خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Yäs~

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/1/20
ارسال ها
85
امتیاز واکنش
761
امتیاز
153
محل سکونت
Galaxy
زمان حضور
6 روز 2 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
می‌دانم در همین حال بسیاری فکر می‌کنند من و تو عاشق یک هستیم، اما هم تو خوب می‌دانی هم من و هم نزدیکان که این عشق نیست.
منظورم این است که عشق اصلا وجود ندارد!
عشق تنها در افسانه‌هاست...
احساساتی که امروزه همه بر روی آن نام عشق گذاشته‌اند تنها عادتی بیش نیست!
من هم عاشق تو نیستم!
من تو را جز دوست‌ داشتنی‌های زندگیم گذاشته‌ام و به تو عادت کرده‌ام!
به تو دل بسته‌ام و خودت می‌دانی که ترک عادت موجب مرض است.
عشق هر چند افسانه‌ای و پر شور و حس، مشکی‌ مات نیست!
عشق شاید کِرِم رنگ است. نمی‌دانم، وقتی وجود ندارد چگونه رنگش را تعیین کنم؟


دلنوشته مشکی مات | ~Yäs کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~PARLA~، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، Majhol و یک کاربر دیگر

Yäs~

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/1/20
ارسال ها
85
امتیاز واکنش
761
امتیاز
153
محل سکونت
Galaxy
زمان حضور
6 روز 2 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم تو از جنس نور هستی.
نه که بخواهم بگویم امید و روشنایی و این‌ها؛ نه!
به این خاطر می‌گویم از جنس نور هستی که خودت را به راحتی به مسائل وارد می‌کنی. مثلا همین متن‌ها، به هیچ عنوان قرار نبود تو در آن باشی.
قرار بود یک متن منطقی و انسانی باشد و من بعد از مرور متوجه شدم نه تنها در آن وارد شدی بلکه در تمامی پاراگراف‌ها عرض انـ*ـدام کرده‌ای!
می‌دانی؟
ما افسانه‌ای و رویایی نیستیم!
نه زیبایی وحشی و نه ثروت بی‌نهایت!
هر دو طعم مشکلات را چشیده‌ایم و تو شدی یک مرد جدی و خشن و شاید گنگ و من یک دختر شر و خنده رو و شاید دیوانه...
می‌دانی؟
داستان، داستانِ همان زرد و مشکی است.



دلنوشته مشکی مات | ~Yäs کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~PARLA~، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، Majhol و یک کاربر دیگر

Yäs~

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/1/20
ارسال ها
85
امتیاز واکنش
761
امتیاز
153
محل سکونت
Galaxy
زمان حضور
6 روز 2 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
اوه خدای من!
هیچ کدام از دوستانم باورشان نمی‌شود این متن‌های پر شده از تو به قلم من باشد.
آن دختر بی‌احساس و بی‌خیال کجا و این متن‌های مشکی‌مات رنگ کجا؟
از ده باری که کلمه مشکی را می‌گویم حداقل شش بارش را به یاد موهای پریشانت می‌افتم.

آخ ،امان از دل بی‌جنبه‌ی من که با یاد موهایت هم این‌طور برایت تنگ می‌شود!


دلنوشته مشکی مات | ~Yäs کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~PARLA~، Majhol و SAEEDEH.T

Yäs~

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/1/20
ارسال ها
85
امتیاز واکنش
761
امتیاز
153
محل سکونت
Galaxy
زمان حضور
6 روز 2 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
نرم نرمک وارد پاییز شدیم! پاییزِ مشکی‌ مات رنگ!
با آن بارش‌های فصلی مشکی‌ مات رنگ... اشتباه نکن! من دیوانه نیستم که بارش باران را مشکی‌ مات می‌دانم! نمی‌دانم، شاید هم هستم؛ اما از نظر من باران هم مشکی‌ مات است. قطرات بارانی که به وقت دل گرفتگی، شادی، غم و... بر سر و شانه ما ریختند و حداقل برعکس خیلی از نزدیکان سعی خود را در بردن غم‌هایمان کرده‌اند، لایق رنگ مشکی‌مات نیستند؟


دلنوشته مشکی مات | ~Yäs کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~PARLA~، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، Majhol و یک کاربر دیگر

Yäs~

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/1/20
ارسال ها
85
امتیاز واکنش
761
امتیاز
153
محل سکونت
Galaxy
زمان حضور
6 روز 2 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
درست همین دیروز بود که در آن هوای لعنتی پاییزی با آن قطرات باران لعنتی تَرَش قدم پشت قدم بر می‌داشتم و سخت سعی در کنترل خود برای خبر نکردن مشکی‌ مات‌ترین شخص زندگیم داشتم.
می‌دانی؟
گاهی آدم‌ها، آدم بودن را به فراموشی می‌سپارند.
دست خودشان هم نیست!
همچین دلشان را باد برده که هر از گاهی جایش با عقل جا‌به‌‌جا می‌شود و
فرمان را در دست می‌گیرد و بی‌توجه به چراغ قرمز‌های عقل و تابلو‌های ورود ممنوعه غرور،
جریمه پشت جریمه می‌اندازند تا تنها به او برسند.


دلنوشته مشکی مات | ~Yäs کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~PARLA~، Majhol و SAEEDEH.T

Yäs~

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/1/20
ارسال ها
85
امتیاز واکنش
761
امتیاز
153
محل سکونت
Galaxy
زمان حضور
6 روز 2 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
اگر بگویم شب‌ها با فکرت چشم می‌بندم و روزها مصداق بارز خودم اینجا و دلم جای دیگری است، هستم؛ می‌دانم که طاقت از دست می‌دهی و آسمان به زمین می‌آوری برای برقراری حتی یک تماس کوتاه!
اما عزیز مشکی‌مات رنگ من!
دلخورتر از آنی هستم که در تماس لحن سردم را نفهمی و من یکی طاقت سرد شدن لحن تو را ندارم!



دلنوشته مشکی مات | ~Yäs کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~PARLA~، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، Majhol و یک کاربر دیگر

Yäs~

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/1/20
ارسال ها
85
امتیاز واکنش
761
امتیاز
153
محل سکونت
Galaxy
زمان حضور
6 روز 2 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
در توجیح این احوال تنها می‌توانم بگویم باید مغزت را آب طلا بگیرند!لعنتی‌ترین و مشکی‌ مات‌ترین شاعر دنیا جناب اقای «فاضل نظری» اللخصوص با آن بیتت که می‌گوید:
-بر غیرت من عیب مگیر ای همه خوبی
وقتی که به اندازه حسن تو من حسودم!
و تمام سکوت من را خلاصه کرده است...
جانان مشکی‌ مات رنگ من!
کاش اندکی حواست را جمع حرف‌های گذشته نچندان دورمان کنی.
مشکی‌ مات‌ترین من!
نگران نشو! مشکلی پیش نیامده. تنها دلم اندکی کوچک شده برای آن انحصار تو برای خودم!



دلنوشته مشکی مات | ~Yäs کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~PARLA~، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، Majhol و یک کاربر دیگر

Yäs~

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/1/20
ارسال ها
85
امتیاز واکنش
761
امتیاز
153
محل سکونت
Galaxy
زمان حضور
6 روز 2 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
می‌دانم عادت نداری به این احوالاتم!
اما این روزها حال دلم اندکی بارانی است، نور ناشی از اندک رعد‌هایش روشن می‌کند حقایق را و سایه‌‌اشان را با مرور خاطرات بزرگ‌تر و بزرگ‌تر بر روی دیواره‌های اتاقک قلب نامم هک می‌کند.
قطرات باران یکی پس از دیگری بر خاک قلبم فرود می‌آیند و مشکی‌ مات‌هایم را رقیق و رقیق‌تر می‌کند.
دل‌گرفته خیره به چشمان دیوار‌های اتاقک قلبم لبخند بر صورتم می‌نشانم و نمی‌گذارم حتی یکی از آن‌ها با بی‌توجهی به احوالم رعد‌ها را قوی‌تر و بیشتر کند.
کلمه به کلمه حرف‌هایشان هیزم می‌اندازد درون کوره‌ی آسمان دلم و جرقه‌ها و رعد‌ها بیشتر و بیشتر می‌شوند و سایه‌های روی دیوار را بزرگ‌تر و ترسناک‌تر می‌کند.
آخ از دست ان دخترک کوچک پنهان شده زیر میز که با مردمک‌های گشاد شده برای درک بیشتر به سایه‌های متحرک روی دیوار زل زده و در تهِ‌، تهِ آن تنهایی هنوز امیدی به باز شدن در و ورود نور و تنها یک شخص نجات دهنده دارد، با وجود علم به تنهایی در خانه...
«دخترکم ارام باش!
تو در خانه تنهایی و کسی قرار نیست برای نجاتت برسد؛ اما این‌ها دلیل بر ضعف تو نیست!
بلند‌شو گام‌هایت را تنظیم کن و با فشردن کلید برق رهاشو از دست سایه‌ها...
دخترک کوچک درون قلبم!
تو تنها نیستی!
تو خودت را داری و خودت قوی‌ترین شخص درون خانه است.»
می‌بینی مشکی‌ مات‌ترینم؟
این‌ها عین جملاتی است که در غیاب تو بار‌ها و بارها در گوش دخترکم می‌خوانم و تازه در مرحله چشم گرفتن از سایه‌هاست.
لعنتی‌ترینم!
چه کردی با من که هنوز نتوانسته‌ام امید نجات توسط تو را به چشمان لرزانش بدهم؟
کاش اندک مثقالی از مسکن چشم‌هایت را برای این دخترک ترسیده به جا می‌گذاشتی!



دلنوشته مشکی مات | ~Yäs کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~PARLA~، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، Majhol و یک کاربر دیگر

Yäs~

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/1/20
ارسال ها
85
امتیاز واکنش
761
امتیاز
153
محل سکونت
Galaxy
زمان حضور
6 روز 2 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
مشکی‌ترینم!
گاهی دلم برای انسان‌ها تنگ می‌شود. از همان موجوداتی که درون قصه‌ها از خوبی و انسانیتشان شنیده بودم.
همان‌هایی که با امید دیدنشان پا به این دنیا گذاشتیم و یک در هزار هم با آن‌ها مواجه نشدیم!
تنها با بازیگر‌هایی با نقش انسان رو‌به‌رو شدیم.
آدم‌هایی که این روزها شده‌اند همان حیوان دو پا!
انگار که نه انگار قرار بود اشرف مخلوقات شوند.
این روزها آدم‌ها بی‌هیچ عذاب وجدانی، همچون آب خوردن دل می‌شکنند!
بی‌توجه به احساسات دیگری زبان در دهان می‌چرخانند و کلمات را مانند تیر‌های ترکش بر روح دیگری جاودانه می‌کنند و شهید دیگری بر دست خدا باقی می‌گذارند که او را پیش فرشتگانش از دلدادگی به این موجود دو پا شرمنده‌تر از همیشه می‌کند.



دلنوشته مشکی مات | ~Yäs کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~PARLA~، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، Majhol و یک کاربر دیگر

Yäs~

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/1/20
ارسال ها
85
امتیاز واکنش
761
امتیاز
153
محل سکونت
Galaxy
زمان حضور
6 روز 2 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
جانانم!
دلتنگ ایام کودکی‌ام!
همان روزهایی که می‌توانستم در خیال خود تمام آدم‌ها را انسان بدانم.
می‌دانی؟
جای‌ خالی‌ات این روزها عجیب در ذوق می‌زند.
اگر بودی با نیش این انسان‌ نما‌ها جان نمی‌کندم که زهرشان را بیرون کنم.
اگر بودی خودت پادزهرش می‌شدی!
پادزهری به مخدری صدایت!
و من بعد از ان معتاد هزار ساله‌ات می‌شدم...

این روزها که جای‌خالی‌ات به چشم می‌آید، دنیایم دیگر چندان مشکی‌مات نیست! اندکی درصد خلوصش افت داشته و باز برای من اثباتی بر اینکه تو مشکی‌ مات نیستی، مشکی‌ مات تو است!


دلنوشته مشکی مات | ~Yäs کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~PARLA~، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و Majhol
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا