دل نوشته‌های عاشقانه

~ZaHrA~ · 3/1/20

کیفیت را فدای کمیت نکنید
یک دانه نابش را داشته باشید
یک عمر به عالم و آدم پُزَش را بدهید
رنگین کمان ها به چشم بهم زدنی ناپدید میشوند!
علی قاضی نظام

زمان بده
مثلابیا و بگو
تا فلان روز ماندنى هستم
تا فلان روز روى من حساب کن
بى خبر تصمیم نگیر
تمام آدمهایى که نزدیکترینشان را ناگهان از دست دادند
دیگر هیچوقت زندگى نکردند !

~ZaHrA~ · 3/1/20

ناگهان صبح می‌شود
و تو می آیی
با لبخندِ خورشید
بـ*ـو*سه‌ های گرم تو
با چای صبحانه‌ام
دم می‌کشد
و تمام من
حل می‌شود
در فنجان چشمان تو . . .
مریم پورقلی

~ZaHrA~ · 3/1/20

زنی که زیر لـ*ـب غرغر می کند
بد وبیراه به سرمای زمستان می گوید
دیوانه نیست
دلش تنگ آ*غو*ش
“مردانه”ای شده . . .

~ZaHrA~ · 3/1/20

تهش با اونی میمونی که کنارش امنیت داری
نَه کسی که هِی باید مواظبش باشی خطا نره !

~ZaHrA~ · 3/1/20

یه جمـله اي هسـت
که همیـشه ورده زبونمـه
“دوستـت دارم”
هـر چنـد…
واسـه وجوده با ارزشـت
خیلـی کمـه

fatemeh_off · 3/1/20

دسـتـــت را بـیــاور

مــردانـه و زنــانـه اش را بـــی خـیـــــال…!!

دســت بــدهــیــم بــه رســـــم کــــودکــی

قــرار اســت هـــوای هـــم را بـــی اجـــازه داشـــتـه باشـیــــم!!!!

fatemeh_off · 3/1/20

مـــن اونـــقـــدر دیـــوونـــه هـــســـتـــم کـــه…
وقـــتـــی تـــو خـــیـــابـــون یـــه ســـنـــگ نـــســـبـــتـــا دُرُشـــت مـــیـــبـــیـــنـــم، مـــیـــنـــدازمـــش یـــه گـــوشـــه کـــه وقـــتـــی خـــواســـتـــی از اونـــجـــا رد بـــشـــی، پـــات روش سُـــر نـــخـــوره کـــه خـــدایـــی نـــکـــرده بـــیُـــفـــتـــی زمـــیـــن…

fatemeh_off · 3/1/20

حرفهـاے زیادے بلـد نیستـم . . .
من تنهـا چشمـان تــو را دیـدم و گوشـه اے از لبخندتـ
کـ حرفهایـم را دزدیـد !!
از عشــق چیـزے نمـے دانـم
امـا دوستتــ دارم . . .
کودکانـه تـر از آنچـه فکـر کنـے !!

moh@mad · 11/1/20

تو شبیه پرستوها هستی
وقتی با کوچ بی هنگامی بهار را به خانه ام می آوری
وقتی با کوچ بی هنگامی بهار را از خانه ام می بری
بخوان با هر زبانی که عاشقانه تر است
آهنگین تر است
و واژ های صمیمی تری دارد
بخوان
حتی اگر شده اندازۀ پنجره ای
که بیش از حوصلۀ بهار بسته مانده ست
آنقدر بسته مانده ست
که اسمش را گذاشته اند دیوار.

Fatemeh14 · 11/1/20

شده‌ام دلقک دیوانه‌ی ‌شهر...
می‌خندانم و می‌بینم به چشم ...
عاشق تو شدم و خنده رو لبانم نشست
نه شهر دانست نه مردم
وقتی از کوچه‌ی بن بست دلم بگذشتی..
خانه‌ها ویران شدند و ز من یک توده ماند
یک توده‌ی تپنده به اسم قلب
یک قلب که هر لحظه بیش از قبل ..
می‌تپید!
حال من دنبال تو هستم... ولی نه اثری ز تو می‌بینم و نه نشانی دارم ز تو..
به هر کس که می‌رسم می گویم:
_ رهگذری بود که ...!

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

مدیر بازنشسته رمان ۹۸

مدیر بازنشسته رمان ۹۸

مدیر بازنشسته رمان ۹۸

مدیر بازنشسته رمان ۹۸

مدیر بازنشسته رمان ۹۸

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر ممتاز

نویسنده انجمن

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین