رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#بالیشکسته
#پارت11
بابغض به بیرون خیره شدم. هیچ وقت فکر نمی کردم یه روزی کتاب های دردناک شامل زندگی من باشه
می گفتم دنیا با کتاب ها قابل قیاس نیست.
ناگهان موزیک آروم پخش شد.
وباصدای بم گیراش گفت:
-به ذهن فندقت انقدر فشار نیار کوچولوی من
از مسیر و آهنگ آروم لـ*ـذت ببر.
هه! من کوچولو هم؟ چی فرض...
#بالیشکسته
#پارت10
از پنجره به بیرون خیره شدم.
دست روی دست گذاشتن سپردن به سرنوشت شوم کار حماقت آوری می تونه باشه
من تا این جای کار بی پناه ترین آدم بودم.
نه غم ها تمومی داره نه دردهایی که یکی پس از دیگری مثل سیلاب بهم سیلی می زنه
درست در وسط باتلاقی گیر کردم که گیج تر از همیشه هم
به پایین خیره...
#بالیشکسته
#پارت9
از اتاق اومدم بیرون که دیدم روی مبل نشسته داره سیگار می کشه بادیدن من سیگارش رو خاموش کرد.
گفت:
-خب؟
هه! توی شوک الکتریکی نیاز به تخلیه صد درصد فوری داره از درد تو خودش مچاله شده
آها دریافتم دختر حاج حشمت!
دردهاش که چیزی نیست. گاهی وقتا نیاز که درد و لمس کنه تا حد وحدود خودش...
#بالیشکسته
#پارت8
تدارکاتی که چیده بودم به نحو عالی رو به جلو پیش می رفت. و دقیقا همون لحظه هایی رو تصور می کردم که توی رویاهای خودم خیال بافی می کردم.
لبخند عمیقی زدم روی کاناپه لش شدم و پای چپ رو روی پای راست گذاشتم به صحنه ی رو به رو نگاه اجمالی کردم.
بامسئول برنامه ریزم داشتم صحبت می کردم...
#بالیشکسته
#پارت7
هرکسی برای زندگی من تعیین تکلیف می کنه
از هردری میگن و می شنوی حتی دریغ از یه کلمه که نظر تو چیه
انگار منی وجود نداره و انقدر گرم صحبت های خودشونند که ...
نوشیدنی رو از کمد عموم برداشتم کنار پنجره لیوان بزرگ رو هم برداشتم و تا نصف لیوان پر کردم سر کشیدم همین که لیوان رو روی میز...
#بالیشکسته
#پارت6
وارد شدم همانا بادیدن چهره خشمگین پدر و مادرم همانا
وقتی عموم رو کنار خودم حس کردم انگاری یه حس امنیتی رو درکنارم حس کردم
داداش همش هواش رو داری این دختر هوایی شده
سلام علیکم وایسا بیایم داخل بعد دعوا رو راه بنداز
تو برو بالا
باترس ولرز به عموم خیره شدم که بابام با دادی که زد...
#بالیشکسته
#پارت5
عمو لطفاََ
انگشتش رو رو دماغم گذاشت و گفت:
-فسقل جون بپر سوار ماشین شو تا امروز کار دست جفتمون ندادی
عمو مگه من چی گفتما فقط خواستم یه آشنایی بیشتر با این لیدی جذابتون داشته باشم.
سوار ماشین شدیم.
اخم کردم روم سمت شیشه بردم.
دختر جون چه سودی داره برای تو؟
من فقط می خوام بدونم...
#بالیشکسته
#پارت4
ترانه جون ناراحت نباش در هر صورت حرف بابام برای آیان خیلی مهم ومی دونم حرفش رد خور نداره
ترانه اشکاش رو پاک کرد گفت:
-مطمئنی؟ آخه اون حتی به من هم نگاه نمی کنه
خوب طبیعیه دوست جونی اون الان درگیر یه پرونده سخته که بدجوری بهم گره خورده اون پرونده اگه اکی بشه همه چیز حله دختر...
#بالیشکسته
#پارت3
ولیسنگینی نگاه گارسون رو همچنان روی خودم حسمی کردم.
توی خودم جمع شدم. استرس باعث شد یه پیچشی توی شکمم رخ بده وچهره ام کمی درهم بشه
سعی در آرام کردن خودم بودم اما هر از گاهی هم نیم نگاهی به گارسون می نداختم.
دخترجون چرا خشکت زده؟
یهو از خیالات بیرون اومدم بادست پاچگی گفتم...
#بالیشکسته
#پارت2
ترگل: داداش لیست دانشجو ها ی دانشگاه مهرگان رو درآوردم.
آیان:می تونی بری.
ترگل: راستی اسم دختری رو نام برند مثل این که گفته بودند دختر فوق العاده ای بودش و یک مدتیه که خانواده اش اصرار دارند که ادامه تحصیل نده ولی خودش دوست داره تحصیل کنه.
آیان: اسم دختر؟
ترگل: اِم... آها...
#بالیشکسته
#پارت1
فلشبک می زنم به گذشتهای که توی درونم غوغاس!
قلبم تند تند می کوبه به قفسهی سـ*ـینم، انگاری که حالا حالا قصد نداره آروم باشه.
آخرشم از این حجم از دردسر سکته نکنم هنر زیادیه.
دلم خیلی گرفته، خواستم تنها باشم تا توی تنهایی های خودم بمیرم.
حس ضعیف بودن ،غم داشتن و درد رو باید...