خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Nirvana

مدیر بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/18
ارسال ها
1,274
امتیاز واکنش
34,299
امتیاز
443
زمان حضور
9 روز 5 ساعت 59 دقیقه
گريه بر مرده
روزي ملانصرالدين به دنبال جنازه‌ي يکي از ثروتمندان مي‌رفت و با صداي بلند گريه مي‌کرد. يکي به او دلداري داد و گفت: "اين مرحوم چه نسبتي با شما داشت؟"
ملا جواب داد: "هيچ! علت گريه‌ي من هم همين است."
▧▨▧▨
ما نوح را فرستاديم
روزي ملانصرالدين بالاي منبر رفت و يک آيه خواند : " و ما نوح را فرستاديم... " بعد هرچه کرد ادامه آيه را يادش نيامد تا اينکه يکي از حضار گفت : ملا معطلمون نکن.اگه نوح نمي ياد يکي ديگه رو بفرست!!!
▧▨▧▨
شکايت الاغ
الاغ ملانصرالدين روزي به چراگاه حاکم رفت. حاکم از ملا نزد قاضي شکايت کرد. قاضي ملا را احضار کرد و گفت : ملا ماجرا را توضيح بده. ملا هم گفت : جناب قاضي. فرض کنيد شما خر من هستيد. من شما را زين مي کنم و افسار به شما مي بندم و شما حرکت مي کنيد. بين راه سگها به طرفتان پارس مي کنند و شما رَم مي کنيد و به طرف چراگاه حاکم مي رويد. حالا انصاف بديد من مقصرم يا شما؟!!!


■مطالب طنز ■

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: MĀŘÝM، نسترن، Mahshid Setoodeh و 2 نفر دیگر

Nirvana

مدیر بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/18
ارسال ها
1,274
امتیاز واکنش
34,299
امتیاز
443
زمان حضور
9 روز 5 ساعت 59 دقیقه
کرامت ملا
روزي ملانصرالدين ادعاي کرامت کرد.
گفتند "دليلت چيست؟"
گفت: "مي‌توانم بگويم الساعه در ضمير شما چه مي‌گذرد؟"
گفتند: "اگر راست مي‌گويي بگو."
گفت: "همه‌ي شما در اين فکر هستيد که آيا من مي‌توانم ادعايم را ثابت کنم يا نه!"
▧▨▧▨
مهمان شدن ملانصرالدين
روزي ملانصرالدين به عده‌اي رسيد که مشغول غذا خوردن بودند. رفت جلو و گفت "السلام يا طايفه‌ي بخيلان!"
يکي از آن‌ها گفت: "اين چه نسبتي است که به ما مي‌دهي؟ خدا گواه است که هيچ‌ يک از ما بخيل نيست."
ملانصرالدين گفت: "اگر خداوند اين طور گواهي مي‌دهد، از حرفي که زدم توبه مي‌کنم، و نشست سر سفره‌ي آن‌ها و شروع کرد به غذا خوردن."


■مطالب طنز ■

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: MĀŘÝM، Mahshid Setoodeh و ~kiana_stay~

Nirvana

مدیر بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/18
ارسال ها
1,274
امتیاز واکنش
34,299
امتیاز
443
زمان حضور
9 روز 5 ساعت 59 دقیقه
خويشاوندي
يک روز ملانصرالدين خرش را به سختي مي زد و رهگذري از آنجا مي گذشت و پرسيد که چرا مي زني گفت ببخشيد اگر مي دانستم که با شما خويشاوندي دارد اين کارو نميکردم!
▧▨▧▨
تجربيات اثبات شده
ملا در اتاقش نشسته بود که مگسي مزاحم استراحتش مي شود، مگس را مي گيرد و يک بالش را مي کند. مگس کمي مي پرد دوباره مگس را مي گيرد و بال ديگرش را هم مي کند. او مي گويد: بپر ولي مگس نمي پرد. به خود مي گويد: به تجربه ثابت شده است اگر دو بال مگس را بکنيد گوش او کر مي شود
▧▨▧▨
خواب خوش
شبي ملانصرالدين خواب ديد که کسي ? دينار به او مي دهد، اما او اصرار مي کند که ?? دينار بدهد که عدد تمام باشد. در اين وقت، از خواب بيدار شد و چيزي در دستش نديد. پشيمان شد و چشم هايش را بست و گفت: «باشد، همان ? دينار را بده، قبول دارم.»


■مطالب طنز ■

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و Kimia_Rh

Nirvana

مدیر بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/18
ارسال ها
1,274
امتیاز واکنش
34,299
امتیاز
443
زمان حضور
9 روز 5 ساعت 59 دقیقه
دو تا خر
يه روز ملانصرالدين و دوستش دوتا خر ميخرن.
دوست ملا ميگه: چه طوري بفهميم کدوم ماله منه کدوم ماله تو؟
ملا ميگه خوب من يه گوش خرم رو ميبرم اوني که يه گوش داره مال من اوني هم که دو گوش داره مال تو.!
فرداش ميبينن خر ملا گوش اون يکي خره رو از سر حسادت خورده!!!
دوست ملا ميگه :حالا چيکار کنيم ملا ميگه: من جفت گوش خرمو ميبرم!!!
فرداش ميبينن بازم قضيه ديروزيه...
دوست ملا ميگه :حالا چيکار کنيم ملا ميگه: من دم خرمو ميبرم!
فرداش بازم قضيه ديروزي ميشه..
دوست ملا با عصبانيت ميگه: حالا چيکار کنيم ملانصرالدين هم ميگه:عيبي نداره خب حالا خر سفيده مال تو خر سياه مال من


■مطالب طنز ■

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و Kimia_Rh

Nirvana

مدیر بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/18
ارسال ها
1,274
امتیاز واکنش
34,299
امتیاز
443
زمان حضور
9 روز 5 ساعت 59 دقیقه
لامپ اضافي خاموش
ملانصرالدين داشت سخنراني مي کرد که : هرکس چند زن داشته باشد به همان تعداد چراغ در بهشت برايش روشن مي شود. ناگهان در ميان جمعيت ، زن خود را ديد. هول کرد و گفت : البته هرگز نشه فراموش لامپ اضافي خاموش.
▧▨▧▨
فرمون دادن پسرها:
بیا بیا بشکون بیا بیا برگردون حله دادا.....
فرمون دادن دخترا:
بیا بیا بیا نه! اینطوری نیا! برو جلو! بیا بیا بیا بیا،نه!!! برو جلو از اول! بیا بیا واااای نیا نیا لهم کردی نیا نیا دیگه
روایت داریم هنوز داره میاد
▧▨▧▨
دخترعموم دعوتم کرد گروهش
اسم گروه این بود:
چت=حذف . متن=حذف . جوک=حذف . عکس=حذف
بعد از مدتی نوشتم:
چیکار کنیم اینجا پس..؟؟؟؟
اول حذفم کرد
بعد تو pv گفت:
این گروه رو درست کردم فقط برای آرامش و سکوت..
حالا فهمیدم چرا بعد سی سال هنوز خونه باباشه


■مطالب طنز ■

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • خنده
Reactions: MĀŘÝM، نسترن و Kimia_Rh

Nirvana

مدیر بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/18
ارسال ها
1,274
امتیاز واکنش
34,299
امتیاز
443
زمان حضور
9 روز 5 ساعت 59 دقیقه
ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺩﺍﺧﻞ ﯾﻪ ﺗﺮﺍﻓﯿﮏ ﺑﺪﺟﻮﺭ ﮔﯿﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ
ﯾﻬﻮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﺩﺍﺧﻞ ﯾﻪ ﮐﻮﭼﻪ ﻓﺮﻋﯽ ﻭ ﮔﺎﺯﺵ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺘﻢ
ﻣﻠﺖ ﻫﻢ ﺧﯿﺎﻝ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﻦ ﺭﺍﻩ ﺭﻭ ﺑﻠﺪﻡ ﺍﻓﺘﺎﺩﻥ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﻦ
ﯾﮑﻢ ﺍﯾﻨﻮﺭ ﺍﻭﻧﺮ ﭘﯿﭽﯿﺪﻡ ﺁﺧﺮ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﺑﻪ ﯾﻪ ﺑﻦ ﺑﺴﺖ
ﺧﯿﻠﯽ ﺭﯾﻠﮑﺲ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﻭ ﺗﻪ ﮐﻮﭼﻪ ﭘﺎﺭﮎ ﮐﺮﺩﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﯾﻪ ﺟﺎ
ﺗﺎ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﺍﻭﻥ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻫﺎ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺳﺮﻭ ﺗﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﻥ
▧▨▧▨
مرده به زنش sms میده:
"عزیزم، من دیشب با رژلبت رو سنگ توالت نوشتم دوستت دارم"
خانمه هم جواب میده:
"نفسم، منم دیشب با همون مسواکی که صبح دستت بود،پاکش کردم"
اینا زوجهای خاصن، خدا حفظشون کنه


■مطالب طنز ■

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • قهقهه
Reactions: MĀŘÝM، نسترن، Kimia_Rh و یک کاربر دیگر

Nirvana

مدیر بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/18
ارسال ها
1,274
امتیاز واکنش
34,299
امتیاز
443
زمان حضور
9 روز 5 ساعت 59 دقیقه
ديشب يه قابلمه گرفتم دستم الكي رفتم دم خونه دوستم پشت در وايستادم
بعد از ٥ دقيقه ديدم ٢٠٠ نفر با قابلمه پشت سرم وايستادن
منم بصورت نامحسوس مكانُ ترك كردم
دکترم رفتم گفته مشکلی نداری
▧▨▧▨
ديشب خواب ديدم داروى بدن سازى پسرا تحريم شده
خواب بدى بود لامصب !
شهر پر شده بود از مارمولك!
دفعه آخرتون باشه آرایش دخترا رو مسخره می کنید.
▧▨▧▨
مورد داشتیم
پسره با دختره تو خیابون بوده
بابای دختره دیدشون گفته
دخترم ! چرا دوستت حجابشو رعایت نمیکنه !
مگه نگفتم با اینجور دخترا نگرد ؟


■مطالب طنز ■

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • خنده
Reactions: MĀŘÝM، نسترن، Narges_Alioghli و 2 نفر دیگر

Nirvana

مدیر بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/18
ارسال ها
1,274
امتیاز واکنش
34,299
امتیاز
443
زمان حضور
9 روز 5 ساعت 59 دقیقه
عجب رسمیه ، رسم زمونه
خونه‌ مون عیدا ، پر از مهمونه
می‌ رن مهمونا ، از اونا فقط
آشغال میوه ، به جا می‌مونه !
کجاست اون کیوی ؟ چی شد نارنگی ؟
کجا رفت اون موز ؟ خدا می‌ دونه !
▧▨▧▨
رفیقم به باباش پیام داد گفت یه میلیون نیاز دارم, باباش جواب داد گفت چشم پسرم الساعه واریز میکنم
حالا من یه بار به بابام گفتم هزار تومن میریزی بتونم ده تومن برداشت کنم؟ گفت آره میریزم .
▧▨▧▨
الا یا ایهاالساقی ادر کاسا و ناولها ...
که عشق آسان نمود اول،
ولی افتاد تالار و شام و عاقد و عکاس و آرایشگر و فیلم و لباس و تاج و کفش و کیف و سکه و شمش و پلاک و شمعدان و ساعت و زنجیر و سرویس طلا
... آنهم از آن سرویس خوشگلها... و از این جور مشکلها


■مطالب طنز ■

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • قهقهه
Reactions: MĀŘÝM و Kimia_Rh

Nirvana

مدیر بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/18
ارسال ها
1,274
امتیاز واکنش
34,299
امتیاز
443
زمان حضور
9 روز 5 ساعت 59 دقیقه
یک روز ملانصرالدین خرش را در جنگل گم می کند.
موقع گشتن به دنبال آن یک گورخر پیدا می کند
به آن می گوید: ای کلک لباس ورزشی پوشیدی تا نشناسمت
▧▨▧▨
تو سریالای ایرانی هر خانواده ای که پول ندارن دلهاشون به هم نزدیکتره و خوشبختن
نمیدونم چرا ما هروقت پول نداشتیم پاچه همدیگرو گرفتیم
▧▨▧▨
دختره اومد بنگاه گفت گربه دارم باید خونه ۲ خوابه بگیرم. بنگاهی ازما پرسید شماچی؟
خواستم كم نيارم گفتم ما خودمون خونه داریم یه خونه یه خوابه واسه سگمون میخوایم
▧▨▧▨
امروز استادمُ تو بازار دیدم داشت هول هولکی لباس عید میخرید...
بهش گفتم اگه در طول ترم لباس میخریدی الان مجبور نبودی همشو بزاری شب عید...


■مطالب طنز ■

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • خنده
Reactions: MĀŘÝM، نسترن و Kimia_Rh

Nirvana

مدیر بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/18
ارسال ها
1,274
امتیاز واکنش
34,299
امتیاز
443
زمان حضور
9 روز 5 ساعت 59 دقیقه
در برابر سؤالی که ازتون میپرسن "مرسی" مسخره ترین جوابه.
مثال:
_چایی میخوری؟
+مرسی.
_یعنی بریزم؟
+مرسی مرسی.
خب مرسی آره، مرسی نه، مرسی چه کوفتی؟
▧▨▧▨
نوروز خود را چگونه میگذارنید؟
به نام خدا
کنار پریز زیر شارژر
▧▨▧▨
یه سری رفتم خواستگاری بابای دختره پرسید کار و خونه داری؟
گفتم بله
کارم عاشقیست
و همه جای دنیا سرای من است.
گفت زیبا بود گمشو بیرون


■مطالب طنز ■

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • قهقهه
  • خنده
Reactions: MĀŘÝM، Mahshid Setoodeh، ~kiana_stay~ و یک کاربر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا