خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Usage for hash tag: پارت1

  1. بردیا مهرزاد

    در حال تایپ رمان دریا زیر آوار | بردیا مهرزاد کاربر انجمن رمان ۹۸

    #پارت1 دهنم خشک شده بود و معدم درد می‌کرد، از صبح هیچی نخورده بودم، عصر تا حالا هم که دارم با این یاکوزا حرف می‌زنم؛ ولی نم پس نمی‌ده. دیگه کم آوردم و مثلا باهاش قهر کردم که با صدای پیامک واریز، لبخند لوسی که هیچوقت ازش خوشم نمی‌اومد رو زدم، یه دست به موهای مشکی و لـ*ـختم که روی پیشونیم ریخته...
  2. -FãTéMęH-

    بـــــــرگزیده رمان فوبیا | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

    #پارت1 صدای آهنگی گوش‌خراش از طبقه‌ی بالا به گوشم می‌رسید. با آن سن کم، خوب می‌دانستم که مادرم تازه از حمام برگشته است. کنار راه‌پله‌های سیاه مرمری، با آن پاهای کوچکم مداوم در حال قدم زدن بودم. ورقه‌ی نقاشی خود را محکم در بـ*ـغل فشردم و ناخن شصتم را با یک حرکت دندان کندم. ایستادم و استرس‌وار نگاهم...
  3. zahra1400m

    در حال تایپ رمان دلدادگی نفس | zahra1400m کاربر انجمن رمان ۹۸

    #پارت1 چه لـ*ـذت بخش است تماشا‌ی باران پائیزی! نگام رو از آسمان گرفتم و به برگ‌هایی که جلوی ورودی دانشگاه شناور شده بودند، نگاه کردم. اولین روز دانشگاه افسری تهران، یه آرزو بود برام! دوقدم برداشتم که، جلوی در ایستادم! ترسیدم! اضطراب داشتم !جرائت نمی‌کردم برم داخل دانشگاه. برای یه لحظه چشم‌هام رو...
  4. Saba☆

    در حال تایپ رمان بالی شکسته | ☆Saba کاربر انجمن رمان ۹۸

    #بالی‌شکسته #پارت1 فلش‌بک می زنم به گذشته‌ای که توی درونم غوغاس! قلبم تند تند می کوبه به‌ قفسه‌ی سـ*ـینم، انگاری که حالا حالا قصد نداره آروم باشه. آخرشم از این حجم از دردسر سکته نکنم هنر زیادیه. دلم خیلی گرفته، خواستم تنها باشم تا توی تنهایی های خودم‌ بمیرم. حس ضعیف بودن‌ ،غم داشتن و درد رو باید...
  5. Shaghayegh_G

    در حال تایپ رمان مرداب اغواگر | Shaghayegh_G و Niya.Hamzehei کاربران انجمن رمان ۹۸

    #پارت1 درین نگاهی به خودم در آینه کردم، چهره‌ی زیبایی داشتم اما وضع و اوضاع زندگیمون زیاد خوب نبود؛ ولی از خدا ممنونم چون من یه خانواده دارم که به کل جهان می‌ارزه. با صدای آذین که داد میزد و صدام میزد سریع از اتاق نقلی‌ام اومدم بیرون و مثل خودش با صدای بلند گفتم: - اومدم اومدم. رفتم دم در تا...
  6. Niya.Hamzehei

    در حال تایپ رمان تبسمی دوباره | Niya.Hamzehei و Shagayegh_G کاربران انجمن رمان ۹۸

    #پارت1 دیانا صبح طبق عادت از خواب بیدار شدم. ساعت ۶ صبح بود و من، باید برای کار با بابا می‌رفتم مزرعه. یه دختر ۱۷ ساله و تک فرزند که از ۱۰ سالگیش توی مزرعه کار می‌کنه تا نیاز خانواده‌اش رو تامین کنه. لباس ساده‌‌‌ای پوشیدم و از اتاق کوچیک و نمورم بیرون رفتم. سر سفره‌ی صبحانه نشستم و یه تیکه...
  7. ~ریحانه رادفر~

    V.I.P رمان ذُهول (جلد اول) | ~Reihaneh Radfar~ کاربر انجمن رمان ٩٨

    «جلد اول- فصل اول» فصل اول: لیدوکائین #پارت1 ﮐﻼﻩ شنل و ﮐﺸﯿﺪ روی ﺳﺮش و ﺩﺍﻣﻦ ﺑﻠﻨﺪ ﻟﺒﺎسش را در دست گرفت و ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺧﯿﺎباﻥ ﺩوﯾﺪ.ﮐﻔش‌هایش ﺍﺫیت‌اش ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩﻧﺪ، اما ﭼﺎﺭﻩﺍی نداشت. بعضی ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ وﻋﺪﻩﺍیﻫﻢ ﺑﺎ ﭘﻮﺯﺧﻨﺪ ﻧﮕﺎهش ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ. نزدیک به ده دقیقه فقط ﻣﯽﺩوﯾﺪ که به تاکسی تلفنی رسید، ﺭو ﺑﻪ ﺻﺎﺣﺐ آن‌جا ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ...
  8. Ashly

    در حال تایپ رمان مهره‌های گمشده | Ashly کاربر انجمن رمان ۹۸

    #پارت1 به دیوار نمناک سلول سنگی تکیه دادم؛ یعنی همه چیز تموم شد؟ با سرم به دیوار گِلی ضربه زدم و به گذشته فکر کردم؛ دوباره تنها شده بودم؛ مثل گذشته، گذشته‌های دور، خاطرات تلخ و از همه مهم‌تر، عشقی که حالا به تنفری عمیق تبدیل شده بود و بی خبر از بازی که در آینده برایم دست و پا کرده بودند...
  9. ~ریحانه رادفر~

    ✺اختصاصی رمان تروما‌ی‌تلخ (جلد اول) | ~ریحانه رادفر~ کاربر انجمن رمان ٩٨

    «جلد اول-فصل اول» فصل اول: اغماض #پارت1 شیر آب را باز کرد. از آن گرمای مرطوب حس خوبی داشت؛ حسی که در عین رخوت با افکار درهمش آزار دهنده بود. حسی که اُمید داشت با همین آب شسته شود و آتشی را که در قلبش شعله‌وَر شده بود خاکستر کند. صدای مادرش؛ صدای قسم‌هایش؛ صدای گریه‌هایش؛ صدای نجواهایش در پای...
  10. درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

    ...دوست هاش به جنگل تاریک می‌ره اما در اونجا طی اتفاقاتی با خون آشام بی رحمی برخورد می‌کنه و از طریق اون با دنیای خون آشام های سیاه آشنا میشه #پارت1 _وااای بچه ها همین جا خوبه دیگه دارم از خسته گی میمیرم امیر-اره همینجا خوبه سامان درحالی که به درخت ها نگاه میکرد و دور خودش تاب میخورد گفت...
  11. Setayesh.th

    در حال تایپ رمان گذرگاه زمان | setayesh.th کاربر انجمن رمان ٩٨

    #پارت1 خسته وارد خونه شدم و درو با پا بستم.مانتومو که دکمه هاشو تو راه پله باز کرده بودم رو انداختم روی مبل و خودمم بی جون ولو شدم روی مبل.چینی به پیشونیم دادم.خیلی خسته بودم و خدا خدا میکردم حدیث غذا درست کرده باشه.فوق العاده گرسنه بودم و خوابم میومد.به زور از جام بلند شدم و رفتم توی...
  12. LIDA_M

    در حال تایپ رمان فرودگاه ممنوعه | کاربران انجمن رمان ۹۸

    #پارت1 #رمان_فرودگاه_ممنوعه با چشمهایی گیج از نهایت تعجب، گوش های خود را تیز کرده و به اصوات مبهم رادیو گوش سپردم: -توجه توجه! خبر فوری! طبق آخرین آخباری که به دستمان رسیده، سه کارخانه ی مواد شیمیایی حدود ساعت ۱۲ حوالی دروازه ی شهر به انفجار رسیده و دود و ذرات شیمیایی از این انفجار عظیم باعث شده...
  13. •| α ƴ đ α ώ |•

    در حال تایپ رمان قلب سفید شیاطین | •| α ƴ đ α ώ |• کاربر انجمن رمان ۹۸

    #پارت1 تیشرت سفیدم رو پوشیدم و کت مشکیم رو برداشتم. با چنگ زدن گوشیم از اتاق بیرون دوییدم. همونطور که کتم رو میپوشیدم و از پله ها پایین رفتم. مامان داشت با یکی از خدمه صحبت میکرد. به احترامش ایستادم و گفتم: -مامان من دارم میرم. با ابروهایی بالا رفته به سمت من برگشت و بعد از برنداز کردن من گفت...
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا