#بالیشکسته
#پارت2
ترگل: داداش لیست دانشجو ها ی دانشگاه مهرگان رو درآوردم.
آیان:می تونی بری.
ترگل: راستی اسم دختری رو نام برند مثل این که گفته بودند دختر فوق العاده ای بودش و یک مدتیه که خانواده اش اصرار دارند که ادامه تحصیل نده ولی خودش دوست داره تحصیل کنه.
آیان: اسم دختر؟
ترگل: اِم... آها یادم اومد اسم دختر اِدا بودش و فامیلیشم اِم..... هلدیز اگه اشتباه نکردم.
آیان: نگفتن مشکلش با خانواده اش چیه؟
ترگل: نه!
آیان: خوب باشه فقط مشخصات دقیق این دختر خانوم رو بهم بدید.
ترگل: از پوشه یک کاغذ در آورد رو به آیانداد.
آیان: خب ممنون کارت تا این جا با من تموم شده
ترگل از اتاق بیرون رفت.
به سمت کمد قدم برداشتم.مانتوی چارخونه ی آبی آسمونی رو برداشتم و شلوار مشکی جذب رو انتخاب کردم شلوار رو پا ومانتو رو تنم کردم.
کرمم رو برداشتم روی صورتم پخش کردم. رژه صورتی کمرنگم رو برداشتم روی لـ*ـب هام مالیدم و مغنه مشکی ام رو سرم کردم.
کیفم رو برداشتم و گوشیم رو توش انداختم.باعجله از خونه بیرون رفتم.
عموم جلوم رو گرفت و گفت:
- باز مثل خر سرت رو انداختی پایین
این چندمین بار که دارم هشدار میدم؟ ها؟ باتوهم اِدا
حرف بزن دختر لجباز
بب......خ.....شی.....د
عموم ابراهیم انگشتشو زیرچونه ی اِدا گذاشتو سرشو بالا داد تو چشماش خیر شد و گفت:
-هه این شد حرف نچ برای من کافی نبود.
آستین مانتوشو کشید داد زد برای کی انقدر آرایش کردی ها؟ دختر احمق
هلش داد توی دستشویی حیاط
امروز دانشگاه تعطیل فهمیدی؟
اما ...ا...گه....نرم .... بر...ا...م ..س..خت ..می..ش ...ه
عمو ابراهیم: زود باش اون آرایش تو پاک کن دختر نفهمم نفرستادیمت دانشگاه که شوهر پیدا کنی فرستادیمت درس بخونی.
بعض به گلوم چنگ زد.
راه نفس کشیدن برام سخت شد.
حرفای عمومم توی سرم دو سه بار تکرار شد.
دستام لرزید.
دو سه بار آب پاشیدم روی صورتم اما بعض ترکید و اشکام روی صورتم رونده شد.
دیگه هیچ صدایی نشنیدم در رو که باز کردم از حال رفتم.
عموم ابراهیم:
این دختر چرا انقدر نازک نارنجیه آخه تا بهش یه چیزی میگی سریع از حال میره
سوار ماشین کردمش و با سرعت هرچه تمام تر خودم رو به بیمارستان رسوندم.
چشمام رو باز کردم اما همه جا برام تار بود.
بعد از دوبار پلک زدن همه جا واضح شد.
با دیدن پرستار بالای سرم متوجه شدم کجا هستم.
پرستار: الان نامزدتون میاد
نامزدم؟ پوف حتما آمپولی که بهم زدن منو توهم زد کرد.
عموابراهیم اومد منو از روی تـ*ـخت بلند کرد.
عه عمو زشته منو بزار پایین
عمو ابراهیم: چی الان زشته میشه با رسم شکل توضیح بدی؟
مشتی به قفسه سـ*ـینه عمو زدم گفتم:
-عمو خیلی بدی
بهخاطر این حرکت ناخواستم صورتم سرخ شد و لبمو جویدم.
عموابراهیم: دختر ما رو باش چه زودم خجالت کشید.
منوخجالت؟ محال عمو جون
عموابراهیم انگشتشو رو دماغم گذاشتو تو چشمام نگاه کرد و گفت:
-نه نشد دیگه دختر جون من که قانع نشدم که خجالت نکشیدی
عه عمو اذیت نکن دیگه
عمو گونمو بـ*ـو*سید گفت:
-اذیت کردنتم مثل خودت خوردنیه
اخم کردم از بـ*ـغل عمو اومدم بیرون یه لحظه وایسادم که عموم متوجه وضعیت حالم شد. بدون مکثی منو بـ*ـغل کرد گفت:
-همین لجبازیاته که واسه خودت دردسر درست می کنی خوشگل خانوم
منو جلوی ماشین گذاشت خودش سوار ماشین شد.
انقدر خسته بودم که چشمام خمار شد کم کم بسته شد.
عموابراهیم:اِدا پاشو اِدا
چشمامو بهم مالوندم که دیدم روبه روی رستوران شیکی وایستاد
پیاده شدم.
دست تو دست عمو وارد رستوران شدیم.
جایی نشستیم که منظره بیرون نمایان
می شد.
باذوق دستام بهم مالیدم گفتم:
-این جا چه جای باصفای عمو جون
عمو ابراهیم: پس خوشت اومد. دیگه همیشه این جا رو زیاد زیارت خواهیم کرد.
یعنی ممکنه بازم بیام عمویی؟
از لفظ گفتن عمویی قند تو دلم آب شد. نمی تونستم بگم ممکنه دیگه نیام بنابراین گفتم:
-آره تا دلش نشکنه
منو رو از دست عمو کشیدم نگاهی بهش انداختم بعدش جلوی عمو گذاشتم لـ*ـب زدم:
-توی هوای سرد بستنی می چسبه
عمو ابراهیم: دیگه چی؟
ام.... آها بستنیش حتما باید شکلاتی باشه.
عموابراهیم: دختر خل شدی؟ بعدشم سرما بخوری بگن عمو جونش باعث شد.
مثل این که خیلی دردسر دوست داری نه؟
هه! دردسر
کاش فقط زندگیم دردسر داشت.
ولی زندگی من فراتر از دردسر عمو جون
عمو ابراهیم دستشو بالا آورد گفت:
-باشه من تسلیم هرچی پرنسس ما بگه همونه فقط سرما خوردی به من ربطی نداره وگرنه چنان بلایی سرت میارم که نمی دونی از کجا خوردی این هشدار من حالا حاضری بستنی بخوری؟
آره عمو جون من حاضرم
عمو ابراهیم گارسون رو صدا زد و گفت:
-یه قهوه و یه بستنی شکلاتی
گارسون: باشه.
ورفت.