خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

سوگل بانو

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/4/20
ارسال ها
107
امتیاز واکنش
3,823
امتیاز
178
محل سکونت
تو قلب بهترین دوستم♡♡راگل♡♡
زمان حضور
29 روز 21 ساعت 2 دقیقه
ﺭﻭﺯﯼ ﺷﯿﺦ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭼﻨﺪ ﺗﻦ ﺍﺯ ﻣﺮﯾﺪﺍﻥ ﻏﻨﯽ ﻭ ﻣﺎﯾﻪ ﺩﺍﺭﺵ ﺣﻮﺍﻟﯽ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﮐﺎﺝ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺩﻭﺭ ﺩﻭﺭ ﺑﻮﺩﻧﺪﯼ.
ﺗﯿﭗ ﺧﻔﻦ ﺷﯿﺦ ﺑﺎﻋﺚ ﺟﻠﺐ ﺗﻮﺟﻪ ﺩﺍﻓﺎﻥ ﺣﺎﺿﺮ ﺩﺭ ﻣﺤﻔﻞ ﺩﻭﺭ ﺩﻭﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﺑﻪ ﻧﺎﮔﻪ ﭼﺸﻢ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﺷﯿﺦ ﺑﻪ (ﺩﺍﻓﯽ ﺍﺳﻤﯽ) ﺍﻓﺘﺎﺩ!
ﭘﺲ ﺷﯿﺦ ﺷﯿﺸﻪ ﺑﺮﻗﯽ ﺍﺗﻮﻣﺒﯿﻞ ﻣﺮﯾﺪ ﺭﺍ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺑﺪﺍﺩ ﻭ ﭼﺸﻤﮑﯽ ﻋﺎﺭﻓﺎﻧﻪ ﻭ ﺍﺯ ﺧﻠﻮﺹ ﺩﻝ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺣﻮﺍﻟﻪ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪﯼ!
ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺧﻨﺪﻩ ﻣﻠﯿﺤﯽ ﺑﻪ ﺷﯿﺦ ﻧﺜﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩ! ﺩﺭ ﮐﻤﺎﻝ ﻧﺎ ﺑﺎﻭﺭﯼ ﺷﯿﺦ ﺍﺯ ﺩﺍﺩﻥ ﻧﻤﺮﻩ ﺗﻠﻔﻦ ﺧﻮﯾﺶ ﺍﺟﺘﻨﺎﺏ ﻧﻤﻮﺩﯼ!
ﻣﺮﯾﺪﺍﻥ ﺧﺸﺘﮏ ﺑﺮ ﮐﻒ ﻣﺎﻧﺪﻧﺪ ﮐﻪ یاشیخ! ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺁﻥ ﺑﮑﺮﺩ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﮑﺮﺩ!
ﭼﻪ ﺣﮑﻤﺘﯽ ﺩﺭ ﻧﺪﺍﺩﻥ ﻧﻤﺮﻩ ﺗﻠﻔﻦ ﺑﻮﺩﻧﺪﯼ که ﻣﺎ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﭘﺮﺳﺖ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎﻫﻠﯿﻢ!؟
ﺷﯿﺦ ﺷﯿﺸﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺪﺍﺩ ﻭ ﺻﺪﺍﯼ ﺿﺒﻂ ﮐﻪ ﺁﻫﻨﮓ (ﻧﺎﺭﯼ ﻧﺎﺭﯼ ﻧﺎﺭﯼ) ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﮐﻢ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﭘﺎﺳﺦ ﺑﺪﺍﺩ:
هماﻧﺎ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺁﻫﻦ ﭘﺮﺳﺘﻨﺪ!
ﺁﻥ ﺩﺍﻑ ﺍﺳﻤﯽ ، ﺍﺯ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻣﺮﯾﺪ ﺑﺮ ﻣﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﺩ. ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻓﺮﺩﺍ ﺑﺎ ﭘﯿﮑﺎﻥ67 ﮔﻮﺟﻪ ﺍﯼ ﺧﺴﺘﻪ ﯼ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺒﺮﯾﻢ ﺗﺎﺯﻩ ﻫﻮﯾﺖ ﻭﺍﻗﻌﯿﺶ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻣﯿﺸﻮﺩ!
ﻣﺮﯾﺪﺍﻥ ﭼﻮ ﺍﯾﻦ ﺳﺨﻦ ﺑﺸﻨﯿﺪﻧﺪ ، ﺑﻪ ﺗﺮﺗﯿﺐ ﺣﺮﻭﻑ ﺍﻟﻔﺒﺎ ﺍﺯ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺑﮕﺸﺘﯽ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﮐﻼﻍ ﭘﺮ ﮐﻨﺎﻥ ﺗﺎ ﺍﺗﻮﺑﺎﻥ ﺻﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺍﺯ ﺧﺮﻭﺟﯽ ﺍﻭﻝ ﻭﺍﺭﺩ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺷﺮﯾﻌﺘﯽ ﺷﺪﻧﺪﯼ ﻭ ﺍﺯ ﭘﻞ ﺭﻭﻣﯽ ﺑﻪ ﻗﯿﻄﺮﯾﻪ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪﯼ ﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺣﻠﻘﻪ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎﻧﺪﻧﺪ.


■مطالب طنز ■

 
  • قهقهه
Reactions: Mahshid Setoodeh

n@ziii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/4/20
ارسال ها
273
امتیاز واکنش
10,233
امتیاز
303
سن
20
زمان حضور
55 روز 3 ساعت 32 دقیقه
دیشب شام سوپ داشتیم
به مامانم میگم تو کشورای خارجی سوپ پیش غذاس نه شام
برگشته میگه بابات خارجیه یا اون عمه فلان فلان شدت
یعنی اصلاً لزومی نداشت پای عمه مو بکشه وسطا
نیتش فقط این بود که یه فحشی بهش بده
▧▨▧▨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
مرد در حال جان دادن بود که به همسرش گفت :باید چیزی را به تو بگویم
زن:لازم نیست
مرد:اما اگر نگویم نمیتوانم آسوده بمیرم و عذاب وجدان رهایم نخواهد کرد
زن:باشه بگو
مرد:من زن دوم دارم
زن با خونسردی گفت :
میدونم همین امروز فهمیدم ...
حالا آروم باش تا مرگ موش کارشو بکنه...


■مطالب طنز ■

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • خنده
Reactions: Mahshid Setoodeh

n@ziii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/4/20
ارسال ها
273
امتیاز واکنش
10,233
امتیاز
303
سن
20
زمان حضور
55 روز 3 ساعت 32 دقیقه
شب تولدم، شروع کردم به باز کردن کادوها
به کادوی بابام که رسیدم دیدم یه پاکته که درش بازه
توشو که نگاه کردم دیدم نوشته:
هشتاد هزار تومنی رو که سه ماه پیش گرفتی، نمی خواد برگردونی
▧▨▧▨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
پدربه دختر:پاشو دخترم یه لیوان آب واسه بابا بیار
دختر:ول کن بابا دارم تلویزیون میبینم. حال ندارم
دختر کوچیکتر:بابا ولش کن این خیلی بی تربیته پاشو برو خودت بخور
برای منم بیار
▧▨▧▨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
من موندم وقتی میگن مث بچه ی آدم رفتار کن ....
دقیقا باید مث هابیل رفتار کنیم یا قابیل...
▧▨▧▨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
دقت کردید عروس دریایی داریم ولی دوماد دریایی نداریم !
یعنی بی شوهری تو عمق دریا هم موج میزنه


■مطالب طنز ■

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • قهقهه
Reactions: Mahshid Setoodeh

n@ziii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/4/20
ارسال ها
273
امتیاز واکنش
10,233
امتیاز
303
سن
20
زمان حضور
55 روز 3 ساعت 32 دقیقه
ﺳﺮ ﮐﻼ ﺱ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ گفتم ﺍﻧﺸﺎ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ .
“ﺍﮔﺮ ﻣﺪﯾﺮﻋﺎﻣﻞ ﺑﻮﺩﯾﺪ ﭼﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﺪ؟"
ﻫﻤﻪ ﺗﻨﺪ ﻭ ﺗﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﻧﻮﺷﺘﻦ، ﺑﻪ ﺟﺰ ﯾﮑﻨﻔﺮ ﮐﻪ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﻭ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﻭ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ.
ازش پرسیدم:ﭼﺮﺍ ﺗﻮ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯽ ﻧﻮﯾﺴﯽ؟
گفت:ﻣﻨﺘﻈﺮﻡ ﺗﺎ ﻣﻨشی بیاد تایپ کنه
ینی قوه تخیلش هلاکم کرد!!!!
▧▨▧▨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
ساعت 3 نصف شب اومدم بالا در یخچالو باز کردم دنبال چیزی میگشتم
بابام سرشو از زیر پتو درآوورد گفت:یه لیوان شیر هم بخور
من که به کل تعجب کرده بودم که چطوره که به فکر منه
پرسیدم چرا؟؟؟
گفت:تاریخش تا امشبه
▧▨▧▨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
تنها کاری که ایرانیا توش باهم همکاری میکنن چیه؟
تو جاده چراغ میزنن که پلیس وایساده


■مطالب طنز ■

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • قهقهه
Reactions: Mahshid Setoodeh

n@ziii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/4/20
ارسال ها
273
امتیاز واکنش
10,233
امتیاز
303
سن
20
زمان حضور
55 روز 3 ساعت 32 دقیقه
مادر شوهره من دارم؟
یعنی آدم اینقدر خونسرد؟!
نباید بیاد بگرده منو واسه پسرش پیدا کنه؟!
والا من به خاطر پسر خودش می گم. وگرنه من که دارم درسمو می خونم!
▧▨▧▨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
تو پاساژها دقت کردین
بعضی مردا دست خانومشونو میگیرن...
چون اگه دستشو ول کنن میرن خرید میکنن.
رمانتیک بنظر میرسه ولی درحقیقت اقتصاد مقاومتیه
▧▨▧▨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
آقا پیراهنِ پاره مُد شد...
شلوارِ پاره مُد شد...
شالِ پاره مُد شد...
ما موندیم چرا جوراب پاره که ما زیاد داریم،
مُد نمیشه...


■مطالب طنز ■

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • قهقهه
Reactions: Mahshid Setoodeh

n@ziii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/4/20
ارسال ها
273
امتیاز واکنش
10,233
امتیاز
303
سن
20
زمان حضور
55 روز 3 ساعت 32 دقیقه
سر کلاس استاد داشت فلسفه کلمه خر رو توضیح میداد!
روکرد به ما گفت:
در کل، خر به معنی بزرگ و ارجمند هست
مثل خرپول، خرخون، خرشانس
پس شما همتون خرید
منم برگشتم گفتم:
استاد شکسته نفسی می کنید... چشاتون خر میبینه
خری از خودتونه....
خودتون از همه خر ترید
اصلا اگه یه خر توی این کلاس باشه اونم شمایید.
نمی دونم چرا بیرونم کرد از کلاس..
▧▨▧▨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
رفتم داروخانه چسب زخم بگیرم
نداشتن
دختره افتاده دنبالم
میگه
خودم مرهم زخمات میشم
چشم و چراغ خونت میشم
▧▨▧▨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
دیروز رفتم نمایشگاه ماشین
یه دونه مازراتی دیدم خیلی خوشم اومد
این ماه حقوقمو بگیرم
یه آژانس میگیرم میرم دوباره میبینمش!


■مطالب طنز ■

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • قهقهه
Reactions: Mahshid Setoodeh

n@ziii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/4/20
ارسال ها
273
امتیاز واکنش
10,233
امتیاز
303
سن
20
زمان حضور
55 روز 3 ساعت 32 دقیقه
ﺍﻭﻣﺪﻡ ﮐﺎﺭ ﺍﻣﺮﻭﺯﻣﻮ ﺑﻨﺪﺍﺯﻡ ﺑﺮﺍ ﻓﺮﺩﺍ
ﺑﻠﻨﺪ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﭘﺲ ﻓﺮﺩﺍ
ﺍﻧﻘﺪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻢ ﺍﻻﻥ
▧▨▧▨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
به درجه ای از عرفان و معرفت رسیدم که
واسه خودم یه چیزی تعریف میکنم میخندم تازه آخرش هم از خودم میپرسم:جان من!؟
▧▨▧▨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
دیشب سر سفره شام بودیم
یهو گوشیم پی ام اومد
بابام گفت بشین من میارم
من سریع رفتم سمت گوشی
دیدم بابام اس داده حالا که پا شدی اب بیار سر سفره


■مطالب طنز ■

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • قهقهه
Reactions: Mahshid Setoodeh

n@ziii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/4/20
ارسال ها
273
امتیاز واکنش
10,233
امتیاز
303
سن
20
زمان حضور
55 روز 3 ساعت 32 دقیقه
امروز با سر و صدای مامان بابام از خواب پریدم
رفتم بیرون میپرسم چی شده !
بابام میگه من دیشب خواب دیدم یه زن دیگه گرفتم
واسه مامانت تعریف کردم
اونم گیر داده باید همین الان بخوابی و طلاقش بدی
▧▨▧▨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
دوستم دعوتم کرد به گروه
وارد شدم میبینم فقط منو خودشیم(!!)
میگم خب میومدی pv
میگه
نه اینجا بزرگتره
▧▨▧▨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
رفتم صابون خریدم دیدم روش نوشته خوراکی نیست
خوب شد گفتی من می خواستم رندش کنم بریزم تو سالاد


■مطالب طنز ■

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • قهقهه
Reactions: Mahshid Setoodeh

n@ziii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/4/20
ارسال ها
273
امتیاز واکنش
10,233
امتیاز
303
سن
20
زمان حضور
55 روز 3 ساعت 32 دقیقه
امروز 50 متر دنبال تاکسی دویدم.بعد راننده نگه داشت.
گفت میخوای سوار بشی ؟؟
گفتم نه داداش فقط میخواستم بگم که سفر خوشی رو برات آرزو کنم
▧▨▧▨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
کاشکی مثل این فیلما یه دختر پولدار عاشقم بشه
بعد باباش بیاد بگه 200 میلیون بهت میدم از زندگی دخترم برو بیرون
منم با قلبی شکسته قبول کنم
▧▨▧▨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
عاغاااا
یه رفیق دارم خونشون روبروی تالاره
هر شب میره وسط مجلس میرقصه
خونواده داماد فکر میکنن فامیل عروسه
خونواده عروس فکر میکنن فامیل داماده
دو تا پنجاهی شاباش میگیره
شامشم میخوره میاد خونه
آماده میشه برا شب بعد
ماهی 3 ملیون درامد
هی بگید کار نیست
▧▨▧▨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
رفتم پرنده فروشی
گفتم این عروس هلندی چنده؟ گفت ۲۵۰ تومن .
گفتم جهازم داره دیگه؟
با عقاب تو مغازه‌ش افتادن دنبالم بیشورا


■مطالب طنز ■

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • خنده
Reactions: Mahshid Setoodeh

n@ziii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/4/20
ارسال ها
273
امتیاز واکنش
10,233
امتیاز
303
سن
20
زمان حضور
55 روز 3 ساعت 32 دقیقه
مادرم فکر کرده کاکتوس سالی یک استکان بیشتر آب نمی‌خواد...
امروز کاکتوسه گفت داداش یک لحظه بیا، اینجا کربلاس؟
یک لیوان آب بیار مُردیم از تشنگی کولرم که بابات خاموش کرده
▧▨▧▨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
رفتم کبابی چلو کبابش شیرین بود!
گفتم آقا چرا شیرینه کبابتون؟
گفت پیاز گرونه موز چرخ کردم!
▧▨▧▨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
ﻣﺮﺩﻫﺎ ﻓﻜﺮ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ ﺁﺭﺯﻭﻱ ﻫﺮ ﺯﻧﻲ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻥ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﻣَﺮﺩﻩ ....
ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺁﺭﺯﻭﻱ ﻫﺮ ﺯﻧﻲ ﺍﻳﻨﻪ ﻛﻪ
ﻫﺮﭼﻲ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﺨﻮﺭﻩ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﭼﺎﻕ ﺷﻪ !!!
ﻭ ﻫﺮ ﭼﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﺨﺮﻩ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻣﻮﺟﻮﺩﯼ ﮐﺎﺭﺗﺶ ﺑﺎﺷﻪ!
ﺑﺪ ﻣﻴﮕﻢ ﺧﺎﻧﻮﻣﺎ؟؟؟
والا .... چه اعتماد به نفسی دارن این اقایون


■مطالب طنز ■

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • قهقهه
Reactions: Mahshid Setoodeh
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا