- عضویت
- 18/9/19
- ارسال ها
- 46
- امتیاز واکنش
- 722
- امتیاز
- 153
- سن
- 28
- زمان حضور
- 3 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
-همیشه به ریزبینیت حسودیم میشد!
لبخند زد و لبخند زدم. نقشه بود و احساس یک بازیگر را داشتم؛ اما عجیب از این نقشم خوشم آمده بودم. یک طورهایی، با آن حال میکردم! دستم را زیر چانهام زدم و بالبخندی که روی صورتم جا خوش کرده بود، به خیابانهای خیس زل زدم. باران همیشه مرا غمگین میکرد و آن شب عجیب احساس خوبی به او داشتم.
شاید...
لبخند زد و لبخند زدم. نقشه بود و احساس یک بازیگر را داشتم؛ اما عجیب از این نقشم خوشم آمده بودم. یک طورهایی، با آن حال میکردم! دستم را زیر چانهام زدم و بالبخندی که روی صورتم جا خوش کرده بود، به خیابانهای خیس زل زدم. باران همیشه مرا غمگین میکرد و آن شب عجیب احساس خوبی به او داشتم.
شاید...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
در حال تایپ رمان دونفرهی تنهایی | MAEE_A کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: