


دلنوشته مشکی مات | ~Yäs کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~PARLA~ و !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!

Yäs~

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/1/20
ارسال ها
85
امتیاز واکنش
761
امتیاز
153
محل سکونت
Galaxy
زمان حضور
6 روز 2 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
می‌دانی جانم؟!
عهدمان عهد رفاقت بود!
روزهایمان رنگارنگ بود!
چشم و دل‌ها هم‌زبان
و کام و دل‌ها هم‌کلام!
خنده‌های واقعی و بغض‌های خالی!
شیرین گشتیم از شیرینی دوران، بی‌درک از دل‌زده شدن از هرچه شیرینی!
بی‌درک از عهدهای تو خالی...
بی‌درک از نامردی‌های زمانه...
ساده بودیم و صادقانه زندگی می‌کردیم!
ساده بودیم و ساده‌وار دلمان دو نیم شد!
نمی‌دانم!
شاید تمام جمع‌هایمان، مفردی بیش نبود...
شاید ساده بودم و ساده می‌پنداشتمش...
شاید صادق بودم و توهم صداقتش را داشتم!
اما هرچه بود...
انصاف نبود!
آدم‌ها زودتر از آن‌چه می‌پندارند وابسته خاطرات‌ی می‌شوند!
تقصیر خودشان هم نیست؛ دل سازی دگر می‌زند!
از آن عهدها و رنگ‌ها تنها خاکستری بر ذهن توخالی‌امان مانده؛
خاکستری که حداقل برای من برخی از ساعات عمرم را خاکستری کرد...
اما خوب بود!
زیر عینک خوش‌بین‌مان زد و رنگ‌های واقعی را دیدیم!
دیدیم چه کسانی واقعا رفاقت‌وار پیش می‌روند و از چه کسانی تنها نام غریبه بر جای می‌ماند!
اما...
اما حیف که دل من زبان نفهم‌تر از آنی است که بفهمد غریبه‌ها دوست‌داشتنی نمی‌شوند!
غریبه‌ها مشکی‌مات نمی‌شوند!

پایان دل نوشته مشکی مات.
۱۳۹۹.۱.۲۲


دلنوشته مشکی مات | ~Yäs کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~PARLA~، Melika Kakou و !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!

!MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/10/19
ارسال ها
1,158
امتیاز واکنش
10,559
امتیاز
323
زمان حضور
73 روز 8 ساعت 4 دقیقه
ویرایش_به_پایان_رسید.gif
ویراستار: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!
پایان ویرایش: 1399/2/27

gandom


دلنوشته مشکی مات | ~Yäs کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: ~PARLA~، Mounes Hasanpour و Yäs~
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا