مشاعره با اشعار فروغ فرخزاد

* رهــــــا * · 24/7/20

می‌روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش
به خدا می‌برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش

می‌برم، تا که در آن نقطه دور
شستشویش دهم از رنگ گنـ*ـاه
شستشویش دهم از لکه عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه
می‌برم تا ز تو دورش سازم
ز تو، ای جلوه امید محال
می‌برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال

ناله می‌لرزد، می‌رقصد اشک
آه، بگذار که بگریزم من
از تو، ای چشمه جوشان گنـ*ـاه
شاید آن به که بپرهیزم من

moh@mad · 1/8/20

نگه دگر بسوی من چه می کنی
چو در بر رقیب من نشسته ای
به حیرتم که بعد از آن فریب ها
تو هم پی فریب من نشسته ای

moh@mad · 5/8/20

یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
دیده ام خیره به ره ماند و نداد
نامه ای تا دل من شاد کند

niloofar.H · 6/8/20

در کنار این مصاحبان خودپسند
ناز و عشوه های زیرکانه خوش تر است

niloofar.H · 6/8/20

من به پایان دگر نیاندیشم
که همین دوست داشتن زیباست

* رهــــــا * · 6/8/20

تو دره‌ی بنفش غروبی که روز را
بر سـ*ـینه می‌فشاری و خاموش می‌کنی

در سایه‌ها فروغ تو بنشست و رنگ باخت
او را به سایه از چه سیه پوش می‌کنی؟

niloofar.H · 6/8/20

یادم آید که چو طفلی شیطان
مادر خسته ی خود را آزرد
دیو شب از دل تاریکی ها
بی خبر آمد و طفلک را برد

moh@mad · 6/8/20

یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی
در انتهای خود به قلب زمین میرسد

niloofar.H · 6/8/20

دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت
ای دختر بهار حسد می برم به تو
عطر و گل و ترانه و سر سرخوشی ترا
با هر چه طالبی بخدا می خرم ز تو

moh@mad · 6/8/20

niloofar.H گفت:
دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت
ای دختر بهار حسد می برم به تو
عطر و گل و ترانه و سر سرخوشی ترا
با هر چه طالبی بخدا می خرم ز تو

و ابرها مسموم
آیا طنین آیه های مقدس هستند
ای دوست، ای برادر ، ای همخون
وقتی به ماه رسیدی
تاریخ قتل عام گل ها را بنویس

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

مدير بازنشسته

کاربر ممتاز

کاربر ممتاز

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

مدير بازنشسته

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر ممتاز

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر ممتاز

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین