مشاعره با اشعار فروغ فرخزاد

moh@mad · 15/5/23

niloofar.H گفت:
این چه عشقی است که در دل دارم
من از این عشق چه حاصل دارم

من همان هستم که بودم شاید او
چون مرا دیوانه ی خود دیده است

بیوفایی می کند بلکه من
دور از دیدار او عاقل شوم

Delvin22 · 12/9/23

moh@mad گفت:
من همان هستم که بودم شاید او
چون مرا دیوانه ی خود دیده است

بیوفایی می کند بلکه من
دور از دیدار او عاقل شوم

من خیره به آینه و او گوش به من داشت

گفتم که چه سان حل کنی این مشکل ما را

بشکست و فغان کرد که از شرح غم خویش

ای زن چه بگویم که شکستی دل ما را

moh@mad · 13/9/23

Delvin22 گفت:
من خیره به آینه و او گوش به من داشت

گفتم که چه سان حل کنی این مشکل ما را

بشکست و فغان کرد که از شرح غم خویش

ای زن چه بگویم که شکستی دل ما را

آن کسی را که تو می جویی
کی خیال تو به سر دارد
بس کن این ناله و زاری را
بس کن او یار دگر دارد

Delvin22 · 3/10/23

moh@mad گفت:
آن کسی را که تو می جویی
کی خیال تو به سر دارد
بس کن این ناله و زاری را
بس کن او یار دگر دارد

دلم می خواست های ﻣﻦ ﺯﯾﺎﺩﻧﺪ
ﺑﻠﻨﺪﻧﺪ
ﻃﻮﻻﻧﯽ ﺍﻧﺪ
ﺍﻣﺎ مهم ترین ﺩﻟﻢ می خواست ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ :
ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎﺷﻢ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻤﺎﻧﻢ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﺤﺸﻮﺭ ﺷﻮﻡ
ﭼﻘﺪﺭ ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﻭﻗﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻬﺮ ﺑﻮﺭﺯﻡ
ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺍﺳﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺷﻢ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎﺷﻢ
ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﻡ همه ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻫﺎ ﺭﺍ

-FãTéMęH- · 3/10/23

ای خانه های روشن شکاک
که جامه های شسته در آ*غو*ش دودهای معطر
بر بامهای آفتابیتان تاب میخورند

مرا پناه دهید ای زنان سادهء کامل
که از ورای پوست ، سر انگشت های نازکتان
مسیر جنبش کیف آور جنینی را
دنبال میکند
و در شکاف گریبانتان همیشه هوا
به بوی شیر تازه میآمیزد

moh@mad · 4/10/23

-FãTéMęH- گفت:
ای خانه های روشن شکاک
که جامه های شسته در آ*غو*ش دودهای معطر
بر بامهای آفتابیتان تاب میخورند

مرا پناه دهید ای زنان سادهء کامل
که از ورای پوست ، سر انگشت های نازکتان
مسیر جنبش کیف آور جنینی را
دنبال میکند
و در شکاف گریبانتان همیشه هوا
به بوی شیر تازه میآمیزد

در انتظار دره‌ها رازیست
این را به روی قله‌های کوه
بر سنگهای سهمگین کندند
آنها که در خط سقوط خویش
یکشب سکوت کوهساران را
از التماسی تلخ آکندند

Mystery · 17/5/24

دین نگفته‌ست ز خون شهدا وام بگیر
کربلا رسم کن از گریه کنان شام بگیر

moh@mad · 17/5/24

Mystery گفت:
دین نگفته‌ست ز خون شهدا وام بگیر
کربلا رسم کن از گریه کنان شام بگیر

رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی بجز گریز برایم نمانده بود

این عشق آتشین پر از درد بی امید
در وادی گنـ*ـاه و جنونم کشانده بود

Mystery · 17/5/24

moh@mad گفت:
رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی بجز گریز برایم نمانده بود

این عشق آتشین پر از درد بی امید
در وادی گنـ*ـاه و جنونم کشانده بود

تو اگر یوسف خود را نشناسی عجب است
ای بینا شده چشم تو به یک پیراهن

moh@mad · 17/5/24

Mystery گفت:
تو اگر یوسف خود را نشناسی عجب است
ای بینا شده چشم تو به یک پیراهن

نگه دگر بسوی من چه می کنی
چو در بر رقیب من نشسته ای

به حیرتم که بعد از آن فریب ها
تو هم پی فریب من نشسته ای

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کاربر ممتاز

مدیر آزمایشی تالار موسیقی

کاربر ممتاز

مدیر آزمایشی تالار موسیقی

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر ممتاز

اخراج شده

کاربر ممتاز

اخراج شده

کاربر ممتاز

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین