مشاعره با حرف ت

MēLįKąღ · 20/5/24

تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه

خواهد به سر آید، شب هجران تو یا نه؟
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه

Mystery · 20/5/24

Melika_hsh گفت:
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه

خواهد به سر آید، شب هجران تو یا نه؟
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه

تو اگر یوسف خود را نشناسی عجب است
ای بینا شده چشم تو به یک پیراهن

MēLįKąღ · 20/5/24

تو نه چنانی که منم، من نه چنانم که تویی
تو نه بر آنی که منم، من نه بر آنم که تویی

Mystery · 20/5/24

Melika_hsh گفت:
تو نه چنانی که منم، من نه چنانم که تویی
تو نه بر آنی که منم، من نه بر آنم که تویی

توانا بود هرکه دانا بود ز دانش دل پیر برنا بود

moh@mad · 22/5/24

Mystery گفت:
توانا بود هرکه دانا بود ز دانش دل پیر برنا بود

تا چند اسیر عقل هر روزه شویم
در دهر چه صد ساله چه یکروزه شویم

در دِه تو به کاسه می از آن پیش که ما
در کارگه کوزه‌گران کوزه شویم

Mystery · 22/5/24

moh@mad گفت:
تا چند اسیر عقل هر روزه شویم
در دهر چه صد ساله چه یکروزه شویم

در دِه تو به کاسه می از آن پیش که ما
در کارگه کوزه‌گران کوزه شویم

تا توانی شاد باش، بی‌خیال و سیراب باش.

moh@mad · 22/5/24

Mystery گفت:
تا توانی شاد باش، بی‌خیال و سیراب باش.

تا نقش خیال دوست با ماست
ما را همه عمر خود تماشاست

آنجا که جمال دلبر آمد
والله که میان خانه صحراست

Mystery · 22/5/24

moh@mad گفت:
تا نقش خیال دوست با ماست
ما را همه عمر خود تماشاست

آنجا که جمال دلبر آمد
والله که میان خانه صحراست

تو اگر صاحب جان و جهان منی
هر که گفت کجایی بگو با منی

MēLįKąღ · 22/5/24

تو سرو دیده‌ای که کمر بست بر میان
یا ماه چارده که به سر برنهد کلاه

Mystery · 22/5/24

Melika_hsh گفت:
تو سرو دیده‌ای که کمر بست بر میان
یا ماه چارده که به سر برنهد کلاه

ته خط است و دگر کاش همه چیز هیج باشد
آسوده باشم و خواب تنها دقدقه‌ام باشد.

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی