دل نوشته‌های عاشقانه

haniye anoosha · 25/9/19

خيلى دردهاى زنان را
ما مردها تاب نمى آوريم…
دردِ انتظار كشيدنشان را
دردِ معلق ماندنشان را
دردِ دوست داشتنهاى يك طرفه شان را
دردِ حسادتهاى شيرينشان را
خيلى دردها را بايد زن باشى براى تاب آوردن…

haniye anoosha · 25/9/19

نظری کن
که به جان آمدم از دلتنگی

گذری کن
که خیالی شدم از تنهایی

گفته بودی که بیایم،
چو به جان آیی تو !

من به جان آمدم، اینک
تو چرا می نایی

haniye anoosha · 25/9/19

مـــَن تنـهــــا نیسـتـــم . . .

خـاطــــراتت هســـت . . .

نبــودنــــت هســـــت . . .

دلتنــگیـــت هســــت . . .

فقــــط تــــو نیســـتی

haniye anoosha · 25/9/19

حرف هایـے ؛؛

کہ ؛؛
بہ مڹ زدے ؛؛
خیلے ؛؛
بہ دلــــ ـم نشست ؛؛
اما ؛؛
سنــــگیڹ بود ؛؛
سنگــینی اش دلــــ ـم را شکست …

haniye anoosha · 25/9/19

کاش بعد از همه ی

دلقک بازیهایم

کسی می آمد

ماسک را از روی

صورتم برمیداشت

و می‌گفت：

حالا از دردهایت بگو

من گوش میکنم

haniye anoosha · 25/9/19

آدمها!!!
ساعت شنی نیستند
که سر وتهشان
کنےدوباره
از اول شروع شوند
آدمها!!!!
گاهے تمام میشوند…
مواظب دل آدمها
باشیم…..

haniye anoosha · 25/9/19

دل من سرخوش دلت بود
توبدفهمیدی

عاشق حرف دلت بود
توبدفهمیدی

دل من اهل وفابود
توبدفهمیدی

خالی ازرنگُ ریابود

توبدفهمیدی

haniye anoosha · 25/9/19

کــــاش

ڪاش دنیـــا

مانند ساعت بودو

مڹ وتوعقربہ هاےآن

تا هرساعت یڪ بار

در آ*غو*ش هم

میزیستیم

haniye anoosha · 25/9/19

با نـــــگاهـــــت
عاشـــــقم کردۍ
دلـ۪۪ـؒؔـ۪۪ـ۪۪ـ۪۪ـم دیوانه شد!
خنـــده بر لــب
شاعــــرم کردۍ
دلـ۪۪ـؒؔـ۪۪ـ۪۪ـ۪۪ـم دیوانه شد

haniye anoosha · 25/9/19

همه ی چیز زود شروع شد…

“عاشقی”
“دلتنگی”
“بی قراری”
رفتن “تو”

اما نمی‌دانم چرا تمام نمی‌شود…

لعنتی “عشق” تو در “من”…

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر نیمه حرفه‌ای

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین