- عضویت
- 25/7/18
- ارسال ها
- 340
- امتیاز واکنش
- 4,866
- امتیاز
- 228
- سن
- 26
- محل سکونت
- ساری
- زمان حضور
- 6 روز 14 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
-آخه چطور ملکه گذاشتند چنین اتفاقی بیفته؟
ایزابل لبخندی زد و به سختی زمزمه کرد:
-امیلیا این چندمین باره که داری این سوال رو میپرسی. میدونم نگرانم شدی؛ اما باور کن من حالم خوبه!
امیلیا بیآنکه نگاهی به او بیاندازد از جایش بلند شده و گفت:
-آره، آره باور کردم!
ایزابل دیگر حرفی نزد، به خوبی...
ایزابل لبخندی زد و به سختی زمزمه کرد:
-امیلیا این چندمین باره که داری این سوال رو میپرسی. میدونم نگرانم شدی؛ اما باور کن من حالم خوبه!
امیلیا بیآنکه نگاهی به او بیاندازد از جایش بلند شده و گفت:
-آره، آره باور کردم!
ایزابل دیگر حرفی نزد، به خوبی...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
رمان لیانا | Zahra Bagheri کاربر انجمن رمان ٩٨
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com