خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MēLįKąღ

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/4/22
ارسال ها
284
امتیاز واکنش
3,024
امتیاز
228
سن
18
محل سکونت
اردبیل
زمان حضور
26 روز 18 ساعت 31 دقیقه
- تو کی رو از چی می‌ترسونی؟ فکر کردی خیلی مشتاق تحمل‌ صورت نحستم؟! نخیر جناب! من روز شماری می‌کنم برای لحظه‌ای که از این زندانی که برام ساختی خلاص بشم. من دیگه اون دختر هیجده ساله نیستم که عاشق چشم و ابروت بود.
چشم ابرو؟ یعنی باور کنم دلیل عشق تو همین بود؟ من جنس تو رو خوب می‌شناسم. املاک و شرکت بابام چشمت رو گرفته بود.


➤ دیـالــوگ بــازی

 
  • تشکر
  • خنده
  • قهقهه
Reactions: خورشید حقیقت، MaRjAn، YeGaNeH و یک کاربر دیگر

YeGaNeH

معاونت کل سایت رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
معاونت سایت
  
عضویت
9/1/22
ارسال ها
10,008
امتیاز واکنش
41,275
امتیاز
508
زمان حضور
312 روز 13 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
چشم ابرو؟ یعنی باور کنم دلیل عشق تو همین بود؟ من جنس تو رو خوب می‌شناسم. املاک و شرکت بابام چشمت رو گرفته بود.
- املاک و شرکت نداشته‌ی بابات؟ خواب دیدی خیره! شماها گورتون کجا بود که کفنتون باشه!


➤ دیـالــوگ بــازی

 
  • قهقهه
  • خنده
  • تشویق
Reactions: -FãTéMęH-، خورشید حقیقت، daryam1 و 2 نفر دیگر

خورشید حقیقت

مدرس نویسندگی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/4/24
ارسال ها
36
امتیاز واکنش
292
امتیاز
78
سن
17
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 28 دقیقه
- املاک و شرکت نداشته‌ی بابات؟ خواب دیدی خیره! شماها گورتون کجا بود که کفنتون باشه!
- پس شما خوبین! با اون برادر جیب برت، حداقل ما خانوادگی شرافت داریم. من خر بودم، کر بودم، کور بودم که به حرف مادرم گوش ندادم. گفت، گفت از این دختر زن زندگی درنمی‌یاد، اما کو گوش شنوا؟!


➤ دیـالــوگ بــازی

 
  • خنده
  • تشکر
Reactions: MēLįKąღ، daryam1 و YeGaNeH

daryam1

ناظر آزمایشی کتاب
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
13/3/24
ارسال ها
379
امتیاز واکنش
1,705
امتیاز
183
سن
24
زمان حضور
37 روز 9 ساعت 14 دقیقه
- پس شما خوبین! با اون برادر جیب برت، حداقل ما خانوادگی شرافت داریم. من خر بودم، کر بودم، کور بودم که به حرف مادرم گوش ندادم. گفت، گفت از این دختر زن زندگی درنمی‌یاد، اما کو گوش شنوا؟!
از کجا اونوقت یاد گرفتین شرافتو؟ هتل اوین؟ چقدرم که تو گوش به حرف مامانت نبودی! حدااقل مرد باش این سری خواستی بری ملاقات فک و فامیلت، از مامانت واسه انتخاب مزه‌ی کمپوت اجازه نگیری!


➤ دیـالــوگ بــازی

 
  • خنده
  • تشکر
  • قهقهه
Reactions: خورشید حقیقت، -FãTéMęH-، Mystery و 2 نفر دیگر

Mystery

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/4/24
ارسال ها
238
امتیاز واکنش
889
امتیاز
108
زمان حضور
8 روز 55 دقیقه
از کجا اونوقت یاد گرفتین شرافتو؟ هتل اوین؟ چقدرم که تو گوش به حرف مامانت نبودی! حدااقل مرد باش این سری خواستی بری ملاقات فک و فامیلت، از مامانت واسه انتخاب مزه‌ی کمپوت اجازه نگیری!
مادرم تاجه روی سرم دریا! احترامی که من برای این زن قوی قائلم رو امثال شما نمی‌تونید درک کنید، چون محبتی از جانف مهم‌ترین آدم زندگیتون ندیدین و تصوری از یه مادر واقعی ندارید، به هر حال هرچی نباشه، مادرت خیلی وقته قید بچه‌ها و خانواده‌ش رو زده و سختی‌های نوجوونیش رو با یللی تللی رفت تو این سن جبران می‌کنه. این‌طور نیست؟ قبول کن، شما پر از کمبودین و برای انکار و پنهون کردن این موضوع، دست به دامن پایین کشیدن ما می‌شید، اما نمی‌تونید! شاید به تلخی زهرمار باشه اما این یه حقیقته، شماها قدرتی ندارید.


➤ دیـالــوگ بــازی

 
  • تشکر
Reactions: MēLįKąღ و خورشید حقیقت

Della࿐

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
19/9/20
ارسال ها
265
امتیاز واکنش
3,610
امتیاز
178
زمان حضور
50 روز 11 ساعت 44 دقیقه
مادرم تاجه روی سرم دریا! احترامی که من برای این زن قوی قائلم رو امثال شما نمی‌تونید درک کنید، چون محبتی از جانف مهم‌ترین آدم زندگیتون ندیدین و تصوری از یه مادر واقعی ندارید، به هر حال هرچی نباشه، مادرت خیلی وقته قید بچه‌ها و خانواده‌ش رو زده و سختی‌های نوجوونیش رو با یللی تللی رفت تو این سن جبران می‌کنه. این‌طور نیست؟ قبول کن، شما پر از کمبودین و برای انکار و پنهون کردن این موضوع، دست به دامن پایین کشیدن ما می‌شید، اما نمی‌تونید! شاید به تلخی زهرمار باشه اما این یه حقیقته، شماها قدرتی ندارید.
- ازت متنفرم! چطور می‌تونی با کسی که یه زمانی دوسش داشتی اینطور حرف بزنی؟! چطور می‌تونی انقدر راحت دل بشکنی؟! این‌ها چیزایین که من به تو اعتماد کردم و گفتم! فقط به تو گفتم و تو اینطور از اعتماد من سو استفاده کردی.


➤ دیـالــوگ بــازی

 
  • تشکر
Reactions: MēLįKąღ و خورشید حقیقت

Mystery

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/4/24
ارسال ها
238
امتیاز واکنش
889
امتیاز
108
زمان حضور
8 روز 55 دقیقه
- ازت متنفرم! چطور می‌تونی با کسی که یه زمانی دوسش داشتی اینطور حرف بزنی؟! چطور می‌تونی انقدر راحت دل بشکنی؟! این‌ها چیزایین که من به تو اعتماد کردم و گفتم! فقط به تو گفتم و تو اینطور از اعتماد من سو استفاده کردی.
ولی من هیچ حسی بهت ندارم و ارزشت رو برام باختی. قسم به همون روز که برای اولین‌بار، باعث شدی اشک بریزم، همراه همون قطره اشک از چشمم افتادی و پخش زمین شدی. اون روز من روت پا گذاشتپ، روی عشقی که بهت داشتم و ارزش و احترامی که برات قائل بودم. به هر حال تنفر از عشق میاد عزیزم، اونی که حرمت شکست و نمک خورد و نمک‌دون شکست تو بودی. تو اگه به من اعتماد کردی، از سر ناچاری و بی‌پناهیت بوده و من پناهت شدم. نباید برای پناهت شیر می‌شدی، برای کسی که نون شب و جای گرم و نرمت رو مدیونشی شاخ و شونه می‌کشیدی، نباید.


➤ دیـالــوگ بــازی

 
  • تشکر
Reactions: MēLįKąღ

خورشید حقیقت

مدرس نویسندگی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/4/24
ارسال ها
36
امتیاز واکنش
292
امتیاز
78
سن
17
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 28 دقیقه
ولی من هیچ حسی بهت ندارم و ارزشت رو برام باختی. قسم به همون روز که برای اولین‌بار، باعث شدی اشک بریزم، همراه همون قطره اشک از چشمم افتادی و پخش زمین شدی. اون روز من روت پا گذاشتپ، روی عشقی که بهت داشتم و ارزش و احترامی که برات قائل بودم. به هر حال تنفر از عشق میاد عزیزم، اونی که حرمت شکست و نمک خورد و نمک‌دون شکست تو بودی. تو اگه به من اعتماد کردی، از سر ناچاری و بی‌پناهیت بوده و من پناهت شدم. نباید برای پناهت شیر می‌شدی، برای کسی که نون شب و جای گرم و نرمت رو مدیونشی شاخ و شونه می‌کشیدی، نباید.
- تو منو خیلی خوب می‌شناسی. به همون خدایی تو رو مصیبت زندگیم کرد قسم که یه روزی که زیاد هم دور نیست، جلوی پام زانو می‌زنی و التماس می‌کنی که ولت کنم اما اون روز من، با همین بی‌رحمی که خودت بهم یاد دادی از روت رد می‌شم!


➤ دیـالــوگ بــازی

 
  • تشکر
Reactions: MēLįKąღ و Mystery

Mystery

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/4/24
ارسال ها
238
امتیاز واکنش
889
امتیاز
108
زمان حضور
8 روز 55 دقیقه
- تو منو خیلی خوب می‌شناسی. به همون خدایی تو رو مصیبت زندگیم کرد قسم که یه روزی که زیاد هم دور نیست، جلوی پام زانو می‌زنی و التماس می‌کنی که ولت کنم اما اون روز من، با همین بی‌رحمی که خودت بهم یاد دادی از روت رد می‌شم!
همون‌طور که بهت گفتم دیگه برام اهمیتی نداری، حرفات پشیزی نمی‌ارزه، بزار رک بگم، دستت دیگه برام رو شده، حنات برام رنگی نداره، کارات، حرفات، ننه من غریبه‌م بازیات به هیچ‌جام نیست.


➤ دیـالــوگ بــازی

 
  • تشویق
  • تشکر
Reactions: MēLįKąღ و خورشید حقیقت

خورشید حقیقت

مدرس نویسندگی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/4/24
ارسال ها
36
امتیاز واکنش
292
امتیاز
78
سن
17
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 28 دقیقه
- خوبه! پس بچرخ تا بچرخیم؛ خداحافظ تا پاسی از انتقام. اینجا موندن، کنار تو که نجسی ازت می‌باره کراهت داره!!


➤ دیـالــوگ بــازی

 
  • تشکر
Reactions: MēLįKąღ
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا