خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Yäs~

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/1/20
ارسال ها
85
امتیاز واکنش
761
امتیاز
153
محل سکونت
Galaxy
زمان حضور
6 روز 2 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
می‌بینی؟
نیستی و دلم هوای بودنت را همچون سمی قوی تنفس می‌کند و روز به روز خشکیده‌تر می‌شود.
دیگر چگونه این خشکیده دلِ بی‌صاحب می‌خواهد بتپد؟



دلنوشته مشکی مات | ~Yäs کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~PARLA~، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و Majhol

Yäs~

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/1/20
ارسال ها
85
امتیاز واکنش
761
امتیاز
153
محل سکونت
Galaxy
زمان حضور
6 روز 2 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
عزیزترینم!
دلم برای وجودت همچون نقطه‌ای درون کهکشان شده!
دلم برای چیزهایی که هیچ وقت مالکیت صد درصدی‌‌اشان را نداشتم تنگ شده!
می‌دانی جانانِ جانم؟
مشکی‌مات یعنی منی که دلش برایت رفته!
یعنی دخترکی که فرار می‌کند از دست یک جمع دروغین تا بیاید چند کلمه‌ای برای تویی که نیستی بنویسد.

یعنی منی که حاضر است برای نبودنت هم دل بدهد.


دلنوشته مشکی مات | ~Yäs کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~PARLA~ و Majhol

Yäs~

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/1/20
ارسال ها
85
امتیاز واکنش
761
امتیاز
153
محل سکونت
Galaxy
زمان حضور
6 روز 2 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
می‌دانم!
می‌دانم روزگاری هم بالاخره کسی برایم همچون من برای دیگران می‌شود.
همان‌قدر کنارم می‌ماند.
اما کاش می‌دانستم که آن کس تو خواهی بود.
اندازه دنیا، دنیا دلتنگ برگشتم.
برگشت میان جمعی که شاید هیچ وقت نبودند و نباشند.
برگشت میان آدم‌هایی که نیش‌هایشان باعث خنده‌های دروغینم برای نمایان نشدن اشک حلقه شده درون چشمانم نشود.
و باز هم بازگشت میان آن گرمای نفس گیر تنت.
مسخره است اگر بگویم همین الان به ذهنم رسید تن آدم‌ها هم مشکی‌مات است؟



دلنوشته مشکی مات | ~Yäs کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~PARLA~، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و Majhol

Yäs~

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/1/20
ارسال ها
85
امتیاز واکنش
761
امتیاز
153
محل سکونت
Galaxy
زمان حضور
6 روز 2 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
جانا!
این روزها گیجم!
به اندازه تک تکِ ساعات عمرم این روزها سردرگمم و نمی‌دانم چه کنم برای چیزی که حتی نمی‌دانم چیست و فضای زیادی از ذهنم را به تصرف خود در آورده.
این ایام، می‌بایست طبق انتظار ایامی می‌بود بس تاریخی! پر از شادی، نه که بگویم شاد نیستم؛ اما...
برگشتی و من درون دنیایی سراسر گنگ غوطه‌ور‌م... شاید انتظارم این بود که بی‌هیچ تغییری دوباره همان رفتار را در برابرت داشته باشم و اکنون شک و دو دلی ناشی از تجربه قبل همچون ماری بزرگ ذهنم را به تصرف خود در آورده و مانع از غلبه احساساتم شده.
حتی دیگر نمی‌توانم به مانند قبل با شنیدن یک سری جملات احساس غرور کنم و حتی بدتر از آن پوزخندی هم درست روی صورتم جا خوش می‌کند.
خلاصه کنم داستان را...
این روزها مشکی‌ مات درونم در حال رنگ باختن است و حضور تو همچون سدی برایش مانع بزرگی شده است.
کاش طاقت بیاوری!
کاش حتی اندکی خم نشوی!
که مغز من سر ریز است.
و شاید منتظر اندک تلنگری...



دلنوشته مشکی مات | ~Yäs کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~PARLA~ و !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!

Yäs~

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/1/20
ارسال ها
85
امتیاز واکنش
761
امتیاز
153
محل سکونت
Galaxy
زمان حضور
6 روز 2 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
می دانی جانِ من؟
می خواهم بنویسم همان اندک مقداری که قرار بود مقاومت کنی را تاب نیاوردی و من نیز سر ریز و خالی از احساس شدم...
مغز دستور را می دهد؛
دست آماده نوشتن می شود...
اما دل!
امان و صد امان از این دل زبان نفهم که سازی دگر میزند!
طاقت این حجم از بی‌توجهی به خودش و حرف‌های بر دل مانده‌اش را ندارد و کنترل دست را، در دست می‌گیرد و قلم بر صفحه می‌چرخاند و این کلماتِ بی‌سر و تهِ دلخور وارِ ناشی از قطع امید را بر این کاغذ سفید رنگی که گویا او هم رنگش از این حجم از احساساتِ مختلفِ مشکی مات رنگ پریده، ثبت می‌کند.
می گوید!
می گوید و می گوید و می گوید...

آنقدر می‌گوید تا مقداری از حجم سنگ جا خوش کرده در گلویم را کم کرده باشد.


دلنوشته مشکی مات | ~Yäs کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~PARLA~ و !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!

Yäs~

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/1/20
ارسال ها
85
امتیاز واکنش
761
امتیاز
153
محل سکونت
Galaxy
زمان حضور
6 روز 2 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
مشکی من!
شنیده‌هایت را بردار و با خود ببر و در اعماق همان تاریکیِ بی‌رنگ دفن کن و حتی فکر بازگشت به جای قبلی شان را از خاطرشان دور کن!
دور، دورتر...
دورترین نقطه!
شاید به اندازه فاصله‌ای که من میانمان می بینم!


دلنوشته مشکی مات | ~Yäs کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~PARLA~ و !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!

Yäs~

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/1/20
ارسال ها
85
امتیاز واکنش
761
امتیاز
153
محل سکونت
Galaxy
زمان حضور
6 روز 2 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
می‌دانی جانم؟
دستم را زیر باران می‌گیرم و با برخورد قطراتش با پوست دستم ناخودآگاه غرق می‌شوم!
غرق خدا،
غرق حس، غرق فکر و غرق تو!
مگر می‌شود این حجم از بی‌اختیاری انسان در برابر این رحمت آسمانی؟
به این نتیجه رسیده‌ام که انسان کلا موجود بی‌اختیاری است!
بی‌اختیار غرق می شود!
غرق خدا،
غرق حس، غرق فکر و غرق تو!
می‌بینی؟
می‌بینی چگونه بی‌اختیار دل به تو داده‌ام؟
می‌بینی چگونه بی‌اختیار توان دل باز پس گیری از تو را ندارم؟
می‌بینی چگونه بی‌اختیار خر می‌شوم؟
می‌بینی چگونه بی‌اختیار غرق می شوم؟
اما تو نباش!
بی‌اختیار نباش مشکی‌ترینم!
دست بکش از بی‌اختیار دل بردن از این دخترک ساده دل!
بی‌اختیار اینقدر در قلب من جا باز نکن!
بی‌اختیار توان رفتن را از من نگیر!
کم کن از بی‌اختیار مشکی بودنت!
رها کن این حجم از بی‌اختیار مشکی مات بودنت!
دست بکش از بی‌اختیار مشکی مات کردن کلمات یکی پس از دیگری!
آخر بی‌انصاف، «
بی‌اختیار» چیست که آن را هم برایم مشکی مات کردی؟
نمی‌گویی من اگر روزی نباشی قرار است چگونه در این دنیای کلمات مشکی مات رنگ تاب بیاورم؟


دلنوشته مشکی مات | ~Yäs کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~PARLA~ و !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!

Yäs~

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/1/20
ارسال ها
85
امتیاز واکنش
761
امتیاز
153
محل سکونت
Galaxy
زمان حضور
6 روز 2 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
می‌دانی دلبر؟
اخم، اخم است!
یک حالت فیزیکی چهره، مانند هزاران حالت دیگر؛
اما زمانی اخم تنها برایت یک اخم ساده نیست که شخص برایت یک شخص ساده و کسی مثل هزاران نفر دیگر نباشد!
و آن لحظه درست همان زمانی‌ است که باید شخص را به عنوان دزد دلت حداقل به خودت معرفی کنی!
و تو می‌دانی که من با اخم تو تا سر حد یک بیمار اسکیزوفرنی می‌روم؟!


دلنوشته مشکی مات | ~Yäs کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~PARLA~ و !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!

Yäs~

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/1/20
ارسال ها
85
امتیاز واکنش
761
امتیاز
153
محل سکونت
Galaxy
زمان حضور
6 روز 2 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
مات من!
این روزها چند باری گذرم به تیمارستان افتاده!
درست همان بخشی که شاهد همان دیالوگ بر زبان افتادهِ رادیو چهرازی است!
همانی که می‌گوید:
«گفتم:
-اسمت چیِ؟
گفت:
-دلبر که جان فرسود از او!
گفتم:
-مگه تو هم بلدی؟
گفت:
-اسممه!
رفت!
مثل رفتن جان از بدن، دیدم که جانم می‌رود!»
اما اگر من روزی آن‌جا ماندگار شوم، هرگز اسمت را نمی‌پرسم که نکند من هم بگویم:

«مثل رفتن جان از بدن، دیدم که جانم می‌رود!»


دلنوشته مشکی مات | ~Yäs کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~PARLA~ و !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!

Yäs~

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/1/20
ارسال ها
85
امتیاز واکنش
761
امتیاز
153
محل سکونت
Galaxy
زمان حضور
6 روز 2 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
ببین مشکی من!
مدتی است با گوشت و پوست درک کرده‌ام که انسان‌ها به طرز غیرقابل‌باوری قدرت طلب‌اند.
خود را به در و دیوار می‌زنند که تمام آدم‌ها این عقیده را داشته باشند که همه چیز در دست آن‌هاست و هر چه بخواهند می‌شود و هر چه نخواهند نمی‌شود.
اما همه‌ی ما باید یک اعترافی کنیم...
هرچند که به شدت در سر قدرتی که فکر می‌کنیم داریم، می‌زند!
آن هم ناتوانی و ضعف و فرمان‌برداری از این دل دیکتاتور است‌
و مثال بارز منی است که عقلم کامل‌ترین و منطقی‌ترین فرمان‌ها را می‌دهد؛ اما در مرحله اجرا باز هم دست و دلم می‌لرزد و باز هم سر خم‌ کرده در پیشگاه دلم می‌ایستم!
اما تو چرا افسار این دل را در دست گرفته‌ای؟
تو چرا از قدرت مشکی ماتت کمال استفاده را می‌بری و این چنین دل سرکش من را رام خود می‌کنی؟
ببین مرا!
من هرچند پیرو دل باشم اما گاهی با «آه» فرمان‌برداری می‌کنم،

و من خود می‌ترسم از این‌که روزی این آه‌ها گریبان‌گیرت شود!


دلنوشته مشکی مات | ~Yäs کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~PARLA~
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا