خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Usage for hash tag: پارت8

  1. -FãTéMęH-

    بـــــــرگزیده رمان فوبیا | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

    #پارت8 توانی برای حرف زدن نداشتم. در دو روز متوالی فقط با بیسکوییت و آب زنده مانده بودم و این تنبیه زیبا آن هم به دلیل شکستن گلدان مورد علاقه‌اش بود؛ گلدانی سفید با طرح‌های آبی فیروزه‌ای. اتفاقی باعث شکستنش شده بودم و او از نبود پدرم به دلیل رفتن به سفرکاری، استفاده کرده و مرا از خوردن غذا منع...
  2. Saba☆

    در حال تایپ رمان بالی شکسته | ☆Saba کاربر انجمن رمان ۹۸

    #بالی‌شکسته #پارت8 تدارکاتی که چیده بودم به نحو عالی رو به جلو پیش می رفت. و دقیقا همون لحظه هایی رو تصور می کردم که توی رویاهای خودم خیال بافی می کردم. لبخند عمیقی زدم روی کاناپه لش شدم و پای چپ رو روی پای راست گذاشتم به صحنه ی رو به رو نگاه اجمالی کردم. بامسئول برنامه ریزم داشتم صحبت می کردم...
  3. zahra1400m

    در حال تایپ رمان دلدادگی نفس | zahra1400m کاربر انجمن رمان ۹۸

    #پارت8 روی رخت‌خوابم دراز کشیده بودم، ساعت حدود یک بامداد بود که چشمم به پایه نقاشی افتاد. چشم روی هم گذاشتم ولی بی‌خوابی به سمتم هجوم آورده بود. از روی تختم اومدم و رفتم سمت کمدیی که وسایل نقاشی‌ها‌ رو توش چیده بودم؛ کمد رو باز کردم و یه بوم سایز 70×50 رو انتخاب کردم. بوم رو روی پایه نقاشی...
  4. Niya.Hamzehei

    در حال تایپ رمان تبسمی دوباره | Niya.Hamzehei و Shagayegh_G کاربران انجمن رمان ۹۸

    #پارت8 با صدای عصبی خانم بزرگ که در گوشم گفت آبرومون ‌رو بردی دختر، جواب بده؛ هرچی بافته بودم دود شد. نفسی گرفتم و با صدای لرزون گفتم: - با اجازه پدر و مادرم، بله! خدا میدونه چقدر با گفتن این جمله جونم رفت و اومد. با بله ی ارباب دوباره کل زن‌ها بلند شد و بغض من شکست! با امضای دفتر؛ پا به خونه‌ای...
  5. Ashly

    در حال تایپ رمان مهره‌های گمشده | Ashly کاربر انجمن رمان ۹۸

    #پارت8 سموئل: رفتم تا سری به سانی بزنم اما با نبودش روبه رو شدم و نامه ای که توی زیر زمین بود . نامه رو بر داشتم وقتی بازش کردم از شدت خشم لرزیدم داخل نامه نوشته بود اهداف پوچ مثل زباله می مونن به کار نمیان ! بهتره تو هم حقیقتی رو بدونی که سال هاست اونی که اسمش رو می زاری پدر ازت پنهان کرده و...
  6. Mounes Hasanpour

    در حال تایپ رمان قعر حقیقت | mounes کاربر انجمن رمان98

    امروز دو تا پارت داریم.:lollipop2b: من هم‌چنان منتظر نظراتتون هستم... #پارت8 از پله‌ها بالا رفت و دکمه‌های بلوزش را باز کرد و صدایش را بالا برد: -بهار؟ باز وسایلت رو همین طوری این طرف اون طرف رها کردی؟ مردمک چشمانش را به چرخش وا داشت. در اتاق بهراد باز بود، احتمال داد بهار در آن ‌جا باشد. به...
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا